تبیان، دستیار زندگی
حتما بسیاری از شما داستان های مختلفی از آدم هایی که پس از مرگ زنده شده اند را شنیده اید و شگفت زده شده اید یا باورتان نشده است. اما این نوع زنده شدن در بین مردان سال های جنگ به موضوعی عادی تبدیل شده که گاهی با آن شوخی هم می کنند. احمد مرودشتی هم یکی از رز
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

وقتی زنده ماندم!


حتما بسیاری از شما داستان های مختلفی از آدم هایی که پس از مرگ زنده شده اند را شنیده اید و شگفت زده شده اید یا باورتان نشده است. اما این نوع زنده شدن در بین مردان سال های جنگ به موضوعی عادی تبدیل شده که گاهی با آن شوخی هم می کنند. احمد مرودشتی هم یکی از رزمندگانی است که تا پای شهادت رفت اما به طرزی معجزه آسا زنده ماند تا داستانش برای خیلی هامنبع تأثیر و تأثر باشد. اگر می خواهید داستان متفاوتی از زنده ماندن بخوانید این مطلب را از دست ندهید.

احمد مرودشتی

«من در سال 1344 در تهران به دنیا آمدم و سال 1361 به جبهه اعزام شدم. با اینکه 17 سال بیشتر نداشتم اما به عنوان تخریب چی آموزش دیدم و کارم را شروع کردم» این ها را احمد مرودشتی می گوید. تخریب چی جوانی که در همان سال ورود به جبهه دچار موج انفجار شدید ناشی از مین شد و همه از او قطع امید کردند.

از اولین مجروحیت خود بگویید و آن روز را برای ما توصیف کنید.

من و بسیاری از رزمنده های دیگر در واحد تخریب جنگ و پاکسازی میادین مین خدمت می کردیم.من به همراه گروهی از رزمنده ها در یکی از مأموریت ها برای پاکسازی مین به جبهه های غرب در ارتفاعات بازی دراز در نزدیکی قصر شیرین رفته بودیم. مین هایی که عراقی ها در این منطقه کاشته بودند از نوع گوشت کوبی بود و موج انفجار وسیعی داشت.

مین های گوشت کوبی که به آنها ضد‌نفرات هم می گوینداز پایه ای چوبی به قطر یک استکان تشکیل شده اند که حدود نیم متر طول دارد.روی این پایه مین قرار می گیرد که کمی از یک لیوان آب بزرگتر است و داخل آن از ماده منفجره پر شده است. جنس مین هم از جنس نارنجک های چهل تکه و تقریبا به همان رنگ است و همان برش ها را دارد. این مین نیم متر بالاتر از خاک قرار می گیرد و سیم تله هم 5 تا 6 متر آن طرف ترمی افتد.بنابر این وقتی پای کسی به این سیم تله گیر کرد، سوزن آن آزاد شده و مین منفجر می شود. ترکش های این مین منطقه وسیعی را پوشش می دهد که به همین دلیل به آن ضد نفرات می گویند چون چندین نفر را زخمی می کند.

به دلیل کوهستانی بودن این منطقه و شرایط جوی آن ارتفاعات، باد و بارندگی های شدیدی در می گرفت و همین باعث شده بود مین های گوشت کوبی جا‌به‌جا شوند و با سیم تله شان به زیر خاک بروند.حدودا مدت دو سال از عمر کاشت آنها می گذشتو موقعیت حساس و پیچیده ای به وجود آمده بود. بنابر این پیدا کردن، درآوردن و خنثی سازی مین ها در آن شرایط بسیار دشوار بود.

ما یکی از روز ها در شرایطی که هوا به شدت بارانی بود و همه بادگیر پوشیده بودیم برای خنثی سازی به دل کوه زدیم. از بین بچه های گروه فقط بادگیر من سورمه ای بود. ما یکی از مین ها را که در شیب تند کوه بود پیدا کردیم و برای خنثی کردن آن دست به کار شدیم. من به همراهم گفتم برو عقب تا وقتی محل آن را به طور دقیق پیدا کردم خبرت کنم.بعد از آن دیگر چیزی یادم نمی آید.

به دلیل اصابت ترکش مستقیم به چشم هایم در همان لحظه انفجار آنها درجا تخلیه شده بودند

به عنوان تخریب چی جوان به ذهنتان هم می رسید که قبل از اینکه دستتان به مین برسد و کار های خنثی سازی آن را انجام دهد جانباز بشوید؟

خیر، اصلا به این موضوع فکر نکرده بودم.

زمان انفجار و بعد از آن را بیاد می آورید؟

خیر اما همراهانم ماجرا را اینگونه تعریف کردند:« آنهابرایم تعریف کردند که ناگهان صدای انفجاری مهیب را شنیدند و بادگیری سورمه ای را دیدند که در هوا می چرخد. آسیب من به این دلیل بود که دقیقا در کانون موج انفجار بودم. موج انفجار مانند شکل قارچ است و از یک نقطه شروع شده و بالا می آید و سپس پخش می شود. به همین دلیل من که در اثر انفجار پرتاب شده بودم به زمین افتادم و در شیب کوه غلت خوردم و رفتم به سمت مین بعدی. دوستانم مرا صدا می زندند و از من می خواستند بایستم، اما من به دلیل موج انفجار چیزی نمی شنیدم و اگر می خواستم هم نمی توانستم خودم را کنترل کنم چون شیب کوه خیلی تند بود. اما خدا خواست که در نزدیکی مین بعدی متوقف شوم».

بقیه رزمندگانی که با شما بودند بعد از این اتفاق فکر می کردند هنوز زنده‎اید؟

حتی الان هم از آن لحظه چیزی به یاد ندارم. اما همراهانم گفتند که قلب و دهان و سینه من پر از ترکش و خون بود. به طوری که امدادگر گروه از این حادثه جاخورده بود و گریه می کرد و نتوانست کمکی به من کند برای همین بقیه آمدند بالای سرم. سردار امیر احمدی یکی از همراهان ما بود که برایم تعریف می کرد وقتی می خواست به من تنفس دهان به دهان بدهد، با ترکش هایی که روی لب و دهانم بود این کار عملا امکان پذیر نبود». بنابر این آن‌ها فکر کردند که مرودشتی شهید شده و او را انداختند پشت وانت و به بیمارستان ابوذر سرپل ذهاب بردند:«پرستاران بیمارستان به آنها گفتند امیدی به من نیست و شهید شده ام. برای همین دوستانم همان شب در پادگان برای من مجلس ختم گرفتند».

احمد مرودشتی

از زنده شدن خود چیزی به خاطر دارید؟

ماجرای زنده شدنم را به یاد ندارم و نمی دانم چطور و با چه وسیله ای من را از سرپل ذهاب کرمانشاه به تهران منتقل کرده اند اما می دانم وقتی به هوش آمده نمی دانستم کجام.

به دلیل اصابت ترکش مستقیم به چشم هایم در همان لحظه انفجار آنها درجا تخلیه شده بودند. چون همان‌طور که می دانید تخریب چی ها برای خنثی سازی مین هامعمولا به حالت چمباتمه می نشینند. اما چون منطقه ای که ما در آن کار می کردیم کوهستانی و شیب دار بود، برای یافتن و خنثی سازی مین ها به حالت رکوع روی آنها خم می شدیم. برای همین در زمان انفجار همه ترکش ها به سر و صورت و سینه ام اصابت کرده بود.

من در 28 بهمن سال 61 مجروح شدم و چند هفته بعد در بیستم یا بیست و یکم اسفند به هوش آمدم. سر و صورتم باندپیچی بود و جایی را نمی دیدم و احساس دردی هم نداشتم. یکی از دست هایم را هم بسته بودند به تخت. وقتی به هوش آمدم دستم را باز کردم و همه سرم ها و شلنگ هایی که به من وصل شده بود را درآوردم و دوباره از هوش رفتم».

بعدش چه شد، دوباره کی به هوش آمدید ؟

چند روز بعد از اینکه همه چیز را به هم ریختم، دوباره به هوش آمدم ودیدم دستانم را به تخت بسته اند تا مثل دفعه پیش خرابکاری نکنم. بعد از چندین ماه پرستارها به من گفتند که من همه این کارها را وقتی که در ICU بستری بودم انجام دادم و رئیس بیمارستان آن‎ها را به دلیل مراقبت نامناسب توبیخ کرده بود. آنها هم دستان مرا بسته بودند که دوباره ماجرای قبلی پیش نیاید. بعد از بهبودی من بود که خبرنگاران و نشریه ها به سراغم آمدند و با من مصاحبه کردند و از نحوه مجروحیت، شهادت و زنده شدنم پرسیدند.

و بعد روز به روز بهتر شدم تا امروز که با شما مصاحبه می کنم صاحب زندگی موفقی هستم که حاصل آن یک دختر و یک پسر موفق چه در زمینه تحصیل و چه در زمینه ایمانی است.

مصاحبه: سامیه امینی

بخش فرهنگ پایداری تبیان


مطالب مرتبط:

تکرار صحنه کربلا

گذری به زندگی جانباز قطع دست و دوپا

عاشق آن لباس سبز بودم