آسیب دیدگی های زبان فارسی
آن چه که در آثار بسیاری از نویسندگان امروز ما بسیار سست و خام است، جنبه ی بیان آنان است.
نویسندگی هنر خوب و زیبا نوشتن است.نویسندگی نیز مانند همه ی هنرهای دیگر دارای دو جنبه است که یکی معنا و دیگری صورت آن است. معنای هنر، اندیشه و خیالی است که ذهن هنرمند آفریده است و صورت آن، نشانه ها و الفاظی است که برای بیان اندیشه و القای آن به ذهن دیگران، به کار رفته است.
آن که معنی بدیعی در ذهن ندارد، هنرمند نیست اما آن که ذهنش می تواند معانی بکر و بدیعی بیافریند نیز هنوز هنرمند و نویسنده شمرده نمی شود. او را هنگامی می توان نویسنده خواند که آن معانی را به زیباترین صورت ممکن جلوه دهد، یعنی خوب و زیبا بنویسد.
اندیشه و خیال نو و زیبا از قریحه ای تراوش می کند که ذاتی است و تاثیر آموختن در آن بسیار کم است، اما هنر بیان که باید به اندیشه صورتی متناسب و دل آویز ببخشد، بیش تر کسبی و آموختنی است.
آن چه که در آثار بسیاری از نویسندگان امروز ما بسیار سست و خام است، جنبه ی بیان آنان است.
حاصل این سهل انگاری آن است که زبان فارسی امروز، اگر چه بسیار بیش تر از دوران پیشین در نوشتن به کار می رود، از بسیاری جهات بسیار ناتوان و تهی دست شده است :
فقر زبان را از کم بودن شماره ی لغاتی که در آن رایج است و به کار گرفته می شود می توان دریافت. نویسنده ی امروز ما بسیار قانع است. هزاران لغت را که با معانی دقیق و رنگارنگ در ادبیات پهناور فارسی به کار رفته است به کنار می گذارد و هرگز به سراغ آن ها نمی رود و به همان لغت هایی که در دسترس اوست و هر روز در روزنامه می بیند قناعت می کند و نمی داند که این قناعت نشانه ی تنبلی و فرومایگی اوست.
فردوسی برای سرودن شاهنامه که یک کتاب و به یک شیوه است و یک نوع معنی و مضمون در آن بیان می شود، نزدیک به 9 هزار لغت به کار برده است!
حاصل این محدود بودن دامنه ی لغات و تعبیرات آن است که شیوه ی نگارش ما همیشه یکسان و یکنواخت می نماید.
حاصل این فقر زبان آن است که اغلب نویسندگان در موارد مختلف و متعدد و برای معانی گوناگون، تنها یک لفظ را می شناسند و به کار می برند.
در ادبیات همیشه شیوه ی بیان، معرف نویسنده است. به این معنی که هر نویسنده ای سبک خاصی دارد که به آن شناخته می شود و از سبک دیگران به کلی جدا است. برای مثال می توان گفت که دو کتاب کلیله و دمنه و قابوس نامه تقریبن در یک دوره تالیف شده است، ولی تفاوت شیوه ی انشای این دو کتاب را با خواندن چند سطر از هر یک به آسانی می توان باز شناخت. اما امروز کتاب ده نویسنده را که بخوانید و با هم بسنجید، می پندارید همه از یک دماغ تراویده و از یک قالب در آمده است.
استقلال شیوه ی بیان، نشانه ی استقلال اندیشه و ذوق است.
ناهمواری نقص دیگری است که در نوشته های امروز دیده می شود. گاهی نویسنده ای به گمان خود، می کوشد که دامنه ی لغات و تعبیرات خود را وسیع کند. کتابی از ادبیات قدیم می خواند و چند لغتی از آن به یاد می سپارد. اما نمی داند که این لغات را در کدام شیوه ی تعبیر و در کدام مجموعه ی الفاظ باید بگنجاند تا متناسب و به جا باشد. عبارتی می سازد که یک لغت آن را در فلان کتاب کهن می توان یافت و لغت دیگر از آن، خاص عوام امروز است. این گونه عبارات " ناهموار " در نوشته های امروز کم نیست و از نشانه های خامی کار برخی از نویسندگان است.
نویسنده باید بداند که برای هر نوع تعبیر، گنجینه ی خاصی از لغات و اصطلاحات هست. این گنجینه ها را با هم نمی توان آمیخت و مواد هر یک را با هم ترکیب کردن جز " بد ترکیبی " حاصلی نمی دهد.
عیب دیگر این گونه نویسندگان آن است که مفاهیمی را در جملات خود بیان می کنند که هیچ تناسبی با طرز فکر کسی که دارند توصیفش می کنند ندارد.
آن چه در نویسندگی دشوار است، پیدا کردن طرز تفکر خاص هر صنف و طبقه و یافتن تعبیراتی است که هر یک برای بیان اندیشه ی خود می آورد.
گوینده یا نویسنده هر لفظی را به عنوان نشانه ی مفهومی که در ذهن دارد ادا می کند یا می نویسد، به قصد آن که شنونده یا خواننده نیز از روی آن نشانه، همان مفهوم را در ذهن بیاورد. حال اگر آن چه به ذهن دومی می گذرد درست معادل و مطابق با آن چه در ذهن اولی بوده است، نباشد، ناچار باید پذیرفت که در نشانه نقصی هست، چون مقصود اصلی از آن حاصل نشده است و ناچار باید در پی یافتن نشانه ی دیگری بود. این نقص است که پژمردگی و بیماری الفاظ خوانده می شود.
در ادبیات نیز مانند مباحث علمی لازم است که نویسنده برای هر یک از الفاظی که به کار می برد، معنی صریح و دقیقی در نظر بگیرد و مطمئن باشد که خواننده نیز درست همان معنی را که مقصود اوست از آن لفظ در می یابد، نه مفهومی که شبیه آن است و نه مفهومی که یکسره جز آن است.
اگر نویسندگان قومی از این نکته غفلت کنند و در استعمال الفاظ دقتی را که لازم است مراعات نکنند، کلمات زبان ایشان کم کم راست و روشن بر معانی دلالت نمی کند و پژمرده و بیمار می شود و بدین ترتیب است که لفظی ارزش واقعی خود را از دست می دهد و ناگزیر باید آن را ترک کرد و برای اشاره به معنی مقصود خود به سراغ لفظ دیگری رفت که کار دلالت از آن برآید.
بسیاری از کلمات زبان فارسی اکنون بیمار و ناتوان شده است، زیرا نویسندگان ما از دیر باز پاس الفاظ را نگاه نداشته و به ارزش و اعتبار آن ها توجه نکرده اند.
این تجاوز و ستم در حق الفاظ از چند راه صورت گرفته است:
? یکی از این راه ها عادت به مبالغه است که نزد نویسندگان و شاعران ما رواج فراوان دارد.
? کم دقتی و سهل انگاری ستم و تجاوز دیگری است که در حق الفاظ فارسی شده است و آن را از دو راه انجام داده اند:
یکی آن که لفظ واحدی را برای معانی متعدد به کار برده اند تا آن جا که کلمه صراحت خود را به کلی از دست داده و مفهومی مبهم و کلی یافته است.
مثلن کلمه ی "خیال " نخست معنی صریحی داشته و آن " تصور امری موهوم" یا " تجسم صورتی وهم آلود در ذهن " بوده است. اما به تدریج این لفظ را برای بیان همه ی امور ذهنی به کار برده اند، تا آن جا که اکنون این کلمه در زبان عامه و در نوشته های برخی از معاصران، گاهی در معنی " گمان " می آید و گاهی به معنی "قصد و عزم" و گاهی به جای "فکر و اندیشه" و یک زمان در معنی "تصور" و شاید به بسیاری از معانی دیگر.
دیگر آن که الفاظ متعددی را که هر یک دارای معنی دقیقی بوده و با یکدیگر تفاوت داشته است همگی به یک معنی مبهم و کلی به کار گرفته اند.
در فارسی الفاظی که با "دل" ترکیب می شود از صد و پنجاه متجاوز است و هر یک می بایست دارای معنی مشخص و دقیقی باشد، اما در نوشته های بسیاری از شاعران و نویسندگان ما بسیاری از این کلمات در یک معنی به کار رفته است.
در قرن های چهارم و پنجم و ششم شاعران و نویسندگان ما کلمات زبان خود را خوب می شناختند و هر یک را درست به جای خود می آوردند. مبالغه را از حد نمی گذراندند و در انتخاب لفظ برای بیان مقصود خود بی اعتنایی و سهل انگاری نمی کردند و مناسبت های الفاظ را بر بیان معنی که غرض اصلی از نویسندگی است رجحان نمی دادند. بعد ها ولی کم کم این دقت رو به کاهش گذاشت و در انتخاب کلمه لفظ بر معنی غلبه کرد و هر که آمد چیزی بر این نقص افزود تا کار به این جا رسید.
امروز چه در علم و چه در ادبیات به دقت و صراحت بیش تری نیاز داریم و ذهن مردم این روزگار را نمی توان به کلیات و مبهمات خرسند نمود. باید پژمردگی و بیماری الفاظ را درک و درمان کنیم.
راه درمان این بیماری نیز آن است که به تعبیر و بیان خود بیش تر توجه کنیم. نویسنده ی امروز باید بداند که برای بیان هر معنی تنها یک لفظ وجود دارد که در آن مورد خاص، از همه ی لفظ های دیگر مناسب تر و صریح تر و دفیق تر است. کار نویسنده آن است که آن لفظ را بجوید و همه ی نظایر آن را که هر یک به سببی نارسا یا نامناسب بوده است به کنار بگذارد.
به این طریق است که می توان حق الفاظ را به آن ها پس داد و این ناتوانی و بیماری را که در کلمات فارسی پیدا شده است چاره و درمان کرد.
منبع: زبان شناسی و زبان فارسی- دکتر پرویز ناتل خانلری ( با تلخیص)