باران سرخ
اشعاری از شاعران معاصر ایران: عزیز شبانی، علی معلم دامغانی و محمدرضا ترکی.
عزیز شبانی: جاری در جاری یِ جهان
از گرما گرم کدام هنگامه
باز می گردیم ؟
که از دهان باز زمین
گام به گام
جنازه می بالد
و گور می روید
از گرداگردِ " گیتی ی ناهموار"
مرگ
بلعیدن را
دهان گشوده است .
این بار
می کارم
حنجره ام را
در زیر صخره های سنجار و
جار می زنم
جاری ی جهان را
- : پنجه های آفتابم را
در پشت شکیبایی کدام سنگ
پنهان کنم ؟
تا غبار کهنه ی کنیزی
تابناکِ تنشان را
کفن-پوش حجله های تاریک
نکند
- هزار و یک حجله ی تاریک
آواز های حنجره ام را
در ضیافت خنجر
در خون غلتیده است .-
-: برازنده ی قامتِ پسر بچه ها را
در پشت تلخ کدام خاربوته
پنهان کنم؟
تا تیغ های آخته
گلو-گاهشان را
در بوسه بارانی سرخ
شرحه
شرحه
نکند.
جر می دهم
حنجره ام را و جار می زنم
جاری ی جهان را
تا در صحراهای سوخته
زنجیرها
از تمام پاهای مغیلان - بوس
جرینگ
جرینگ
جرینگ
پاره شود.
این بار با حنجره ی کاشته در زیر سنگ
و ریخته روی خاک
از سنجار
جار می زنم
تا جهان جارو کند
غبار کهنه ی کنیزی را
جار می زنم
هی
جار می زنم
که همه ی تیغ های آخته
در غروب غلاف
به خاک
ریزد....
جار می زنم
تا دیگر هیچ گلویی
در هجوم هیچ خنجری
در دریچه های سرخ
آواز مرگ و تباهی
سر ندهد
***
سنجار و هجوم
حنجره وجار
جهان و جارو
*
علی معلم دامغانی: غزلی در مدح حضرت اباعبدالله الحسین (ع)
از خویش برون آمدهای چند در این دشت
گلبانگ سحر بود که رفتند به گلگشت
امروز نه روزی ست از آن سان که شنیدی
کز شور نشُور این همه خون است و جهان طشت
«والفجر» به صبحی که بر آمد به محرّم
«سرخ» از پس آن «ده شب تاری» که سحر گشت
آن جامه که بر قامت این باغ «سپید» است
بگذشت زمستان و «سیه» ماند به انگَشت
دهقان که نگارنده ی گل بود به گلزار
وا پرس که در حضرت گل خار چرا کشت
با خاربن این تیغ به هر روی روا نیست
«انگور نه از بهر نبیذ است به چرخشت»
حکم است رضا بر سر سرّی که ندانی
تا خون نخوری زین که که را برد و «که را هشت»
ای بس که معماست جهان بنگر و بگذر
گر دل به معما ننهی، ماند سر و خشت
سهل است رهایی به گسست رَسنی چند
صعب است که گیتی رسن این گونه بسی رِشت
ما مورچگان ریزه خور رحمت ربیم
خرمن چو رسد شادی دهقان که بسی کِشت
ای جان جهانی بفدای صله ی تو
این است مدیحی که «معلم» ز تو بنوشت
سر گشته مهر تو جهان است به تحقیق
تا حاصل گیتی چه شود آخر از این گشت
*
محمدرضا ترکی: غزلی در حال و هوای ماه محرم
ببین در کوچههای شهر غوغای محرّم را
به روی گونههای مردم این باران نم نم را
کسی در کوچههای آشنایی نوحه میخواند
صدایش میبرد از یادها اندوه آدم را
پر از پاییز بودیم و زمستانهای تکراری
نمیآورد اگر تقویم ایّام محرّم را
دلت از هرچه غم یکباره خالی میشود، ای دوست
اگر لایق شوی سودای شادی بخش این غم را
دلت را بشکن و نذر ضریح آفتابی کن
که جاری کرده در شنزارهای تشنه زمزم را
به باران اسید این روزها از خاک میشویند
نشان خیمه خونین و آن آشفته پرچم را
دروغ از هر طرف میبارد و ابر ریاکاری
به روی کوچهها باریده باران جهنّم را
...
صدای حق - اگر مظلوم- رسوا میکند آرام
هیاهوهای مشتی بنده دینار و درهم را
منابع:
پیاده رو
حوزه هنری