جهان شعری اُرا
شعر پدیدهای انسانی و وجودی است، یک خلاقیت زبانی و هنری عمیقا حسی که به عنوان هدفی فینفسه در خود پیوسته در حال زایش و دگرگونی است، فارغ از افراد و مناسبات.
شهین خسروینژاد (اُرا ) متولد 1338 در کرمان و کارشناس ارشد زبانشناسی است. از وی تاکنون ده مجموعه و گزیده شعر منتشر شده که بدین شرح است: «و ربط دارد هر چیزی به همه چیز» نشر کتابخانه 1380،«برگها در وای» (نامزد دریافت جایزه شعر امروز ایران کارنامه)نشر کتاب خانه 1381، «رامش» (برگزیده چهارمین دوره جایزه شعر کارنامه) 1382، «در اعماق این شعر» (گزیدهای از سه اثر ذکر شده)، «پستههای کوهی» 1385، «در راه» 1386، «آفتاب پیش از الف» 1389، «همین که است» 1389، «با موریانهها در راه» (برگزیده چهارمین دوره جایزه شعر زنان ایران/ خورشید و برگزیده جشنواره آن) 1389 و «امپرسیون بیرون غار» (انتشارات نگاه) 1390.
گفتوگویی با او انجام شده که بخش هایی از گفته های او را مرور می کنیم:
جایگاه شعر امروز زنان ایران
این مسئله دو رویه دارد. یکم از چهرههای موفق بودن! آنچه از ابتدای چاپ کارهایم برایم اهمیت جدی داشته، دیده شدن شعر اُرا یا شهین خسروینژاد است و نه نام او و این که شناس بودن این نام تنها بهواسطه وجود متنی باشد که مجموعه نوشتاری خاصی را پوشش میدهد، تمایز یافته از متنهای دیگران یا در تعامل با آنان. اکنون میبینم نام شخصیِ این شاعر هنوز سرشت تبلیغاتی تعیینکنندهای نیافته که از متنش پیشی بگیرد و موفقیت برای من همین بعد قضیه است وگرنه شاعری (یا به قول بعضی شاعرهای!) معروفم و نه کسی هرگز برایم سر و دست میشکند!
دوم، ضمن تحقیقی که بهدنبال نمونههایی از شعر زنان در طول تاریخ کرمان بودم متوجه شدم گذشته شعر زنان در آثار مکتوبشده رقم نمیخورد و این ادبیات شفاهی یا فولکلور است که امکان خلاقیت را برای زنان فراهم میکردهاست. اکنون میتوانم بگویم شعر آوانگارد زنان امروز را جوشیده از ناخودآگاهی خلاقیتهای ابتداییای میدانم که کسی هرگز آنها را جدی نگرفت، در تاریکیهای تاریخ به فراموشی رفتند و اینک از اعماق مغاکهایی درحافظه ظاهر میشوند و هستی شعر را متاثر میکنند. عدم تجانس شدید میان آنچه واقعیت عصر حاضر را میسازد با این نیروهای درونی هر پیوند خانوادگی با اشکال پیشین را مانع میشود و متنهایی که در این گسست هویتی حادث میشوند فاقد معصومیتهای گذشتهاند.
جنسیت در شعر
شعر پدیدهای انسانی و وجودی است، یک خلاقیت زبانی و هنری عمیقا حسی که به عنوان هدفی فینفسه در خود پیوسته در حال زایش و دگرگونی است، فارغ از افراد و مناسبات. اینها جوهره آن است اما هیچ شعری در مدینه فاضله زبانی چامسکی و از این قبیل، به مادیت در نمیآید و از متغیرهای مختلفی تاثیر میپذیرد. مثل جغرافیا، یا شرایط اجتماعی و فرهنگی و غیره. یکی از این متغیرها جنسیت است. بحث تاثیر جنسیت بر زبان وجوه گستردهای دارد که در اینجا مقالش نیست. دستکم لحظهای در سویه گفتمانی مسئله درنگ کنیم. میدانیم گفتمان حاصل رویکردهای زبان در مجموعهای از شرایط است. گفتمان در برگیرنده اجتماعاتی زبانی از افراد و نهادهایی است که به جهاتی اشتراکاتی دارند از این رو زبان را در رابطه با همان صورتبندیها فعال و متمایز میکند. هر یک از ما به گفتمانهایی تعلق داریم که خودآگاه و ناخودآگاه بر ما سیطره دارند، از جمله گفتمان قدرت، جنسیت، دین، سیاست... متنها نیز در حیطه گفتمان قرار میگیرند و همه ما در زمانی که شعری مینویسیم یا قرائت میکنیم در ساحت گفتمانی آن قرار میگیریم یا آنرا به قلمرو گفتمانی خودمان وارد میکنیم. ما آلوده به گفتمانهای دیگریم و متن هر کداممان به گونههایی متمایز به این ابتلائات پاسخ میدهد.
اشعارم
شعر من از آغاز عرضه شدنش به جامعه سه دوره را تاکنون طی کرده است. در هر یک از این دورهها رویکردهای نزدیک بههم وجود دارد که از آن دیگریها متمایزش میکند. چهار کتابِ:«و ربط دارد هر چیزی به همه چیز»، «برگها در وای»، «رامش»، و «پستههای کوهی» ساختار دوره اول را بنا نهادهاند. آنها با هم قابل مقایسهاند. در «رامش» مثلا روایتها در سیلاناند و حامل طرح و نقشهای از پیش تعیین شده نیستند. این خود کلماتاند که یکدیگر را فرا میخوانند و روایتها را در سویههایی از مجاورت یا مشابهت بهدام میاندازند یا در روند آنها اخلال میکنند. تفسیر مطمئن از متن یعنی یافتن حقیقتی مشخص و پنهان شده در پشت کلام و این چندان با جوهره هستیشناسانه«رامش» همخوانی ندارد. متن، سرکش و متلاطم است حتی در لایههایی که رام بهنظر میرسد: رامشی در فضای پس از ویرانی آخرالزمانی! حتی طرح جلد و شعر فردوسی پیشبینی یک فاجعهاند: «زمین شد به کردار کشتی در آب/ تو گویی سوی غرق دارد شتاب»! «رامش» در روزهایی چاپ و صحافی میشد که چاپخانه پر از تصاویر سرها و بدنهای بیجانی بود که از زیر آوار زلزله بم بیرونشان میکشیدند. زلزله را رامش پیش از وقوعش حس کرده بود و چشیده بود و اکنون کتاب حاضر باقیماندهای از وجودهای گم شده به نظر میرسید که بر روی ویرانهها افتاده و با باد ورق میخورد... «پستههای کوهی» از جهاتی دنباله«رامش» بود. ساحتی که متن در آن با چرخههای درهم زمینشناسی ارتباط بینامتنی برقرار میکند تا از خلال رابطهای جوهری میان زمین، زن، مادر و عناصر طبیعی؛ کردارهای زمین مادر، تنازعاتش و بخشش را در ادراکهای درون شعری به جنبش درآورد.
تنوع و تکثر
نگاه شاعر/ جهانبینیاش در پشت هر شعری وجود دارد و ناظر بر آن است بی آنکه مداخله کند. میزان اندیشیدگی مولف، شعر را نمیسازد اما دامنه زیستی آن را تعیین میکند. به واقع هستی شعر برآیندی پیشبینی ناپذیر از دانایی و ناخودآگاهی ماست. هستی شعر کلماتاند که به هنگام نوشتن، غنی شده از هستی خود ما و امکاناتش، در فضایی شکفته و منتشر میشوند که قرار است متنی را بسازد و برزیدگی و تواناییمان چگونگیاش را شکل دهد. انرژی تمامی این نیروها در لحظه است که به هم میآمیزد و متن حاصل یک فرآیند یا دگرگونیاست که پیشبینیاش نمیکردیم. «با موریانهها در راه» فراشدی غیرقابل پیشبینی بود. متن خودش را لحظه به لحظه منکشف میکرد چنان موجز که جای دخالتی نمیگذاشت. این مجموعه ثمره «در راه» یا آنگونه که خودش میگوید تکههای سالمی است از متنی جویده شده. اتفاقی که میتواند تکرارهای دیگری هم داشته باشد، شبیه حرکت یک کرم سیب که راهی را میرود و همان را در مسیرهای موازی یا متقاطعی تکرار میکند. ساختارهای متن به همینگونهاند، راهی مکرر که نمیدانیم ما و جهان/ جهانها از کدام قسمتش قرار است به دنیا بیاییم یا بمیریم و اصلا آیا چنین رویدادهایی اتفاق افتادنی هستند؟ ترجیح میدهم بیش از این توضیحی ندهم «بر زبانم قارچهایی فضایی رشد میکند/ از ترس تهمت دیوانگی؟ میلالم در گوشه شعر»
یک بازی زبانی
«امپرسیون بیرون غار» معماریاش را در نحوهای از بیان به انجام میرساند که خاص خودش است، گردشی بر گرداگرد کره و فرصتش خلاصه ایستگاههایی است که ساحت نگاه را با رفتاری مثل ضربههای قلممو بر آنچه خودش را در دسترس میگذارد، نقطهگذاری میکند تا از روی آنچه خودش را پنهان میسازد گذشته باشد. در این میان شناخت مولف و مخاطب در اجرای حرکتهای شعری یکی نیست. مخاطب برای خوانش به فضایی وارد میشود که پیشتر ساخته شده اما مولف باید فضایی را بسازد که پیش از آن وجود نداشته است. بنابراین شناخت مخاطب در مرحله پسانوشتاری حضور مییابد، در حالیکه شناخت مولف زمینههای آمادگی و پیشانوشتاری متن است و احتمالا در مرحله ویراستاری وارد عمل شود اما در حین نوشتن مستقیما عمل نمیکند. ما هرگز نمیپرسیم چگونه سلطه شناختمان از قواعد و تکنیکها را بر نوشتهیمان اعمال کنیم تا موافق اجماع نهادهای شعری عصر حاضر باشد و مخاطب را مرعوب عجایبش کند؟! (هر چند امروزه با متنهایی مواجه میشویم که گویی چنین پرسشی را فرا روی خود داشتهاند).
شعر اُرا در هر مرحله در جستجوی راههایی تازه برای شکستن عادتها و قاعدهمندیهای خودش حرکت کرده است. در راه بودنِ دائمی و سیلان و حرکت در قلم من به امری جوهرین بدل شده است. شدت پویایی «امپرسیون...» تنها در مقایسه با مجموعه «همین که است» بوده که در مصاحبهای بدان اشاره کردهام. زیرا «امپرسیون...» شعر در وضعیت حرکت است. سطرها در مکانهای روندهای سُر میخورند و به دنبال هم از این شعر به آن شعر، زمان متنیِِ گذرایی را میسازند که در لحظه خلاصه شدهاست (همین رویداد حرکتی با رویکردی دیگر و در سطحی دیگر، در مجموعه با موریانهها در راه نیز اتفاق میافتد). در مقابل، شرایط مکانی و زمانیای که متن «همین که است» در آن گسترش مییابد، ایستاست و عالم حاصل از آن بسته و همیشگی است. «وضوح قتل چرا تاییدش/ کند چرا دستهاش/ ضامنش تیغهاش برقش/ شیارش/ چاقو بودن به شکمش/ فرو رفته تا ته/ به شکمش/ مادرزاد»، و جای نقشهاست که در بازی آن تغییر میکند تا به متنی چند صدایی تبدیلش کند. با این همه هر دو متن گرفتار دایرهای هستند، یکی در محاط آن و دیگری (ظاهرا) محیط بر آن! در مجموع هر یک از چهار متن دوره دوم، سپهر نشانهای متمایزی دارد با فضاسازی، لحن و مناسبات درونی خاص خودش و متفاوت از دوره اول شعرهایم و دوره سوم کارهایم که هنوز چاپ نشدهاند متفاوت از هر دوی اینها! آیا میتوانیم بگوییم قلم اُرا این انعطاف را دارد تا در جهانهای فرمی و معنایی متفاوتی مانور بدهد که از گشودن افقهای تعریف ناشده به روی خودش نمیهراسد؟ این همان دو راهی است که خلاقیت راهش را از نیروهای مطیع و واکنشی، که تواناییشان جهتی قاعدهرو و انطباقگر دارد، جدا میکند!
منبع: روزنامه آرمان