حکایت شنیدنی از عطا بهمنش
گاهی پرتاب شدن به دیروز،می تواند تلنگر خوبی برای ذهن خسته ما باشد.
می توان نرم و خرامان رفت و پرده ای از روزهای غبارگرفته برداشت،می توان آهسته تاریخ را دوره کرد.
می توان در این سیر تاریخ،تصور کرد ناگاه مقابلت یکی از آن میکروفون های عهد عتیق گذاشته اند.همان ها که رنگش به سربی می زد.
همه در انتظارند.گوینده اما غایب است.
چند سالی است از این میکروفون صدایی برنمی خیزد.
اینجا امجدیه،پیر پرخاطره پایتخت.حالا از جبهه راست،بلند و کشیده،یک نفس تا خود دروازه گل....گل..گل..
امجدیه در سکوت فرو رفته و گوینده در گوشه از خانه باصفایش سکوت سنگینی اختیار کرده است.
از آن صدای حماسی،سال هاست فاصله گرفته ایم و حتی کاست هایی که حامل آن پیام های خاطره انگیز بودند هم کم کم فاسد شده اند.
نشستن پای صحبت همسری دلسوز که سال ها شریک اندوه و شادی عطا بهمنش بوده،شاید بتواند به بخش تازه از زندگی آن مرد نوری بتاباند.
هر چند سوادبه عظیمی طالقانی،معلم زحمتکش بازنشسته تاکید داشته باشد که سال هاست سکوت اختیار کرده،لیک این چند جمله،از آنجا که از دل برمی آید لاجرم بر دل نشیند.
فقط من رو می شناسه
بیماری بهمنش،تقریبا آلزایمره.کسی رو نمی شناسه.مال امروز و دیروزم نیست.چند ساله اینجوره.حتی فرزندانش رو هم به جا نمی آره.فقط من رو می شناسه.اگه بخواد تا سر کوچه هم بره،باید با آژانس بره.یکی هم زیر بغلشو بگیره.توی این مدت هم نتونسته با هیچ رسانه ای صحبت کنه.
پرسپولیس_استقلال
من اصلا فوتبالو و ورزش رو دنبال نمی کنم.همین دیروز یک تصویری بود که تلویزیون نشون داد و مجری گفت که این آقا فوت کرده.از کسی که کنارم بود پرسیدم کیه؟گفت غلامحسین مظلومی کشتی گیر معروف!البته روز روزش که یک بهمنش بود و یک ایران هم من پیگیر ورزش نبودم چه برسه الان.اون موقع که کلی مجله و ژورنال خارجی براش می اومد و هزار جور کتاب ورزشی در کتابخانه اش بود و هنوز هست همون موقع هم آب من و ورزش توی یک جوی نرفت.من سی سال معلم بودم و کاری به ورزش ندارم.یادم هست بهمنش سر بازی های تاج پرسپولیس می شد آرام وقرار نداشت.یک هفته می رفت و خانه نمی آمد تا اطلاعات درباره این بازی جمع کنه.الان دیگه نه.بعضی وقت ها به تلویزیون زل می زند.اما حرفی نمی زند.
بیماری بهمنش،تقریبا آلزایمره.کسی رو نمی شناسه.مال امروز و دیروزم نیست.چند ساله اینجوره.حتی فرزندانش رو هم به جا نمی آره.فقط من رو می شناسه.اگه بخواد تا سر کوچه هم بره،باید با آژانس بره.یکی هم زیر بغلشو بگیره.توی این مدت هم نتونسته با هیچ رسانه ای صحبت کنه
صد تا غلط در یک جمله
شما پسرم!بهمنشو رو نمی شناسی.چند تا گزارششو شنیدی؟فوقش تعریفشو شنیده باشی.شماها جزو نسل سومید.عطا دایره المعارف ورزش این مملکت بود.روی همه رشته ها هم احاطه داشت.کشتی که عالی رپورتاژ می کرد.فوتبالش که آنطور.والیبال،ورزش های آبی رو هم استاد بود.من فرهنگی هستم پسرم.یک بار نمی شد بهمنش توی حرف زدنش تپق بزند.من الان می شنوم توی یه جمله برخی گزارشگران صد تا غلط وجود داره و اصلا زبون فارسی رو برگردوندند.
دیگه نوبت ماست
خیلی سراغی از ما نمی گیرند.هر دو،سه ماه یک بار سری می زنند.تماسی می گیرند.دو سال پیش،وزیر ورزش هم اومد.بعد از اون نه.دیگه خبری نشد.ما که دیگه فسیل شده ایم.کسی کاری با ما ندارد.مهم اینه که مردم فراموشمان نکردند.اونها پیگیر اوضاع بهمنش هستند.این مهمه که از توی قلب اونا نرفتیم.شاگردان بهمنش از خارج کشور تماس می گیرند ولی داخلی ها ازشون خبری نیست.نه توی این مدت سری زدند و نه زنگی زدند.خیلی از همدوره های بهمنش که رفتند.الان هم دیگر نوبت ماست.وقتی جووانا دارن می رن،دیگه حتما نوبت ماست که بریم.
من کی هستم؟
من بازنشسته ام. بهمنش هم همین طور.با همین حقوق سر می کنیم.خدا را صد هزار مرتبه شکر که نیازی نداریم و خدا عزت داده.من کلا از عکس و تصویر و دوربین گریزانم.سال ها قبل که امثال تو به دنیا نیومده بودند،من شدم کارمند نمونه.خواستند با وزیر از من عکس بگیرن اما نگذاشتم.توی کشوری که این همه آدم بزرگ داره من کی هستم؟
بخش ورزشی تبیان
منبع: کاپ