تبیان، دستیار زندگی
آخرین روزهای محرم هم بار سفر را بست اما یاران خمینی همیشه و همه جا بوی محرم می دهند چنانکه شهید «حاج عباس محمدورامینی» در وصیت خود به فرزند یک ساله اش می نویسد می روم تا بوی کربلا را حس کنم به کربلای خوزستان می روم شاید بتوانم پاسخی به هل من ناصرا امام حس
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

بابا به کربلا رفت!


آخرین روزهای محرم هم بار سفر را بست اما یاران خمینی همیشه و همه جا بوی محرم می دهند چنانکه شهید «حاج عباس محمدورامینی» در وصیت خود به فرزند یک ساله اش می نویسد می روم تا بوی کربلا را حس کنم به کربلای خوزستان می روم شاید بتوانم پاسخی به هل من ناصرا امام حسین (ع) بدهم.

شهید عباس محمدورامینی

وصیت نامه ای برای میثم بابا

بسم الله الرحمن الرحیم

خدمت میثم کوچولو سلام عرض می کنم و از خدا می خواهم که تو یادگارم را زیر سایه خود حفظ کند و خود او نگهدار تو باشد.

بله میثم جان!

بابا رفت به صحرای کربلای ایران، خوزستان داغ، تا شاید درد حسین(ع) را با تمام گوشت و پوستش حس کند.

بابا رفت تا شاید بوی خون حسین(ع) به مشامش برسد.

بابا رفت تا شاید بتواند بر رگ بریده حسین(ع) بوسه بزند .

بابا رفت تا شاید بتواند با خون ناقابلش راه کربلا را بر روی تمام دلهایی که هوای کربلا دارند باز بکند .

بابا رفت تا شاید دیگر برود و پهلوی تو نباشد اما این را بدان که همه چیز ناپایدار است چه برای تو و چه برای من. تنها چیزی که باقی می ماند و قابل اتکاء است خداست.

میثم جان! سال گذشته در چنین روزی ساعت چهار صبح به دنیا آمدی یکسال از عمرت گذشت چه بسا در چنین روزی که روز به دنیا آمدن تو است بابا پهلوت نباشده اما هیچ عیبی ندارد خدای بابا که تو را دوست دارد که است پس ناراحت نباش و همیشه به خدا فکر کن تا دلت آرام باشد. پس بابا رفت.

خداحافظ

14/2/1361- ورامینی

شهید ورامینی دانشجوی پیرو خط امام که در تسخیر لانه جاسوسی مسوولیت گروه اطلاعات و عملیات را برعهده داشت، در روز بیست و هشتم آبان ماه سال ‎ 62در مرحله سوم عملیات والفجر ‎ 4در ارتفاعات کانی مانگا در منطقه پنجوین عراق به شهادت رسید.

شهید عباس محمدورامینی

روایت حاج همت از بابای میثم کوچولو

شهید همت در رثای یارش سردار رشید سپاه حاج عباس محمد ورامینی قائم مقام شهید حاج ابراهیم همت در لشگر ‎ 27محمد رسول الله (ص ) چنین گفته است: عاشق که شدی می‌فهمی شهادت جرعه‌ای شیرین است برلبان داغ عاشق، آن وقت می‌فهمی که عباس برای چه وصیت می‌کند، در حالیکه نمی‌دانی کجاست و به کجا خواهد رفت.

وی با اشاره به چند روز قبل از شهادت وی گفت: نزد من آمد و گفت «به من ‎ 24ساعت اجازه بدهید که بروم اسلام آباد از خانواده ام خداحافظی کنم.» تا آن موقع سابقه نداشت که قبل از عملیات چنین درخواستی بکند. او اصرار داشت حتما باید سری به میثم بزند و باز گردد.

رفت و به سرعت بازگشت. گفتم چه شده؟ لااقل یک روز می‌ماندی. عملیات که نبود اگر هم از عملیات عقب می‌افتادی، تلفن می‌زدم.

حاج عباس گفت: دلم شور می‌زد.یکی دائم به من می‌گفت بلند شو برو.

نتوانستم بایستم خداحافظی کردم و آمدم.

شهید حاج همت در سخنانی در مراسم هفتم این شهید بزرگوار بر سر مزارش نیز گفت: حاج عباس همیشه دائم الوضو بود و روزهای دوشنبه و چهارشنبه را حتما روزه می‌گرفت، نماز شبش به خصوص در سالهای آخر حیاتش ترک نمی‌شد و همواره با گریه و تضرع همراه بود و دنیا را برای خود قفس تنگ و آزار دهنده‌ای می‌دانست که باید آن را شکست و رها شد.

شهید حاج عباس بارها به این نکته در سالهای آخر حیات خود اشاره کرده بود که چقدر باید سر خود را به دیواره این دنیا بکوبم تا از این زندان خلاص شوم و به جایگاه ابدی خود بپیوندم. واقعا زندگی برایم مشکل شده، فقط یک آرزو در وجودم موج می‌زند و آن عشق به شهادت است.

شهید همت راجع به شهید ورامینی باز هم گفت: من هیچ کس را مثل او نمی شناسم که در سازماندهی لشکر بعد از عملیات و آماده کردن آن برای عملیات بعدی باشد.

میثم در عزای بابا

همسر شهید درباره نزدیکی میثم و پدرش می‌گوید: میثم پدرش را خیلی دوست داشت سه ساله بود و عجیب به پدرش عشق می‌ورزید. شبی که حاج عباس شهید شد، میثم تا صبح گریه کرد و سراغ پدر را گرفت.

شهید عباس محمدورامینی

بابای میثم مرواریدی درخشان بود

مادر شهید که خود فرزند شهیدی بود درباره حاج عباس با رازی که در دل داشت، پس از شهادت فرزندش اینطور سخن گفت: شب سردی بود در وجودم عشقی عمیق شعله می‌کشید از شدت خستگی خوابیدم، در عالم رویا خودم را در بیابانی حیران و وحشت زده دیدم، سکوت سنگینی برفضا حاکم گشت.

در مقابلم تپه‌ای پر از مرواریدهای زیبا و درخشان بود. مردی نورانی در کنارتپه‌ای ایستاد. عمامه‌ای سفید بر سرداشت با دلهره نزدیک مرد روحانی رفتم و او یکی از مرواریدهای را نشانم داد و گفت: این مروارید مال توست آن را برداشتم، درخشش عجیبی داشت، سفید بود و به پاکی ابرهای آسمان، در همین لحظه از خواب بیدار شدم. روز بعد تعبیرش را پرسیدم گفتند: به زودی صاحب فرزندی پاک خواهی شد. آن سال خداوند عباس را به ما هدیه داد.

شهید همت راجع به شهید ورامینی باز هم گفت: من هیچ کس را مثل او نمی شناسم که در سازماندهی لشکر بعد از عملیات و آماده کردن آن برای عملیات بعدی باشد.

شهید عباس محمدورامینی

گوشه‌ای از وصیت نامه شهید حاج عباس

تا این پیوند عمیق بین امام و امت امام وجود دارد، شکست محال است، ولی پیروزی روز به روز روشن تر است و امام تمام اینها حول یک محور و برای یک محور دور می‌زند و آن خداست و آن نیز عشق به لقاء اوست.

هر کس به اندازه برای این مطلب سهم می‌گذارد و یکی مال و ثروت، یکی زن و بچه و یکی بهترین چیز خود آنهم نه یک بار بلکه حاضر است صدبار برای رسیدن به لقاء‌الله عطا کند و آن جان ناقابل خودش است.

تا بدینوسیله خونی که از هابیل تا حسین (ع ) و از حسین (ع ) تا کربلای ایران بر زمین ریخته شده است تداوم دهد و در این ارتباط آیندگان نیز راهشان و خطشان روشن است.

یعنی اینکه این خط سرخ باید همچنان ادامه پیدا کند تا ظهور امام زمان (ع ) که خط مبارزاتی ما روشن است و آن این است که مبارزه آنقدر ادامه دارد تا دیگر کسی روی زمین نباشد که لااله الاالله نگوید.

گریزی به شهید

شهید ورامینی دانشجوی پیرو خط امام که در تسخیر لانه جاسوسی مسوولیت گروه اطلاعات و عملیات را برعهده داشت، در روز بیست و هشتم آبان ماه سال ‎ 62در مرحله سوم عملیات والفجر ‎ 4در ارتفاعات کانی مانگا در منطقه پنجوین عراق به شهادت رسید.

از وی دو فرزند پسر که یکی میثم و دیگری محمدحسین نام دارد به یادگار مانده که فرزند کوچکتر این شهید والامقام تنها خاطراتی را از پدر به همراه داشته و گرچه به چشم دنیوی پدر را ندیده است ولی با نام و یاد او گذران زندگی می‌کند و به عنوان یکی از نخبگان علمی در دانشگاه تهران در سطح کارشناسی ارشد رشته عمران تحصیل کرده است.

فرآوری: سامیه امینی

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منابع: سایت: شهدای بیشه دراز/رجانیوز/ساجد

مطالب مرتبط:

یک درس عشق بازی

فرازی از وصیت نامه شهید مقیمی

یک وصیت‌نامه جالب