تبیان، دستیار زندگی
بچه محله سرچشمه، جوانكی لاغر اندام و سر به زیر با موهای فرفری كه مانند بسیاری از جوانان نسل انقلاب، پاسداری از نهضت را تكلیف خود دانست و به صف سپاهیان روح الله پیوست و سرباز فرمانده كل قوا شد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اولین موشک برای پدرموشکی ایران


بچه محله سرچشمه، جوانكی لاغر اندام و سر به زیر با موهای فرفری كه مانند بسیاری از جوانان نسل انقلاب، پاسداری از نهضت را تكلیف خود دانست و به صف سپاهیان روح‌الله پیوست و سرباز فرمانده كل قوا شد.

اولین موشک برای پدرموشکی ایران

بعد از شهادت علی (برادرش) در سوسنگرد كه از كودكی‌ انس زیادی با هم داشتند، عزمش بیش از پیش جزم شد و با نبوغ بی‌حدش،‌ كاری را شروع كرد كه از ساخت خمپاره 60 آغاز شد و تا موشك شهاب 3 رسید. جوانی كه در دانشگاه جنگ،‌ فارغ التحصیل شد؛ از صدام تا سران صهیونیستی و آمریكایی برای سرش جایزه گذاشتند و شد كابوس بی‌پایان لشكریان شیطان و امیر لشكریان خدا.

سردار امیرعلی حاجی زاده فرمانده نیروی هوافضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی  دشمن از سال 63 تا سال65 برای اینکه بتواند انسجامی در جبهه باطل به وجود بیاورد، قذافی را وادار به قطع پشتیبانی از ایران کرد.

از همین مقطع در سال 63 بود که ما به موازات، کار شروع به ساخت موشک کردیم.  یعنی به صورت مخفی 2 فروند از این موشک ها جدا شد و -برای مهندسی معکوس- در اختیار استه اولیه صنعت موشکی در وزارت سپاه آن روز قرار گرفت.

یادم است که در همان ماه های اول، حضرت آقا که آن زمان رئیس جمهور بودند، برای بازدید از مجموعه آمدند.

این مجموعه ای که عرض می‌کنم، یک مجموعه کوچک با تعداد محدود نفرات بود و هنوز کار خاصی نشده بود ولی به خاطر اهمیت کار، رئیس جمهور برای بازدید آمدند.

در آن جلسه، حضرت آقا خیلی تاکید داشتند که این کار باید به نتیجه برسد ولی ما که با این کارها آشنا بودیم می دیدم که این موشک به این سادگی‌ها قابل ساخت نیست.

بعد از بازدید آمدند و دیدند که این دوتا موشک هنوز داخل کانتینر دست نخورده و باز نشده است. بچه‌ها داشتند مطالعات قبل از دمونتاژ را انجام می دادند. خیلی با حوصله و دقت می خواستند کار کنند تا چیزی تخریب نشود. همین مقداری باعث شده بود که اینها هنوز چیزی را باز نکنند.

من دیدم آن روز حضرت آقا با تعجب گفتند این را چرا باز نکردید؟ چرا می ترسید؟ حالا عین جملات در ذهنم نیست ولی مضمون صحبت هایشان این بود که هراس نکنید و بروید جلو. آقا یک به گونه ای تهدیدشان کرد که اگر باز نکنید ممکن است بیایند ببرند. تحریک و تشویق‌شان کرد که زودتر این کار را بکنند.

جنگ هم در حوزه زمینی و هم جنگ شهرها ادامه داشت و عراق خود را برای یک حمله موشکی وسیع آماده می کرد تا اینکه در سال 65 شوروی و امریکا موفق شدند بالاخره قذافی را متقاعد بکنند که پشتیبانی ها را قطع کند. او هم به فرمانده نیروهای لیبی در اینجا که سرگرد سلیمان بود ابلاغ کرد تا دیگر موشک شلیک نشود. بعدها متوجه شدیم که بعضی قطعات را هم باز کردند. در واقع ما خلع سلاح شده بودیم ولی خبر نداشتیم.

اما آنها هم یک چیزی را نمی دانستند؛ اینکه نیروهای ما آموزش دیده و مسلط‌اند.

آنها کار خودشان را می کردند ما هم کمک می کردیم ولی تصورشان این بود که بچه های ما چیزی از موشک بلد نیستند و از این مسئله مطمئن بودند.

ما هم تلاش هایی را در داخل برای ساخت شروع کرده بودیم و هم تلاش هایی را برای خرید موشک از کره شمالی. کره شمالی هم در آن مقطع در حال ساخت موشک بود و از ما جلوتر بودند.

یادم است 10 فروند موشک برای بارگیری آماده بود که حسن آقا دقیقه 90 این موضوع جدید را مطرح کرد.من از سفارت ایران در پیونگ یانگ پولی قرض کردم -کاری که اصلا روال نبود- و از همان کارخانه ای که داشتیم موشک ها را تحویل می گرفتیم، آن قطعاتی که حسن سفارش کرده بود خریدیم و آنها هم با ما همکاری کردند.موشک ها را در شب و در سرمای 20 تا 25 درجه زیر صفر بار کردیم و حتی برای جمع کردن وسایل هم دیگر به شهر برنگشتیم.

موقعی که این ها تمرد کردند و دست از کار کشیدند، من به همراه برخی از دوستان برای تحویل محموله موشکی به کره شمالی رفته بودیم و نمی دانستیم در ایران چه خبر است. آن روز من خبر عجیبی شنیدم. از سفارت گفتند با شما از ایران کار دارند. تماس گرفتن همین الان در این مقطع بین ایران و کره شمالی سخت است یعنی یک ویژگی هایی دارد این کشور که ارتباطاتش مثل بقیه کشورها نیست. آن روز که اصلا یک چیز عجیب و غریبی بود.

خلاصه رفتیم سفارت و با کلی هماهنگی و برنامه‌ریزی، توانستیم با شهید طهرانی مقدم ارتباط بگیریم. شروع کردیم به صورت پوششی با هم حرف زدیم تا اگر کسی صدای ما را شنود کرد، متوجه نشود.

حسن (طهرانی مقدم) به من حالی کرد که اتفاقاتی در ایران افتاده است و یک چیزهایی را کم دارند و از ما خواست تا اینها را بگیریم و با خودمان ببریم به ایران.

یادم است 10 فروند موشک برای بارگیری آماده بود که حسن آقا دقیقه 90 این موضوع جدید را مطرح کرد.

من از سفارت ایران در پیونگ یانگ پولی قرض کردم -کاری که اصلا روال نبود- و از همان کارخانه ای که داشتیم موشک ها را تحویل می گرفتیم، آن قطعاتی که حسن سفارش کرده بود خریدیم و آنها هم با ما همکاری کردند.

موشک ها را در شب و در سرمای 20 تا 25 درجه زیر صفر بار کردیم و حتی برای جمع کردن وسایل هم دیگر به شهر برنگشتیم.

همان شب تا صبح این ها را جمع کردیم و صبح کارهایمان که تمام شد راهی شدیم و گفتیم باید برگردیم ایران دیگر جای ماندن نیست اینجا. ما چند وعده اصلا غذا نتوانستیم بخوریم یعنی گرسنه رسیدیم ایران. هواپیمای ما باری بود ولی به هر حال امکانات را آوردیم.

موقعی که رسیدیم، همه بچه‌ها بسیج شدند تا توانستیم دوباره موشک را راه بیندازیم ولی خب مشکلاتی هم داشتیم. 2 سال بود که بچه ها از تجهیزات دور بودند، تمرین و رزمایش نکرده بودند و اساسا موشکی شلیک نشده بود.

لیبیایی‌ها تجهیزات را ناقص کرده بودند و کار بسیار سخت بود. امکاناتی که ما از کره شمالی آمده بود، کپی سازی کرده بودند ولی با سیستم روسی فرق‌هایی داشت.

با هر سختی که بود، سیستم راه افتاد و اولین موشک شلیک شد.

فرآوری: سامیه امینی

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع: سایت پژوهشگاه علوم و معارف دفاع مقدس/ جنوب نیوز

مطالب مرتبط:

تهاجمی‌ به‌ عقبه‌ دشمن

خاطره اولین شلیک شهیدتهرانی مقدم

خواب شهید مقدم، قبل از شهادت