تبیان، دستیار زندگی
جریان اخیر ترجمه کتاب های ایرانی به زبان های دیگر – آن هم عمدتا زبان هایی دور از زبان پایتخت های ادبی، ایتالیایی و آلمانی- که خود را در فرایند جهانی شدن یا جهانی کردن ادبیات جا می زند، جز «نمایش» نیست.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

در باب ترجمه‌های حمایتی

جریان اخیر ترجمه کتاب‌های ایرانی به زبان‌های دیگر – آن‌هم عمدتا زبان‌هایی دور از زبان پایتخت‌های ادبی، ایتالیایی و آلمانی- که خود را در فرایند جهانی‌شدن یا جهانی‌کردن ادبیات جا می‌زند، جز «نمایش» نیست.

فرآوری: زهره سمیعی- بخش ادبیات تبیان
کیبرد

ترجمه و نفوذ و تاثیر زبان ها و فرهنگ‌های گوناگون در یكدیگر مربوط به عصر حاضر نیست. در روزگاران گذشته نیز این ارتباط و تاثیر وجود داشته است. به عنوان نمونه، در زمان اشكانیان و ساسانیان، در طی جنگ‌ها و تماس‌های ایرانیان و یونانیان، كتاب‌هایی در زمینه‌های علمی و فلسفی از زبان یونانی و سریانی به فارسی پهلوی ترجمه شد.

در سده‌ی اخیر، به علت های گوناگون سیاسی، ادبیات ایران، نقشی را كه در سده های گذشته داشت از دست داد و تابع و دنباله روی ادبیات غرب شد. در این مدت شاعران، نویسندگان، پژوهشگران، تاریخ دانان و مولفان ایرانی، احساساتی توام با نوعی تعصب نسبت به ادیبان و ادبیات غربی نشان دادند. با این همه، متاسفانه در طی این دوران در بیش تر موارد، آثار درجه دوم و سوم غربی ترجمه و وارد بازار كتاب ایران شد.

ادبیات غرب با انقلاب مشروطیت به ایران راه یافت. در آن زمان. ملت های اروپایی تجربه ی بیش تری در تحولات سیاسی داشتند. توجه به ادبیات غرب نیز از همین جا نشو و نما كرد. در آن دوره، حكومت و برخی از افراد با نفوذ در عصر ناصرالدین شاه با هرگونه اقدام روشنفكرانه برای آگاهی مردم، مخالف بودند. اما ترجمه ی كتاب‌های گوناگون به ویژه رمان های تاریخی با چشم پوشی رو به رو شد و از انگیزه‌های مهم مشروطیت گشت. نویسندگان پیش رو آن زمان، كوشیدند با دادن روحیه‌ای فعال‌تر به ادبیات، وظیفه‌ی خود را در برابر جنبش اجتماعی انجام دهند و ترجمه مددكار آن ها بود. این ترجمه‌ها، ضمن بالا بردن سطح دانش هنری و سیاسی نویسندگان، میدان دید آن ها را گسترش داد و سبب جلب توجه به مضمون‌ها و صناعت‌های نو در ادبیات شد.

در باب ترجمه‌های حمایتی:

1 این درست که ادبیات فرآیندی است که با ترجمه ممکن می‌شود. و همان‌طور که ما فارسی‌زبانان با ترجمه، اثری را به ادبیات تبدیل می‌کنیم، آثار ما نیز تنها به‌‌شرط ترجمه در آستانه ادبیات‌شدن قرار می‌گیرد. و اصلا ادبیات با ترجمه به جهان ادبی پا می‌گذارد و حتا بیش از این، تنها راه ورود به قلمرو نامریی و بزرگِ پاسکال کازانووا؛ «جمهوری جهانی ادبیات»، ترجمه است و هر نویسنده تنها با ترجمه آثارش می‌تواند پایتخت ادبی زمانه‌اش را خطاب قرار دهد. با این‌همه اما، کازانووا به‌موازات طرح مفهوم «جهان ادبی»، مفهوم «جهانی‌شدن ادبی» را پیش می‌کشد که درست نقطه مقابل جهان ادبی است. همان‌طور که کازانووا در مقاله «ادبیات به‌مثابه یک جهان» مطرح می‌کند، تا بحث ادبیات جهانی و جهان ادبی به میان می‌آید، تصویر متعارفِ جهانی‌شدن/کردن ادبیات شکل می‌گیرد. گو اینکه ساز‌و‌کارهای نحوه عملکرد جهان ادبی هیچ ربطی با فرآیند جهانی‌شدن ادبی ندارد، که درست برعکس، این مفهوم بیشتر معرف افزایش کوتاه‌مدت سود ناشران و در یک کلام معطوف به بازار است، آن‌هم از طریق بازاریابی محصولاتی که به درد مصرف و گردش سریع بخورند، همین. با این تلقی، جهانی‌شدن ادبی که به ضرب‌و‌زور ترجمه‌ و حضور در بازار کتاب ممکن می‌شود، جز گسترش باور به فرایند انفعال ادبی و هنجارمندشدن ادبیات کاری از پیش نمی‌برد. درست همان وضعیتی که در ادبیات اخیرمان شاهد آن هستیم. اینکه جهان، خاصه پایتخت‌های ادبی چندان تمایلی به ترجمه ادبیات ایران ندارند، همواره مساله اساسی ادبیات اخیر ما دست‌کم در دو سه‌دهه اخیر بوده، اما مهم‌تر اینکه ادبیات ما (جز ادبیات کلاسیک و یکی دو نویسنده سبک‌ساز)، از مترجمانی مطرح و قابل به دیگر زبان‌ها محروم بوده است. و غالب آثاری که از فارسی به دیگر زبان‌ها ترجمه شده‌اند هم، مترجمانی فارسی‌زبان داشتند و باز این ترجمه‌ها جز آثار مطرح ادبیات ما، حاصل انتخاب‌هایی سردستی، اتفاقی یا رانتی بوده‌اند. حال آنکه کازانووا در اهمیت مترجم در «جمهوری جهانی ادبیات» چنین می‌نویسد: «مترجمی چون والری لاربو؛ کسی که تعداد بسیاری از نویسندگان بزرگ را کشف کرد، کسی که از جمله فاکنر، جویس، باتلر و رامون‌گومش دولاسرنا را در فرانسه به خوانندگان معرفی کرد. آثار این مرد به‌تنهایی که عظیم و نامریی بود به‌طور عمیقی ادبیات جهانی را تغییر داد و نو کرد... مترجم، از زمانی که به یک میانجی ضروری برای عبور از مرزهای جهان ادبیات تبدیل شده است، شخصیت مهمی در تاریخ نویسندگی است.»

و به قول نویسنده «هست یا نیست»، زندگی مدرن تجربه‌کردن‌های راوی را به تعویق انداخته و حالا راوی در آستانه میانسالی نگران فراموش‌شدن است. درست مانند ترس نویسندگان جریان غالب از فراموش‌شدن. پس باید نوشت و چاپ کرد. چاپ کرد و نوشت. و شاید از همین‌روست که وجه غالب داستان‌های اخیر جز حدیث‌نفس‌گویی‌های بی‌حاصل و گزارشی از احوالات شخصی و متن‌هایی حافظه‌محور نیست.

اما ترجمه ادبی در وضعیت اخیر ما به‌کلی تغییر شکل داده است و با مسامحه در همان تلقی متعارفِ «جهانی‌کردن ادبی» تعریف می‌شود، آن‌هم در شکلی دستکاری‌شده. جریان اخیر ترجمه کتاب‌های ایرانی به زبان‌های دیگر – آن‌هم عمدتا زبان‌هایی دور از زبان پایتخت‌های ادبی، ایتالیایی و آلمانی- که خود را در فرایند جهانی‌شدن یا جهانی‌کردن ادبیات جا می‌زند، جز «نمایش» نیست. نمایشی که از سویی با بازار گره می‌خورد و از سوی دیگر با سیاست‌های فرهنگی اخیر. از این‌رو ناشرانِ سرمایه‌دار، ناشرانِ کتاب‌های قفسه‌ای و کارداران و رایزنان فرهنگی سفارتخانه‌ها و بالاخره نهادهای تازه‌تاسیس رسمی، هرکدام به‌نوعی صحنه‌گردانان «نمایش ترجمه»اند. اما نمایش که واقعیات را وارونه می‌کند خود به‌طور واقعی تولید می‌شود. «در همین حال واقعیت زیسته‌شده به‌طور مادی در قُرق نظاره نمایش است و نظم نمایشی را با توافقی مسلم در برمی‌گیرد.» پس تصوری از فضای ادبی به وجود می‌آید که ظاهرا نهاد و جمع پیدا کرده و حالا با ترجمه در آستانه حضور در جهان ادبی قرار گرفته است. واقعیتِ وارونه نمایش ادبی اخیر همین است. ترجمه‌ای که در این نمایش خود را «ترجمه ادبی» قالب می‌کند، در حقیقت چیزی جز «ترجمه‌های حمایتی» نیست. این است که با نگاهی سرسری به فهرست ترجمه‌های عرضه‌شده، چهره نمایش عیان می‌شود. فهرستی که با ژستی پلورالیستی همه طیف‌های ادبی را دربرمی‌گیرد: از صادق هدایت تا کتاب‌های توصیه‌ای و کتاب‌هایی کم‌مایه از ادبیات اخیر ما‌. به هر تقدیر جهانی‌شدن ادبیات با جهانی‌کردن آن در نمایشی موهوم، یکسره متفاوت است.

2 ترس از فراموش‌شدن. گزاره‌ای که جریان غالب ادبیات این‌ سال‌های ما را رقم می‌زند. جدا از اندک نویسندگان باسابقه‌ای که هرچند سالی کتابی منتشر می‌کنند و فارغ از ارزیابی سیرکیفیت آثارشان، سبک می‌سازند و جهان داستانی‌شان را شکل می‌دهند، خیل نویسندگان تازه‌کار دست‌کم هرسال یک کتاب چاپ کرده‌اند. نوشتن و چاپ‌کردن، تنها کردوکار این نویسندگان است. هر نوشته‌ای به‌محض نوشته‌شدن، باید در قامت کتاب منتشر شود و لابد نهادها، محافل، نشرها و روزنامه‌نویس‌هایی هستند که آنها را در قالب ادبیات جا بیندازند و با نشست و تبلیغ و هزار ترفند دیگر به چاپ دوم برسانند و عجب که چاپ دوم برخی از این کتاب‌ها همزمان با چاپ اول‌شان در بازار کتاب موجود است. بگذریم. راوی رمان «هست یا نیستِ» سارا سالار، زنی است در آستانه چهل‌سالگی. و در سراسر رمان نگران تاثیری است که بر اطرافیانش می‌گذارد. این است که با دویدن‌های مدام روی تردمیل و به‌کارگرفتن انواع‌و‌اقسام وسیله‌های ورزشی به جوان‌ماندن فکر می‌کند. وقت تنگ است. و به قول نویسنده «هست یا نیست»، زندگی مدرن تجربه‌کردن‌های راوی را به تعویق انداخته و حالا راوی در آستانه میانسالی نگران فراموش‌شدن است. درست مانند ترس نویسندگان جریان غالب از فراموش‌شدن. پس باید نوشت و چاپ کرد. چاپ کرد و نوشت. و شاید از همین‌روست که وجه غالب داستان‌های اخیر جز حدیث‌نفس‌گویی‌های بی‌حاصل و گزارشی از احوالات شخصی و متن‌هایی حافظه‌محور نیست. اما در سایه وضعیت حاکم -که نه‌تنها برای اهل ادبیات و فرهنگ، که برای دیگر بخش‌های خصوصی و رسمی وقت تنگ است- از نویسنده جریان غالب تا نهادهای خلق‌الساعه فرهنگی و ناشران جملگی برآنند تا هنوز فرصتی هست، از این نمایشِ فرهنگی نصیبی ببرند. «ترجمه‌های حمایتی» یکی از این فرصت‌هاست. تا به‌واسطه خلق مکتوباتی در آن‌سوی مرزها و فعالیت‌هایی چون حضور در نمایشگاه‌های جهانی کتاب، پروژه ازپیش‌شکست‌خورده جهانی‌کردن را پیش ببرند و از سویی دیگر بر فضای ادبی فارسی‌زبان شکل‌گرفته در دیگر نقاط جهان تسلط پیدا کنند، یا دست‌کم خطوط این فعالیت‌ها را برهم زنند و خطوط تازه‌ای ترسیم کنند. دست‌آخر اما گفتن ندارد که این‌ ترجمه‌ها چیزی جز ترجمه‌های حمایتی نیست.


منابع:
روزنامه ی شرق- شیما بهره‌مند
انجمن ادبی شفیقی و نشریه ی ایران