تبیان، دستیار زندگی
شهید محمودرضا بیضائی از شهدای مدافع حرم، متولّد 18 آذر 1360 در شهر تبریز است؛ او از مربیان بچه های بسیج در پایگاه های درون شهری هم بوده و بسیاری از بچه های پایگاه که دوره های آموزشی بسیج دانش آموزی و دانشجویی را پیش او گذرانده اند، خاطرات جالبی از او دارن
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نصب‌العین مدافع حرم


شهید محمودرضا بیضائی از شهدای مدافع حرم، متولّد 18 آذر 1360 در شهر تبریز است؛ او از مربیان بچه‌های بسیج در پایگاه‌های درون شهری هم بوده و بسیاری از بچه‌های پایگاه که دوره‌های آموزشی بسیج دانش‌آموزی و دانشجویی را پیش او گذرانده‌اند، خاطرات جالبی از او دارند.

نصب‌العین مدافع حرم

شهید بیضائی با توجه به تحولات میدانی کشور سوریه و هتک‌ حرمت‌ها به حرم حضرت زینب کبری(س) به‌دست گروه‌های تکفیری، برای دفاع از این حرم‌های شریف و همراهی با یک تیم رسانه‌ای مستندساز به سوریه رفته بود؛ او در روز یکشنبه 29 دی‌ 92 مصادف با ولادت حضرت رسول(ص)، در سن 32 سالگی بر اثر انفجار یک تله انفجاری به شهادت رسید؛ شهید بیضایی ساکن اسلامشهر تهران بود و هم‌اکنون از او یک دختر 3 ساله به‌ نام کوثر به یادگار مانده است.

حضور در سوریه

با آغاز جنگ در سوریه از سال 90 برای دفاع از حرمهای آل الله (ع) و یاری جبهه مقاومت، آگاهانه عازم سوریه شد. اعزام‌های داوطلبانه مکرر و حضور مداوم در جبهه سوریه، روحیه رزمندگی را در وجودش تثبیت کرده بود و در دو سال آخر حیات ظاهری خود، به معنی واقعی کلمه زندگی یک رزمنده را داشت. بخاطر تعلقی که از نوجوانی به ثبت اسناد میراث دفاع مقدس داشت، در جبهه سوریه نیز به جمع آوری اسناد جنگ همت گماشته بود و در هر بار بازگشت به ایران، آثاری از جنگ از جمله تصاویری که با دوربین خود ثبت کرده بود و آثاری که از تکفیری‌ها در صحنه‌های درگیری بجا مانده بود را همراه داشت.

اوج توفیقات خود در این جبهه را حضور در عملیاتی می‌دانست که در تاسوعای سال 92 در منطقه «حجیره» برای آزادسازی کامل اطراف حرم مطهر حضرت زینب (س) انجام گرفت و منجر به پاکسازی حرم تا شعاع چند کیلومتری از لوث وجود تکفیری‌ها شد. در آخرین اعزام خود در دیماه 92 به یکی از یاران نزدیک خود اعلام کرد که این سفر برای او بی‌بازگشت است و از دو ماه پیش از اعزام بدنبال هماهنگی برای محل تدفین خود بود. سرانجام، بعد از دو سال حضور در جبهه سوریه، در بعد از ظهر 29 دیماه 92 همزمان با سالروز میلاد پیامبر اعظم (ص) و امام جعفر صادق (ع) در اثنای درگیری با مزدوران تکفیری استکبار در حالیکه فرماندهی محور عملیاتی در منطقه «قاسمیة» در جنوب شرقی دمشق را بر عهده داشت، در اثر اصابت ترکش‌های یک تله انفجاری به ناحیه سر و سینه، به فیض شهادت نائل آمد. در یکی از دستنوشته‌هایی که از شهید بیضائی بجا مانده، او از جبهه سوریه تعبیر به «خط مقدم نبرد بین حق و باطل» نموده و با تأکید بر اینکه «این خاکریز نباید فرو بریزد، نباید» نوشته است: «تمام دنیا جمع شده‌اند؛ تمام استکبار، کفار، صهیونیست‌ها، مدعیان اسلام آمریکایی، وهابیون آدمکش بی‌شرف، همه و همه جبهه واحدی تشکیل داده‌اند و هدفشان شکست اسلام حقیقی و عاشورایی، رهبری ایران و هدفشان شکست نهضت زمینه‌سازان ظهور است و بس. و در این فضای فتنه آلود، متأسفانه بسیاری از مسلمین نا آگاه و افراطی نیز همراه شده‌اند تا این عَلَم و این نهضت زمینه‌ساز را به شکست بکشانند که اگر این اتفاق بیفتد، سالها و شاید صدها سال دیگر باید شیعه خون دل بخورد تا تحقق وعده الهی را نزدیک ببیند.»

«با خدای خود پیمان بسته‌ام تا آخرین قطره خونم، در راه حفظ و حراست از این انقلاب الهی یک آن آرام و قرار نگیرم.» این جمله نصب‌العینش بود و به آن عینیّت هم بخشید و تا لحظه شهادت، در راه حفظ و حراست از انقلاب اسلامی یک آن آرامش نداشت

احمدرضا بیضائی سه سال از برادر شهیدش بزرگ‌تر است؛ او در مقطع دکترای حرفه‌ای رشته دامپزشکی تحصیل کرده‌ و در حال حاضر عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی است. احمدرضا خاطرات فراوانی با برادر شهیدش دارد که نقل برخی از آنها در ادامه می‌آید:

نصب‌العین مدافع حرم

ساچمه‌ای در بند انگشت

آن روز کلاس کنکور را پیچانده بود و با بچه‌های پایگاه رفته بود اردو! عصری که از اردو برگشت، انگشت شصت دستش باند پیچی شده بود. کاشف به عمل آمد که توی اردو هدفی را گذاشته بودند تا با تفنگ بادی بزنند؛ یکی از بچه‌ها گفته بود جابجا کنید. محمودرضا رفته بود هدف را گرفته بود توی دستش و چند قدم جلو یا عقب رفته بود و گفته بود حالا بزنید! رفیقش هم زده بود روی شصت محمودرضا. عکس رادیوگرافی که گرفتیم، ساچمه، کنار بند انگشتش پیدا بود. رفت زیر عمل و ساچمه خارج شد و همه چیز به خوبی و خوشی تمام شد. چهارده سال بعد، وقتی در معراج شهدا بالای پیکرش رفتم، هنوز لباسهای رزمش تنش بود و زخمهای پیکرش را نمی‌دیدم. قبل از انتقال پیکر به داخل تابوت، زخمها را که دیدم یاد ساچمه‌ای که آن روز از توی شصتش خارج کردند افتادم. این بار ترکشی که سینه‌اش را سوراخ کرده بود و سر آن از زیر کتف چپش بیرون زده بود، او را به عرش برده بود.

وصیت نامه

همه جا را سپردم دنبال وصیت‌نامه‌اش گشتند. حتی توی وسایلش که در سوریه بود؛ اما وصیت‌نامه‌ای در کار نیست انگار. تنها چیز مکتوبی که از او موجود است، همان نامه‌ای است که برای همسر خود نوشته بود. از همسرش در مورد وصیت‌نامه سوال کردم گفت: یک‌بار در خانه صحبت وصیت‌نامه شد، به پوستر «حاج همت» روی کمدش اشاره کرد و گفت: «وصیت من این است». این پوستر تصویری است از حاج همت که میکروفونی در دست دارد و دست دیگرش بالا آمده و دارد صحبت می‌کند. روی این پوستر که هنوز هم آنجاست، نوشته: «با خدای خود پیمان بسته‌ام تا آخرین قطره خونم، در راه حفظ و حراست از این انقلاب الهی یک آن آرام و قرار نگیرم.» این جمله نصب‌العینش بود و به آن عینیّت هم بخشید و تا لحظه شهادت، در راه حفظ و حراست از انقلاب اسلامی یک آن آرامش نداشت.

فرآوری: سامیه امینی

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منابع: سایت شهید بیضایی، خبرگزاری تسنیم

مطالب مرتبط:

زندگی مشترک کمتر از یک سال

عاشورای ذوالقدر

شهادت به دست موساد