دن کیشوت و نویسندگان ایرانی
نویسندگان ایرانی دربارهی دن کیشوت چه میگویند؟
![دن کیشوت](https://img.tebyan.net/big/1393/08/1341912222308155183146192192218123340134133.jpg)
میزان تاثیرگذاری یک اثر ادبی را در جامعهی نویسندهی اثر و دیگر کشورها از راههای گوناگون میتوان سنجید و بررسی کرد، شمارگان هر اثر، ترجمهی اثر به زبانهای گوناگون، حضور اثر در حافظهی جمعی مردم آن کشور، تبدیل اثر به فیلم، بحث و گفتوگوهای فراوان دربارهی اثر در مجامع علمی و ادبی و نمونههای دیگر.
بیشک دنکیشوت اثر سروانتس تاثیر فراوانی در ادبیات ملل مختلف و نویسندگان گذاشته و به عنوان رمانی کمنظیر در تاریخ ادبیات جهان ثبت شده است. این اثر، منبع الهام نویسندگان، شاعران، موسیقیدانان، نقاشان و فیلمسازان بوده است و اقتباسهای بسیاری از آن شده است. تابلوی پیکاسو از دنکیشوت سوار بر اسب و در کنار سانچوپانزای خر سوار بسیار مشهور و در ذهن بسیاری از نویسندگان و خوانندگان و علاقهمندان به یادگار مانده است.
در پنجاه سال گذشته و از وقتی که دنکیشوت به فارسی ترجمه شده است خوانندگان بسیاری در ایران داشته است و بیشتر نویسندگان ایرانی نیز این اثر مهم سروانتس را در آغاز کار نویسندگی خود خواندهاند و بهره بردهاند. برای سنجش میزان تاثیرگذاری آن بر ذهن و زبان نویسندگان دو پرسش را با چند تن از نویسندگان حاضر ایران در میان گذاشتم که چند بار تاکنون دنکیشوت را خواندهاند و چه تاثیری بر نویسندگی آنان داشته است که پاسخهای این نویسندگان در پی میآید.
بلقیس سلیمانی
سالها پیش دنکیشوت را خواندم و در دم دانستم این کتابی است که اگر عمری باقی بماند دوباره آن را خواهم خواند. چنین شد و در سالهای اخیر یکبار دیگر آن را خواندم. قهرمان دوستداشتنی رمان، در همان خوانش اولی به مثابهی یک ضد قهرمان بر من ظهور کرد. قهرمانی که دیر از خانهاش خارج میشود، وقتی بیرون میآید که جهان تغییر کرده و وارد روابط و مناسبات جدید شده است. ولی او قرار ندارد این جهان جدید را بپذیرد. به همین دلیل جهان و متعلقات آن را چنان میبیند که میخواهد.
اما برای من دوست داشتنیتر از دنکیشوت، شخصیت سانچو پانزا بود که به نظرم نیای شخصیت پیکارو است که تلاش به خنده و شوخی و ابتذال را وارد ادبیات میکند و به ما میفهماند بدون او ادبیات جدید چیزی کم خواهد داشت.
نقیضهی سروانتس بر رمانسهای قرون وسطا آغاز رمان بود. طنز روزگار این است که این فرزند نوخاسته با خاک پاشیدن بر روی نیای خود یعنی رمانس از زمین بلند شد و قد کشید.
مصطفی مستور
دن کیشوت، نخستین رمان یا دست کم یکی از چند رمان اولیه در تاریخ داستاننویسی مدرن محسوب میشود. اگر محصولات اولیه بسیاری از هنرها بسیط و ابتدایی باشد، هنر رماننویسی به وجود دنکیشوت از این لحاظ یک استثنا است. این اثر به شکلی طبیعی و درونی، غنی و عمیق است. سروانتس با منطق روایی درست، نوعی استحالهی خودآگاه را از شخصیت اصلی داستانش به دست میدهد. دن کیشوت با ورود به پناهگاهی خودساخته به نام شوالیهگری، برگزیدن معشوقهای خیالی به نام دولسینه آ دل توبوسو و جنگ با جلوههای موهوم شرارت، هر چه بیشتر در نوعی ایدهآلیسم مفرط فرومیرود. ایدهآلیسمی که با همهی جنبههای خطرخیز و فانتزیاش به زندگی دنکیشوت معنا میبخشد. ظاهرا همین معنابخشی است که قهرمان رمان را، به رغم دشواریها و تلخیها آرامش و سکون میبخشد. این اثر، و به ویژه درونمایهی غنی آن، الهامبخش بسیاری از آثار درخشان پس از خود بوده است.
محمدحسن شهسواری
دن کیشوت را اتفاقا اصلا در زمان مناسبی نخواندم. شاید هم به عکس.
نوجوان بودم و عاشق ماجراهای سلحشوری؛ داستانهای شاهنامهی فردوسی و حکایتهای مردمی که حول آن شکل گرفته بود. مثلا «سام سوار و دختر خاقان چین». بعد هم اخلاف جدیدتر. مثلا «امیرارسلان نامدار». بعد هم رسیده بودم به رمانهای شنل و شمشیر مدرنتر غربی. که مهمترینشان الکساندر دومای پدر بود. رمان دو جلدی دن کیشوت با آن عکس روی جلدش، سواری با نیزهای در دست، وعدهی خوبی بود بر یک داستان سلحشوری دیگر. اما هر چه جلوتر میرفتم قهرمان پیزوری رمان، عمل قهرمانانه که انجام نمیداد هیچ، هی کار را بدتر هم میکرد. واقعیت، ضربهی سختی بود. دن کیشوت همهی روهایا را فروریخت. در زمان بدی. در زمان خوبی.
شیوا مقانلو
با این شوالیه ی عجیب و غریب در سالهای کودکی آشنا شدم: به لطف کتابهای طلایی و خدمتی که انتشارات امیرکبیر برای شناساندن قصه های بزرگ جهان به ما بچه های کوچک میکرد: یعنی خلاصه کردن رمانها در قالب کتابهای جیبی خوش آب و رنگ و مصوری که با زبانی ساده همه چیز را میگفت.
بعد، چهارده پانزده ساله بودم که متن کامل کتاب را خواندم و از جهتی دیگر دلبسته شدم: نثر شیرین و آراستهای که در عین سرشار بودن از آرایههای ادبی، شوخ و شنگ و صمیمی بود. از تاریخ و جغرافیا و آدابی میگفت بسیار دور و کهن، اما قابل فهم و نزدیک مینمود. اندوهبار و تراژیک بود اما بیآزار و معصوم، و محتوم بود اما پذیرفتنی. دن کیشوت بی این که ادعای روشنی به عنوان یک کتاب رمنس یا طنز یا پهلوانی (با مثالهای آشنا و همیشگی) داشته باشد، مجموعهای از تمام اینها بود.
خودم را خوش شانس میدانم که در سنینی که ذائقه شکل میگیرد، چنین غذای بینظیری در کاسه داشتم، که نسبت به انتخابهای خواندنی آینده سختگیرم کرد. ایده و اجرای درست کتاب، شخصیت پردازیهای قوی و ماندگار، و نثر جذابی که البته به مدد ترجمه درخشان مرحوم محمد قاضی درآمده بود، دن کیشوت را به یکی از به یادماندنی ترین تجربیات خواندنم تبدیل کردهاند.
محمدرضا بایرامی
دن کیشوت را با ترجمهی محمدقاضی یک بار خواندم و ترجمهی فارسی بسیار محکم و قویای است و لحن سرخوشانه و طنزآمیز رمان بسیار خوب برگردان شده است و تاثیر فراوانی بر من و داستاننویسان ایرانی گذاشته است.
به نظر من شخصیت نوذر در کتاب مدار صفر درجهی احمد محمود از دن کیشوت تاثیر پذیرفته است و در برخی از داستانهای ایرانی میتوان رد پای دن کیشوت را یافت.
محمود دولتآبادی
من دن کیشوت را خیلی سالها پیش خواندم و به پایان نبردم. از فیلمهایی که بر اساس رمان دن کیشوت ساختهاند فیلمسازان انگلیسی و روسی، جنبههایی از دن کیشوت برای من نمایان شد. تراژدی و آرمانخواهی دن کیشوت در فیلمها به خوبی تصویر شده بود.
فریبا وفی
رمان دن کیشوت را با ترجمهی محمد قاضی یک بار خواندم و بسیار لذت بردم. صحنهی مواجهه با آسیابهای بادی و رابطهی دن کیشوت با سانچو پانزا برایم فوقالعاده بود. جنبهی طنزآمیز رمان خیلی عالی بود و با خواندن آن مرتب میخندیدم.
ابوتراب خسروی
بیست سال پیش خواندم. طنز زیرپوستی سروانتس در من تاثیر گذاشته است و رمانهای بزرگ همیشه طنز و شیطنت در زیر دارند و همه چیز را با نگاه شوخ نگاه میکنند. ادبیات غرب ادامهی دن کیشوت است و رمان تریسترام شندی هم این طور است. جهان دن کیشوت هم در موقعیتهای خودمان یادآور موقعیتهای زندگیمان است. وقتی در زندگی در موقعیتهایی قرار میگیریم که طنزآمیز است، یاد دن کیشوت میافتیم.
سارا سالار
دن کیشوت را دوبار خواندهام. یک بار وقتی دانشجو بودم. یعنی حدود بیست سال پیش و یک بار هم پارسال. البته پارسال که دن کیشوت را خواندم احساس کردم دفعهی اولی است که آن را می خوانم. دن کیشوت قصهپردازی بسیار قویای دارد که برای من خیلی اهمیت دارد. داستان جاندار است پر از تعلیق و مخاطب را با شوق به دنبال خود میکشاند. و شخصیتپردازی خیلی قوی. ما با شخصیتی متفاوت روبهرو میشویم. شخصیتی که نگاهی منتقدانه به هستی و جهان دارد. شخصیتی که بارها و بارها اشتباه میکند اما هم چنان بر سر آرمان خود که پاک کردن این دنیا از آلودگیهاست میماند. شخصیتی که بین خیال و واقعیت دست و پا میزند و دقیقا معلوم نیست که آیا واقعیت واقعیت است یا خیالهای او واقعیت هستند. شخصیتی که خبر از ظهور مدرنیته میدهد و تمام شدن دوران رمانتیک. زبان داستان هر چند که ترجمه است بیانگر غنی بودن آن است. تشبیهها و استعارهها تازه و بدیع هستند حتی بعد از سالها که دن کیشوت را میخوانی می توانی بعدهای جدیدی در آن پیدا کنی. رمان چند وجهی است و ابعاد مختلفی را در برمی گیرد.
محمود حسینیزاد
1. من باید از طریق و بهواسطه تجربههایم، ایدهها و نظراتم، ایدهآلهای ادبی و هنریم و کلا زندگیم با یک اثر هنری و ادبی ارتباط برقرار کنم. یعنی بخشی از تجربهها، ایدهها، ایده آلها را در آن اثر باز بیابم. صرف شاهکار کلاسیک بودن برای من کافی نیست.
2. مثلا چند نمایشنامه معروف شکسپیر، «ژاک قضا و قدری»، «سرخ و سیاه»، «مرگ ایوان ایلیچ»، «مرگ در ونیز»... را بسیار دوست دارم و بعضی را چند بار خواندهام. رمانی با اقتباس از «مکبث» نوشتهام (که متاسفانه اجازه پخش نیافته)
3. دن کیشوت در این ردیف قرار نمیگیرد. حتما و قطعا شاهکار ادبیات کلاسیک است. اما با موضوع کتاب کنار نمیآیم، ملاحظه میکنید که با موضوعهای آثاری که در شماره «2» گفتم، خیلی فاصله دارد. با ساختار رمان ـ داستانی آن مانوس نیستم. مثلا مقایسه کنید با ساختار هنوز مدرن «ژاک قضا و قدری»، یا با روایت نفس گیر «سرخ و سیاه». داستانها و حوادث رمان اصلا کشش و جذابیت «شاهنامه»، «ادیسه و ایلیاد»، اسطورههای ژرمن و اسکاندیناوی را ندارند که شما را به دنیای وهم و تخیل ببرند. نمیتوانم از شگردها و زیباییهای زبان سروانتس استفاده کنم، چون زبان اصلی رمان را بلد نیستم و مطمئن هستم که ترجمه فارسی آنکه از ترجمه فرانسه صورت گرفته، ربطی به زبان سروانتس ندارد.
4. دن کیشوت ادبیات من نیست.
5. در ارتباط با دن کیشوت اما کتابی هست که دوستش دارم: «سروانتس» نوشته نویسنده آلمانی برونو فرانک، که به فارسی هم ترجمه شده. این نوع ادبیات را دوست دارم و بارها میخوانم.
فرشته نوبخت
دن کیشوت جزء اولین آثارِ جدیِ ادبی است که خواندهام و «الونسو» سوار بر اسبِ نحیفِ بارکشاش، یکی از ماندنیترین تصاویر در ذهنِ نوجوانی من بعدها هرگز فرصتی برای بازخوانی کاملِ رمان سروانتس پیدا نکردم ولی بیاغراق میگویم که تصویر الونسو و اسبِ بارکشش و شوخ طبعیِ مردی که جهان و وقایعاش از صافیِ نگاه و ذهنِ سرخوشِ او شیرینتر روایت میشد، تاثیری ماندنی و از یادنرفتنی بر ذهن من گذاشت. در مورد تاثیر رمان سروانتس در نوشتههایِ خودم واقعا نمیتوانم چیزی بگویم. ولی سرگرمکنندگی شاهکار سروانتس در کنارِ لایهی فلسفیِ عمیقِ آن در نگاه به زندگی، الگویی همیشگی در ذهنِ من بوده است. شاید بهتر است اینطور بگویم که چیزی که من را در مورد رمان سروانتس تحت تاثیر قرار میدهد و در ذهنِ من باقی مانده، کیفیتِ رابطهی انسانیِ دو شخصیتِ اصلیِ رمان یعنی دنکیشوت و سانچو است که موجب درهم آمیختن طنز و فلسفه در یکدیگر شده است. کاری به غایت دشوار و در عینِ حال بی نظیر در ادبیاتِ جهان و به نظرم همین است که این اثر را شاهکاری ماندگار، معنادار و بیهمتا کرده.
منبع: شهر کتاب / علیاصغر محمدخانی ( با تلخیص)