تبیان، دستیار زندگی
دربارة این که چرا جمعیت انبوهی در مقابل امام حسین علیه السلام ایستادند؟ این که چرا مردم کوفه، بصره و اطراف، امام را یاری نکردند؟
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

چرا بیشتر مردم یزیدی شدند؟!


دربارة این که چرا جمعیت انبوهی در مقابل امام حسین علیه السلام ایستادند؟ این که چرا مردم کوفه، بصره و اطراف، امام را یاری نکردند؟
خیموں کا جلانا

شخصیت های تاریخ عوض می شوند، اما اصل جریان های حاکم بر تاریخ شبیه هم است. مثل واگن هایی که شبیه هم هستند مسافران آن فرق می‌کنند. اما همه روی یک ریل حرکت می کنند. قرآن کریم و روایات ما وقتی داستان های تاریخی را نقل می کنند، انسان می بیند از اول تاریخ تاکنون بسیاری از عوامل مشترک است، حوادث با هم تفاوت دارد و افرادش فرق می کنند، اما آن علل و ریشه هایی که حوادث را می آفریند شبیه هم هستند قرآن می فرماید: «وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ». هر کس که در زندگی اش خدا را فراموش کند و یاد خدا را در زندگی اش کمرنگ کند چند نشانه دارد: 1- «فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ» [حشر، 19]؛ خود فراموش می شود. می دانید خود فراموش یعنی چی؟ یعنی دیگر برایش مهم نیست دنبال ابن زیاد باشد یا دنبال عمر سعد! وقتی انسان رها و بی هویت و تهی شد، موضع گیری هایش درست نیست.

این آیه خیلی عجیب است. امام رضوان الله تعالی علیه، در تفسیر این آیه می فرماید: اگر کسی خدا را فراموش کرد، خدا او را به خودش واگذار می‌کند. و وقتی که انسان به خودش واگذار شد راحت زیر بار شیطان می رود. راحت زیر بار ظلم می رود. به راحتی با امام حسین علیه السلام می جنگد و برایش هم مهم نیست.

در صبح عاشورا امام حسین علیه‌السلام در اولین خطبه ای که خواند همین مطلب را فرمود: «اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ فَأَنسَاهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ»[ مجادله، 19 ]؛ ای جمعیتی که در مقابل من جمع شده اید، شیطان قلب هایتان را تسخیر کرده، خدا را فراموش کرده اید! لذا نور امام را نمی بینید. نور خدا را نمی بینید. نور دین را نمی بینید.

داستان ها و شواهدی پیرامون خود فراموشی

عمر سعد در همین ده روز اول محرم که به کربلا آمده بود، چند ملاقات با افراد مختلف دارد که از او دعوت کردند جبهه دشمن را رها کند، اما نکرد. شخصی از قبیله حمدان، که از اصحاب امام حسین علیه السلام است، می گوید: به امام حسین علیه السلام عرض کردم: آقا اجازه بدهید من بروم با عمر سعد صحبت کنم. آقا فرمود: فایده ندارد؛ اما برو. اجازه گرفت و رفت. او با عمر سعد همشهری بود، رفیق و دوست بود. می گوید: آمدم مقابل خیمه عمر سعد، دیدم نشسته و دارد شمشیرش را تیز می کند.

ایستادم، هیچ نگفتم سرش را بالا گرفت و گفت: چرا سلام نمی کنی؟ «اَوَلَسْتُ مُسلِماً»؛ مگر من مسلمان نیستم؟ به هر حال تو وارد شدی، هر کسی به جایی وارد می شود باید سلام کند. این شخص به عمر سعد گفت: واقعاً تو فکر می کنی مسلمانی؟ «هذا ماءُ الفُرات»؛ این آب فرات است که دارد موج می زند، «تشربُهُ الکِلاب و الخنازیر»؛ حیوانات، پرنده و چرنده دارند از آن می خورند، آب آزاد است همه دارند از آن می خورند، حال تو دور تا دور این آب را محاصره کرده ای و آب را بر فرزندان امام حسین بسته ای؟!

کسی که نه به یاد خداست و نه به فکر خود، از ارتکاب هیچ عمل خلاف و گناهی روی گردان نیست، مثل چنین شخصی مانند کسی است که در مسیرهای خطرناک و پرتگاه های مخوف، بر مرکبی چموش - آن هم بی لگام و افسار - سوارشود و هر لحظه ممکن است به دره ای هولناک سقوط کند و هلاک شود

شما با امام حسین جنگ دارید، بچه سه ساله و چهار ساله و هفت ساله چه گناهی کرده است؟ - این دیگر نهایت سبعیت (حیوانیت) است، این خوی اموی است. در جنگ صفین نیز معاویه آب را بست، دور تا دور آب را محاصره کرد. وقتی امیرالمومنین علیه السلام به آنجا رسید دید دور آب محاصره شده، حمله کردند و آب را آزاد کردند. وقتی آب آزاد شد، شخصی آمد گفت: یا امیرالمومنین شما هم آب را ببندید و مقابله به مثل کنید، آنها آب را بستند شما نیز آب را ببندید. امام فرمود: من این کار را نمی کنم.

آب را بر دشمن نیز نباید بست، این ها تشنه می شوند و نیاز به آب دارند- می گوید گفتم: عمر سعد واقعاً تو فکر می کنی مسلمانی؟ آب را به روی بچه های کوچک بسته ای؟ عمر سعد وقتی متوجه شد که چرا من به او سلام نکردم، سرش را بالا گرفت و گفت: می دانی چیست؟ تو که مرا می شناسی، همشهری هستیم، بردار حمدانی! من می دانم این ها اهل بیت پیغمبرند، می دانم آزار این ها حرام است و جایز نیست. من مقام اینها را می دانم، اما چه کنم؟

من روی خون حسین با مُلک ری معامله کرده ام، با فرمانداری ری معامله کرده ام. اگر این معامله نبود آب را باز می کردم. دید فایده ندارد برگشت. وقتی این شخص برگشت امام حسین علیه السلام فرمود چه شد؟ صحبت کردی؟ عرض کرد: آقا صحبت کردم، اما عمر سعد روی خون شما معامله کرده است، لذا دیگر به خدا و دین و بچه کوچک فکر نمی کند و برایش مهم نیست.

خدا را که فراموش می کنی، حقیقت انسانى خویش را از یاد برده ای ... «وَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ؛ و همچون کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا نیز آن ها را به "خود فراموشی" گرفتار کرد، آن ها فاسقانند».(سوره حشر آیه 19)

کسی که نه به یاد خداست و نه به فکر خود، از ارتکاب هیچ عمل خلاف و گناهی روی گردان نیست، مثل چنین شخصی مانند کسی است که در مسیرهای خطرناک و پرتگاه های مخوف، بر مرکبی چموش - آن هم بی لگام و افسار - سوارشود و هر لحظه ممکن است به دره ای هولناک سقوط کند و هلاک شود.

کسی که از یاد خدا غافل است صرف نظر از این که به عواقب سوء ترک یاد خدا دچار می شود، خود را از همه امتیازات و مواهب مخصوص اهل ذکر محروم می کند و از آنها بهره ای نخواهد داشت.

فرآوری: محمدی

بخش اخلاق و عرفان اسلامی تبیان


منبع:

نشریه مبلغان

سایت نماز

مطالب مرتبط:

دور کردن دو خصلت قبل از استغفار

راهکار غلبه بر شیاطین درون و برون

بزرگترین خطری که انسان را تهدید می کند

فیلم مرتبط:

حسین، یک طریقت است

صوت مرتبط:

سلام بر اصحاب حسین

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.