این صندلی، وقف افراد خسته است!
شاید یک صندلی کنار مغازهای در گوشه خیابان، چندان نگاه رهگذران را به سمت خود جلب نکند، اما همین که جلوتر بروید، میبینید که این صندلی با صندلیهای دیگر فرق دارد، چون روی آن نوشته شده: «این صندلی وقف افراد خسته است»

هنوز هم با وجود تمام مشکلات و دغدغههای زندگی، بسیارند کسانی که علاوه بر خودشان، به دیگران هم فکر میکنند. حالا این به فکر بودن، میتواند بسیار کوچک باشد و در نگاه اول چندان به چشم نیاید. به هر حال همین که در حد توان، تلاشی صورت میگیرد، به آدم حس خوبی منتقل میشود. شاید یک صندلی کنار مغازهای در گوشه خیابان، چندان نگاه رهگذران را به سمت خود جلب نکند، اما همین که جلوتر بروید، میبینید که این صندلی با صندلیهای دیگر فرق دارد، چون روی آن نوشته شده «این صندلی وقف افراد خسته است»؛ یعنی برای رهگذرانی است که میخواهند در طول مسیر، نفسی تازه کنند.
این فکر و ایده، آنقدر جالب و دوستداشتنی است که به سرعت، عکس آن منتشر شد و صندلی ساده سفیدی که میتوانست در گوشهای خاک بخورد را پر طرفدار کرد و دقیقاً همین دلیل کافی بود تا ما هم پاشنه کفشمان را ور بکشیم و به سمت جایی که این صندلی چند سالی میشود جا خوش کرده و خستگی رهگذران زیادی را گرفته است برویم و با صاحبش صحبت کنیم و جویا شویم که چطور چنین فکری به ذهنش رسیده است.
پیدا کردن آدرس، زیاد سخت نیست؛ در خیابان جمهوری، خیابان یاسری، بنگاه املاکی وجود دارد که با تمام بنگاههای املاک شهر فرق میکند. این بنگاه در کنار فعالیت همیشگیاش که خانهای برای مردم محله پیدا میکند، بهصورت رایگان، صندلیای را کنار مغازه املاکیاش گذاشته تا افراد خسته برای دقایقی صاحب این صندلی شوند و خستگیشان را در کنند و یک «خدا خیرش بدهد» بگویند و بروند.
خدا خیرت بدهد
آنهایی که موقع امتحانات آخر ترم روی صندلیهای چوبی نشستهاند و انواع و اقسام یادگاریهایی که دانشآموزان یا دانشجویان قبلی روی صندلی نوشتهاند را دیدهاند، میدانند چه میگوییم. این صندلی قهرمان ما هم دچار چنین سرنوشتی شده؛ یعنی هر رهگذری که روی آن چند دقیقهای نشسته و خستگیاش را در کرده، با خودکار و ماژیک روی سفیدی صندلی، دلنوشتههایی نوشته که خواندنشان خالی از لطف نیست. یکی نوشته «حاج آقا! خدا خیرت بدهد»، یکی دیگر با خودکار قرمز رنگ و با خطی خوش نوشته «خدا پدرت را بیامرزد»، آن یکی با خطی ریزتر به یک «خدا هر چیزی میخواهی نصیبت کند» قناعت کرده و یک انسان خوشسلیقه دیگر هم برای خانواده و عاقبت بهخیری صاحب صندلی دعا کرده. روی صندلی پر است از جملههای زیبای دوست داشتنی که جز خیر و برکت برای صاحب صندلی نمیخواهد.
صندلیای برای پیرمردها و پیرزنهای خسته
وارد مغازه که میشویم، مردی با موهای سفید پشت میز نشسته و مشغول خطکشی دفتر حساب و کتابش است. میگوید تا بهحال هیچکدام از رسانهها برای گفتوگو با او درباره صندلیاش نیامدهاند؛ فقط برخی از رهگذران از او برای عکس انداختن از صندلی اجازه میگیرند. محمدعلی حاجیزاده 30 سال است که بنگاه املاک دارد، اما تنها 3 سال میشود که در این محل، بنگاه خود را باز کرده و مشغول کسب و کار است. او ماجرای گذاشتن صندلی کنار مغازه را اینطور تعریف میکند: «از زمانی که به اینجا آمدهام، نزدیک به 3 سال میگذرد. در این خیابان، پزشک معروفی کار میکند که بیماران زیادی برای معاینه به آنجا رجوع میکنند». روی چند جا از شیشه مغازهاش نوشته «75 متر مانده به عطاری». انگار خیلیها از او برای پیدا کردن عطاری سوال میکنند که خیال خودش را با زدن آدرس عطاری روی شیشه راحت کرده است؛ «عطاری اینجا هم داروهای دکتر معروف را میفروشد. پیرزنها و پیرمردهای زیادی برای خرید دارو باید این مسیر را طی کنند. میدیدم که در طول مسیر، خیلی خسته میشوند، برای همین تصمیم گرفتم این صندلی که در خانه بود را به اینجا بیاورم و در اختیار آدمهای رهگذر بگذارم. 4-3 ماه بعد از آمدن به این املاکی، صندلی را آوردم تا خستگی آدمها را در کند.»
ایدهی نوشتهی روی صندلی
حاجیزاده میگوید که ایده نوشتن جملهی «صندلی، وقف آدمهای خسته است»، بهخاطر اینکه مردم روی آن بنشینند، به ذهنش رسیده. چون تا مدتی که صندلی بدون نوشته را کنار مغازه گذاشته بوده، کسی روی آن نمینشسته. او میگوید: «در ابتدا صندلی را بدون نوشته دم در گذاشتم، به همین خاطر تصور مردم به این بود که من صندلی را بدون نیت گذاشتهام، برای همین این فکر به ذهنم رسید که با نوشتن چنین جملهای، مردم بدانند صندلی متعلق به آنهاست. بعد از اینکه روی آن چنین جملهای نوشتم، واقعاً تعداد افرادی که روی صندلی مینشستند، زیاد شد.»
صندلیای برای خوابیدن
صاحب صندلی اشاره میکند به آدمهایی که هر روز برای دقایقی مهمان صندلی هستند؛ «از صبح که کارم را شروع میکنم، آدمهای زیادی را میبینم که برای استراحت روی صندلی مینشینند؛ یا اگر من در مغازه نباشم و با من کار داشته باشند، روی این صندلی مینشینند و منتظر میشوند تا بیایم و مغازه را باز کنم.» او ادامه میدهد: «شاید در طول روز بیشتر از 30 نفر روی صندلی بنشینند. مخصوصاً صبحها، حتی دقت کردهام چند شبی میشود که یک نفر شبها روی این صندلی میخوابد و وقتی من برای باز کردن بنگاه به در مغازه میآیم، او هم بیدار میشود و میرود. هر کسی هم که روی این صندلی بنشیند و از من آب و چای بخواهد، از او دریغ نمیکنم».
صندلی را قفل کردم تا کسی نبرد!
حاجیزاده از وقتی صندلی را کنار در گذاشته، دیگر هیچوقت آن را داخل مغازه نبرده است. برای اینکه کسی صندلی را با خود نبرد، آن را با زنجیر به کرکره مغازه قفل زده است. او میگوید: «وقتی صندلی را از خانه به مغازه آوردم، آن را به کرکره قفل کردم تا کسی آن را نبرد. اتفاقاً کار خوبی هم کردم، چون همان اوایل، یک نفر دیگر، صندلیای را کنار صندلی من گذاشت، اما چون آن را نبسته بود، همان روز بردند!»
صندلینوشتهای دوستداشتنی
از صندلینوشتهایی که روی دسته صندلیاش نوشتهاند میپرسیم، جواب میدهد: «هر روز نوشتههای روی صندلی را پاک میکنم، اما باز هم روی آن مینویسند. البته این نوشتهها از روی لطف و مهربانیشان است. معمولاً تشکر میکنند، خدابیامرزی برای پدرم میفرستند و برای سلامتی خودم و خانوادهام دعا میکنند. همینها هم برای من کافی است و خوشحال هستم توانستهام چنین کار کوچکی را برای مردم انجام بدهم و آنها را خوشحال کنم».
اگر دیگر روی این صندلی ننشینم، باز هم دعایش میکنم
در گوشه خیابان، کمی منتظر میمانیم تا ببینیم کدام یک از رهگذران برای دقایقی روی صندلی مینشیند و استراحت میکند. چندان لازم به انتظار کشیدن نیست. مدت زیادی طول نمیکشد که خانمی روی صندلی مینشیند و دختر جوانتر، کنار میایستد. به سراغشان که میرویم، هر دو میایستند. بعد از تعارفات معمول، خانم مسنتر دوباره روی صندلی مینشیند. از مشتریهای ثابت این صندلی است و معمولاً بعد از پیادهروی، چند لحظهای روی آن مینشیند؛ او میگوید: «واقعاً خدا به صاحب این مغازه خیر بدهد. من کمر درد دارم و برای معالجه به دکتر میآیم. واقعاً بیشتر از چند قدم نمیتوانم بردارم و نیاز دارم که کمی در جایی بنشینم و استراحت کنم و بعد دوباره به راه خودم ادامه بدهم. اگر دیگر روی این صندلی ننشینم و مسیرم به اینجا نخورد، باز هم برای سلامتی صاحب این مغازه دعا خواهم کرد.» دخترش هم از طرفداران این صندلی است؛ او هم میگوید: «من چند بار از این صندلی عکس گرفتم و در شبکههای اجتماعی به اشتراک گذاشتم. واقعاً خوب است که این کارهای خوب، تبلیغ شود. گاهی بیشترمان فکر میکنیم که دیگر کسی به فکر کسی نیست، ولی وقتی با چنین آدمهایی برخورد میکنیم که با یک کار ساده، سعی میکنند کسی را آرام یا شاد کنند، واقعاً دلم قرص میشود که هنوز آدمهای زیادی هستند که میشود به خوبی و مهربانیشان تکیه کرد و از زندگی لذت برد.»
منبع: همشهری