ظرفیتشناسی علم اصول الفقه برای علوم انسانی (٢)
گزارش کامل نشست علمی
١٥ | ١٤ | ١٣ | ١٢ | ١١ | ١٠ | ٩ | ٨ | ٧ | ٦ | ٥ | ٤ | ٣ | ٢ | ١ |
بخش قبلی را اینجا ببینید
مراد از علوم انسانی در قلمروی کارکردی علم اصول در تولید علوم انسانی
استاد رشاد:
همچنین میتوان پرسید که تولید علم انسانی براساس کدام تلقی از علوم انسانی از نظر قلمرو و گستره، مبادی و نوع جهان بینی حاکم، هویت و هندسه معرفتی است. مثلاً از علوم انسانی موجود، از حیث قلمرو، حداقل سه تلقی وجود دارد؛ زیرا درباره اینکه کدام علمها و رشتهها در زمره علوم انسانی قرار میگیرند اختلاف جدی است، علوم انسانی موجود یا علوم انسانی مطلوب. یعنی این اختلاف در تلقی از گستره علوم انسانی، هم در نگاه پسینی و هم پیشینی میتواند مطرح گردد.
پاسخ به قلمروی کارکردی علم اصول در تولید علوم انسانی در گرو پاسخ ما درباره قلمروی علوم انسانی و همچنین تعیین پسینی و یا پیشینی بودن نگاه به علوم انسانی است.
پس موضوع بحث ما چند وجهی و به تعبیری چند مجهولی است.
در نگاه پسینی به کارکردشناسی و ظرفیتسنجی اصول فعلی برای تولید علوم انسانی، حداقل سه تلقی به لحاظ قلمروی علوم انسانی ـ که کدام دانشها در زمره علوم انسانی میگنجند ـ خواهیم داشت:
1. علوم انسانی بالمعنی الأخص که به مجموعه دانشهای متشکل از قضایا و قیاسهای توصیفی ـ اخباری، تجویزی ـ الزامی و توصیهای ـ ارزشی معطوف به رفتارهای انسان و مناسبات میان آنها اطلاق میشود. این تلقی، علوم انسانی را به علوم رفتاری محدود میداند که درعین حال، قضایایی را که جنبه توصیفی- اخباری دارند و از واقع خبر میدهند را شامل میشود.
برای مثال میگوید که انسان، لذتخواه و سودطلب است. این، گزارهای اخباری است و از واقعیتی انسانی خبر میدهد و انسان را توصیف میکند و شامل قضایای تجویزی و الزامی است که میگوید: این چنین باید و این چنین نباید؛ انسان چون سودطلب است باید در اقتصاد اینگونه رفتار کند و باید چنین کنی که سود بیشتری به دست آوری. همچنین قضایای ارزشی و توصیهای که «شاید که چنین رفتار کنی»، «نشاید که چنین رفتار کنی». چون علوم انسانی برخلاف تصور مشهور (که به اقتضای اینکه علم قلمداد میشود همه آن، گزاره است) بخشی از آن گزاره و بخشهایی، آموزه (قضایایی شامل باید و نبایدها و شاید و نشایدها) است.
علوم انسانی موجود هم که میگوید چنین هست و نیست به جای فلسفی مینشید البته با تفاوتهایی که در روش و جهات دیگر با فلسفه دارد. علم اقتصاد نیز میگوید که چگونه اقتصادتان را در جامعه اداره کنید و چگونه رفتار کنید، چه بکنید و چه نکنید و هم توصیه اخلاقی، ارزشی دارد؛ خوب است که چنین رفتار کنید و بد است که چنین رفتار کنید. طبعاً با خوب و بد هم سروکار دارد.
2. تلقی دوم از علوم انسانی آن را از قضایای رفتاری وسیعتر میانگارد و آن را شامل همه علومی میداند که عهدهدار بیان تظاهرات و مناسبات بینشی و منشی و کنشی فردی و اجتماعی انسان است. از این تلقی میتوان به علوم انسانی بالمعنی الأعم تعبیر کرد. در این تلقی، علوم انسانی به مجموعه دانشهای متشکل از قضایا و قیاسات توصیفی - تجویزی و توصیهای معطوف به بینشها، منشها و کنشهای فردی و اجتماعی آدمیان در وضعیتهای گوناگون و ظروف مختلف حیات انسانی، اطلاق میشود.
3. سومین تلقی از این حوزه معرفتی، وسیعتر از دو تلقی است که از آن به علوم انسانی بالمعنی الاعم تعبیر میکنیم و مراد از آن، طیف وسیعی از دانشها به جز علوم طبیعی است. در این تلقی، فلسفه هم جزء علوم انسانی دانسته میشود.
باید مشخص کنیم که علوم انسانی ـ با هر یک از سه تلقی ـ مشتمل بر چه قضایا یا قیاسهایی هست؟ آیا علم انسانی فقط از قضایا یا قیاسات الزامی و باید و نبایدی، تشکیل میگردد؟ یا علاوه بر آن، شامل قضایا یا قیاسات ارزشی و شاید و نشایدی نیز میشود؟ و نیز باید پرسید که علوم انسانی علاوه بر دو دسته از قضایا یا قیاسات که گفتیم آیا شامل قضایا یا قیاسات هستیشناسانه نیز میگردد؟ پس علوم انسانی میتواند از این جهت نیز دچار سعه و ضیق گردد و پاسخ به پرسش ظرفیتشناختی اصول، در گروی مشخص شدن قلمروی علوم انسانی از این حیث نیز می باشد.
تلقی دوم از علوم انسانی، آن را منحصر به علوم رفتاری نمیداند؛ بلکه آن را شامل قضایای اِخباری و گزارههایی که عهدهدار قضایای توصیفی و بیانگرِ هستها و نیستها است نیز میداند. از این قضایا به «اگر» و «آنگاه» تعبیر میکنیم.
به تعبیر دیگر، گاهی علوم انسانی را، فقط به علوم رفتاری اطلاق میکنیم، در نتیجه همه قضایای آن منحصراً معطوف به رفتار انسان و احکام الزامی و ارزشی آن است؛ اما ربطی به مباحث بینشی و مسائل حوزه نظر ندارد. گاهی آن را علاوه بر حوزه رفتار، شامل حوزه اندیشه و قضایای «اَستانی» و «هستانی» میدانیم؛ مانند قضیه «ارزش کالا تابع تقاضا است». این قضیه میگوید: بر بازار، قانون عرضه و تقاضا حاکم است، و عهدهدار وصف واقع است. در این قضیه، سخن از باید و نباید و بحث از شاید و نشاید نیست. تلقی دوم از قلمروی علوم انسانی آن را شامل قضایای توصیفی و به تعبیر صحیح، وصفی مربوط به انسان نیز میداند.
در تلقی سوم، مرز علم انسانی تا مرزهای علم طبیعی گسترش مییابد. و چه بسا در این تلقی، ریاضیات هم جزء علوم انسانی قلمداد شود. فلسفه و الهیات هم در زمره علوم انسانی قرار میگیرد؛ یعنی هر آنچه علم طبیعی نیست علم انسانی است.
ما علوم انسانی مطلوب را عبارت میدانیم از طیفی از معرفتهای نظاممند که هر یک متشکل از مجموعه قضایا و یا قیاسات سازوار توصیفی، تجویزی و توصیهای برساخته بر مبادی معرفتی دینی که با کاربست منطق موجه اسلامی به یکی از ابعاد وجودی انسان معطوف است. البته مراد «انسان بما هو انسان» است و مراد، انسان غربی و شرقی، انسان این جامعه و آن جامعه نیست ما این را قبول نداریم زیرا به نسبیت علوم انسانی منتهی میشود. انسانِ فطرتمند منظور است همان انسانی که خدا خلق کرده است، این موضوع علوم انسانی است.
علوم انسانی، عهدهدار بیان احکام الزامی و ارزشی نوعی از انواع مواجهههای جوانحی و جوارحی انسان بما هو انسان است، مواجهههایی که تداوم و تکامل حیات آدمی، مستلزم آن است. توضیحش این است که، ما انسانها با خیلی چیزها در هستی مواجه هستیم. گاهی این مواجهه، جوانجی و درونی است و گاهی جوارحی یا برونی است. این مواجهات دارای احکام الزامی - تکلیفی و ارزشی - اخلاقی است. علوم انسانی از علومی است که متولی تبیین احکام این رفتارها است. این تبیین، هم مرزهای علوم انسانی و هم رشتههای این حوزه معرفتی را معلوم میکند. به این ترتیب، علوم انسانی محدود به چهار حوزه مطرح شده نیست. ما تقسیم رایج «پارسونزی» را نمیپذیریم. این تقسیم، سکولار و بیمبنا است. تقسیم، مانند تعریف باید جامع و مانع باشد. این تقسیم جامع و مانع نیست.
چهارشاخهانگاری حوزه علوم انسانی و محدود کردن به حوزههای اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی ناصواب است. این تقسیم، فاقد منطق است. چرا فقط چهار قسم؟ و چرا فرهنگ در کنار اجتماع؟ اگر گفته شود که فرهنگ، مقولهای اجتماعی است پاسخ ما چیست؟ بر جامعیت و مانعیت این تقسیم ایراد اساسی وارد است. به همین دلیل میگوییم که بیمبنا است، به نظر ما باید مبنا را انواع مواجهات جوانحی و جوارحی انسان و هر آنچه که آدمی در حیات با آن سروکار دارد و نیز همه احکامی که معطوف به انواع این مواجهات است در نظر گرفت؛ مثل مواجهه خلق با خالق، حقیقت، خلقت و طبیعت. دراین صورت، مواجهه عبد و رب در دایره علوم انسانی داخل میشود. مواجهه آدمی با حقیقت و اینکه چگونه باید با حقیقت روبرو شویم؟ حوزه احکام علم و پژوهش را دربرمیگیرد. شامل مواجهه آدمی با نفس نیز میشود، ما چگونه نفس را تدبیر کنیم، بدین سان تربیت را دربرمیگیرد. مواجهه با محیط زیست، که امروزه بحث اخلاق محیط زیست و حقوق محیط زیست مطرح است، جزء علوم انسانی است و از حوزههای جدید علوم انسانی است.
بدین ترتیب، حداقل در وضع فعلی، پانزده دانش به عنوان دانشهای انسانی تولید میشوند و طیف وسیعی از علوم انسانی تصویر میشود. اگر این علوم و رشتهها بر مبادی معرفتی دینی مبتنی و از منابع معتبر در دین که عقل، فطرت، کتاب و سنت است باشند و با کاربرد منطق اسلامی تولید شده باشند و معطوف به یکی از ابعاد وجودی انسان بما هو انسان باشند، این علوم، اسلامی نیز خواهند بود.
بخش بعدی را اینجا ببینید
١٥ | ١٤ | ١٣ | ١٢ | ١١ | ١٠ | ٩ | ٨ | ٧ | ٦ | ٥ | ٤ | ٣ | ٢ | ١ |
منبع: پایگاه اینترنتی مجمع عالی حکمت اسلامی
تنظیم: محسن تهرانی - بخش حوزه علمیه تبیان