ظرفیتشناسی علم اصول الفقه برای علوم انسانی (1)
گزارش کامل نشست علمی
١٥ | ١٤ | ١٣ | ١٢ | ١١ | ١٠ | ٩ | ٨ | ٧ | ٦ | ٥ | ٤ | ٣ | ٢ | ١ |
دکتر آذربایجانی:
پرسشهای این نشست در سه محور اساسی است: محور اول: مبانی و مبادی اصولالفقه چه تأثیری در علومانسانی برای تأسیس مجدد میتواند داشته باشد؟
محور دوم: بعد از مبادی یا مبانی تصوری یا تصدیقی، نگاهی به روششناسی داریم. با توجه به اینکه اصولالفقه یکی از بالندهترین علوم اسلامی حوزوی است و روششناسی منقحی دارد، روششناسی آن چه تأثیری در مباحث علومانسانی دارد؟
محورهای بعدی درباره محتوا، یعنی نظریهها، مسائل، ابواب و بخشهای مختلف علم اصولالفقه است.
مراد از ظرفیت شناسی علم اصول فقه برای تولید علوم انسانی
استاد رشاد:
مراد از «ظرفیت شناسی دانش اصول در تولید علوم انسانی» این است که استعداد و توانایی دانش اصول فقه در تولید علوم انسانی اسلامی سنجیده شود. این بحث از سویی از جنس فلسفه اصول، غایت شناسی، کارکردسنجی و قلمروشناسی دانش اصول است و از سوی دیگر، در پیوند با مسأله روششناسی تولید علوم انسانی اسلامی است.
آثار و کارکردهای دانشها به دو دسته تقسیم میشوند: 1.غایت. 2. فواید.
غایت یک علم عبارت است از: «ما قُصد من تأسیسه وقوعُه ولو لم یقع»، فایده عبارت است از: «مایقع و یترتّب علی العلم ولو لم یقصد لدی التأسیس». غایت، مقصود بالذات و دائمی است. فواید برآیندهاییاند که حتی ممکن است از منظر موسس پنهان بوده و یا هنگام تأسیس متوقع نبوده؛ ولی برحسب ظروف و شرایط میسر شده است؛ ازاین رو، فواید در معرض تطورند و چه بسا در مقطعی فایدهای بر علمی مترتب باشد و در مقطعی دیگر همان فایده بر آن علم مترتب نباشد و فایده دیگری بر آن مترتب گردد. همچنین غایت آن، «اثر شاملی» است که بر «کل علم» مترتب است؛ اما فایده میتواند جزئی بوده و بر بخش خاصی از یک دانش مترتب گردد. غایت علم به حدی مهم است که برخی معتقدند که هویت و وحدت و تمایز دانش به غایت آن است؛ اما فایده چنین اهمیتی ندارد. پرسش بحث امروز میتواند این باشد که آیا تولید علم انسانی نیز از غایات دانش اصول است یا از فواید آن است؟ و اگر از فواید باشد آیا همه اصول در تولید همه علوم انسانی کاربرد دارد و یا بخشی از آن در بخشی از علوم انسانی دارای کاربرد مناسب است؟
روششناسی علوم نیز دو گونه است: 1. روش مولد علم؛ روشی که علمی به وسیله آن تولید شده و تکون یافته است. 2. روش حل مسأله در یک علم. ممکن است این دو روش بر هم منطبق باشند (یعنی با هم متفاوت باشند) و یا منطبق نباشند. هدف در اینجا، بررسی امکان استخدام علم اصول برای تأسیس علوم انسانی است.
نظر مقبول اکثر اصحاب اصول این است که قلمروی کارکردی دانش اصول، محدود به استنباط و اکتشاف شریعت بالمعنی الأخص (یعنی احکام الزامی) و تولید فقه از منابع خاص استنباط شریعت است. همه آرای اصحاب را بررسی کردهام فقط دو نفر از اصولیان به نام آشیخ محمدتقی اصفهانی و به تعبیر درستتر، ورامینی تهرانی، شارح معالم و صاحب هدایة المسترشدین و برادر ایشان، آشیخ محمدحسین اصفهانی صاحب الفصول - رضوان الله علیهما -، تصریح کردهاند که علم اصول، روش استنباط شریعت بالمعنی الأعم یعنی همه دین است و اختصاص به استنباط شریعت بالمعنی الاخص (احکام الزامی و تکالیف) ندارد. دیگران معتقدند که اصول فقه فقط روش استنباط شریعت بالمعنی الاخص است. این تلقی از مباحث مطرح شده از ناحیه ارباب اصول در زمینه مبادی پژوهی دانش اصول، تعاریف اصول، غایت شناسی، قلمروشناسی و مسأله شناسی این دانش، آشکار است. به نظر ما حق با آنان است؛ لذا از اصول توقع نمیرود که با کاربردش علاوه بر استنباط شریعت بالمعنی الأخص (احکام دینی)، که رسالت ذاتی این علم قلمداد میشود، سایر ابعاد و اضلاع دین، یعنی عقاید دینی، اخلاق دینی و علم دینی نیز استنباط گردد. رسالت و غایت ذاتی اصول این نیست و چنین فایدهای بر آن مترتب نمیشود؛ هر چند که این دانش کارکردهای وسیعی در این زمینهها دارد. به همین دلیل، پرسش از ظرفیتشناسی، پرسش وسیعتری است. باید این پرسش را از بساطت خارج کرده و به پرسشهای ریزتری تجزیه و آن را توسعه بدهیم. یعنی باید بپرسیم: کدام اصول؟ و کدام علم انسانی؟ و ظرفیت برای تولید یا حل کدام گونه از قضایا و مسألههای علوم انسانی؛ قضایای إخباری ـ توصیفی یا قضایای ارزشی ـ توصیهای یا قضایای الزامی ـ تجویزی؟
باید مشخص کرد که مراد از علم اصول، اصول با رویکرد پسینی و تاریخی است؟ یعنی این دانش را به طوری که اکنون هست لحاظ کنیم و پرسش از ظرفیت همین اصول موجود است؟ یا مراد، علم اصول با رویکرد پیشینی و منطقی است، یعنی این دانش آنطور که باید باشد و پرسش از ظرفیت علم اصولِ مطلوب است؟
اصول فقهِ موجود دارای چه کارکردهایی است و برای تولید علم انسانی چقدر کارآیی دارد؟ و اگر اصول فقه مطلوبی تأسیس شود چگونه در تولید علوم انسانی کاربرد خواهد داشت؟
در رویکرد پسینی دانش اصول و ناظر به اصول فقه محقَّق هم می توان پرسید که براساس کدام دیدگاه و مدرسه اصولی، از کارکرد و کارآیی علم اصول در تولید علوم انسانی سخن میگوییم؟ براساس دیدگاهی که در مستقلات عقلیه مانند آیت الله خویی، قضایای «عدل حسن است» و «ظلم قبیح است» را کبرای بلاصغری میانگارد یا براساس دیدگاه عقلیانگار حداکثریگرایی مانند شیخ الحکمای معاصرین آیت الله جوادی آملی که از سویی برای عقل در فهم و اکتشاف دین نقش گستردهای قایل است، و از سوی دیگر، کل اصول را هم صورتبندی کاملاً عقلانی و احیاناً عقلایی میکند؟
واضح است که کاربرد و کارآیی این دو دیدگاه در صورت التزام به لوازم مبنای خویش خیلی با هم متفاوت میشود.
چنانکه در رویکرد و نگاه پیشینی و منطقی هم، پاسخ این پرسش در گرو نوع و حد تلقی و تدوین خواهد بود. مثلاً اگر علم اصول را به مثابه منطق جامع فهم ابعاد اربعه هندسه دین قلمداد کنیم، تصمیم بگیریم علم اصولی را طراحی کنیم که: هم «گزارههای واقعنمای قدسی» که متعلق ایمان است؛ یعنی عقاید را تولید کند و هم «گزارههای واقعنمایی را که ذاتاً متعلق ایمان نیستند» و از آنها به قضایای علمی تعبیر میکنیم و همچنین مولّد آموزههای الزامی و تکلیفی، که در قالب فقه و حقوق صورت بندی میشود، باشد و نیز آموزههای ارزشی و تهذیبی را، که در قالب اخلاق دینی ظاهر میگردد، تولید کند. قلمروی کارکردی و غایت قصوای تأسیس اصول فقه را چنین تصویر کنیم؛ یعنی همان نگاهی که دو محقق بزرگوار صاحب حاشیه و صاحب فصول به اصول محقق کنونی دارند، چنین اصولی میتواند روش شایستهای برای تولید دانشهای حوزه علوم انسانی باشد. کارکرد و کارآیی اصول براساس هریک از نگاهها و ذیل هر یک از دو رویکرد پسینی و پیشینی، متفاوت میشوند.
بخش بعدی را اینجا ببینید
١٥ | ١٤ | ١٣ | ١٢ | ١١ | ١٠ | ٩ | ٨ | ٧ | ٦ | ٥ | ٤ | ٣ | ٢ | ١ |
منبع: پایگاه اینترنتی مجمع عالی حکمت اسلامی
تنظیم: محسن تهرانی - بخش حوزه علمیه تبیان