تبیان، دستیار زندگی
جعفر ابراهیمی(شاهد) شاعر و نویسنده در بخشی ازین یادداشت می نویسد: آموزش و پرورش در دوران ما خلاقیت را از بچه ها می گرفت، کاری که پرورش آن مستلزم دانستن مبانی علمی و تکنیکی است. مسئولان تربیتی پس از انقلاب نیز کمترین مطالعه ای نداشتند و نمی توانستند بچه ها
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نخستین نهاد برای ترویج کتابخوانی

یادداشتی از‌ جعفر ابراهیمی(شاهد)

جعفر ابراهیمی(شاهد) شاعر و نویسنده در بخشی ازین یادداشت می‌نویسد: آموزش و پرورش در دوران ما خلاقیت را از بچه‌ها می‌گرفت، کاری که پرورش آن مستلزم دانستن مبانی علمی و تکنیکی است. مسئولان تربیتی پس از انقلاب نیز کمترین مطالعه‌ای نداشتند و نمی‌توانستند بچه‌ها را هدایت کنند و در مسیر درست قرار دهند.

بخش کتاب و کتابخوانی تبیان
ترویج کتابخوانی

اگر بخواهم به موضوعات مرتبط با کتاب بپردازم، نخستین نهادی را که با آن مرتبط می‌دانم، آموزش و پرورش است. آموزش و پرورش دست‌کم در دوران ما خلاقیت را از بچه‌ها می‌گرفت. آنان نمی‌گذاشتند که ما با خلاقیت خودمان معادله‌ای را از طریقی دیگر حل کنیم، گرچه به نتیجه درست می‌رسیدیم.

معلم من با این‌که می‌دید در درس ریاضی‌ام قوی هستم،‌ روی راهی که رفته بودم، خط بطلان می‌کشید و می‌گفت: «معادله مورد نظر را باید از همین طریقی که من می‌گویم حل کنی. راهی که رفتی شناخته شده نیست!» با همین اوضاع بزرگ شدم و شعر و داستان نوشتم و در حال حاضر هم معلمانی را می‌بینم که در زمینه ادبیات خلاقیت بچه‌ها را کور می‌کنند.

من همواره نقش دبیر را در کشف استعداد بچه‌ها به ویژه در زمینه ادبیات بسیار موثر می‌دانم. اگر دبیران و معلمان آموزش و پرورش خلاق باشند، می‌توانند بهترین کتاب‌ها را به بچه‌ها معرفی کنند و شاگردان را از نوشتن انشاهای کلیشه‌ای برهانند و بالا ببرند. یادم است شیوه نوشتن انشاها هم کلیشه‌ای بود. اول هر انشا مثلاً باید می‌نوشتیم: «بر هر دانش‌آموز و آموزگاری آشکار و مبرهن است که گوسفند سودمند است...» و چه بهره‌های بی وقفه‌ای از گوسفند که پشت بند این جملات کلیشه‌ای قطار نمی‌شد! یا آخر نامه‌ها باید می‌نوشتیم: «ملالی نیست جز دوری شما».

در ثلث اول و دوم سال ششم دبیرستان انشایی به فراخور آن زمان «نامتعارف»، «نامعمول» و «غیر کلیشه‌ای» نوشتم که معلم در هر دو ثلث به من نمره 12 داد! شیوه‌ام را در نوشتن انشا تغییر ندادم و ثلث سوم بی‌گدار به آب زدم و به همان شیوه ورقه انشا را به مسئولان برگزاری امتحان نهایی دادم. چند موضوع انتخاب کرده بودند، یکی انقلاب سفید شاه و دیگری بنی آدم اعضای یکدیگرند. من شعر معروف سعدی را انتخاب کردم و بعد از اعلام نتایج نمره بیستم را در کارنامه دیدم. امتحان نهایی را سه نفر تصحیح می‌کردند و طبیعی هم به نظر می‌رسید که بدون اعمال سلیقه نمره خوبی بگیرم.

یادم است در نوشتن نامه‌های اداری حتما باید می‌نوشتیم: «ریاست محترم، احتراماً به عرض می‌رساند...» آن زمان به رغم سن کمی که داشتم به اغلب معلمان انشامان می‌گفتم من می‌خواهم به جای «احتراماً» بنویسم «با احترام» و به گمان خودم «به عرض می‌رساند» اشتباه است و باید نوشت «به عرض می‌رسانم». متأسفانه با این ایرادهای فاحش در آیین نگارش نیز مخالفت می‌کردند.

برخی معلمان می‌گفتند بهتر است کتاب متفرقه نخوانید و همان راهی که پیش پایتان است، برایتان بهتر است. درس بخوانید و «لیسانس» بگیرید. این فرایند نتیجه ناخوشایندی در برداشت.

بعد از انقلاب فضا اندکی تغییر کرد اما همان ایرادهای بنیادین همچنان ادامه یافت. ایرادهایی که ریشه در نوع تربیت ما داشت. برخی معلمان که تعبیر اشتباهی از انقلاب داشتند، اصرار داشتند که کسی نباید شعر عاشقانه بنویسد، به حدی که می‌گفتند شعر عاشقانه حرام است! دخترها و پسرهای خوش قریحه به من می‌گفتند چرا برخی معلم‌ها سرودن شعر عاشقانه را قدغن کرده‌اند؟

این در حالی است که امام خمینی(ره) نیز هم در دوران خود با سرودن شعرشان تاریخ‌ساز بودند هم دیوانشان سرشار از شعرهای عاشقانه زیباست. اما مسئولان امور تربیتی آموزش و پرورش عمری مسیر غلطی انتخاب کردند و بعدش هم به همان اشتباه خود متعصبانه ادامه دادند. خانواده‌ها نیز بعد از انقلاب بچه‌ها را دربست به مدارس سپردند و هیچ نظارت عمیق و تأثیرگذاری روی آن‌ها نداشتند. صرفا به این دلیل که به انقلاب و دولت اعتماد داشتند.

اغلب مسئولان امور تربیتی کمترین مطالعه‌ای نداشتند چه برسد به این‌که بتوانند بچه‌ها را هدایت کنند و در مسیر درست قرار دهند. این در حالی است که تشویق بچه‌ها باید از کودکی آغاز شود. نتیجه تربیت برخی معلمان، گرفتن نمره اجباری، بی احترامی به کتاب‌های درسی‌شان و فاصله گرفتن از کتاب و کتابخوانی بود؛ چرا که نحوه درست مطالعه را هم به آن‌ها یاد ندادند.

برخی معلمان می‌گفتند بهتر است کتاب متفرقه نخوانید و همان راهی که پیش پایتان است، برایتان بهتر است. درس بخوانید و «لیسانس» بگیرید. این فرایند نتیجه ناخوشایندی در برداشت. همان دانشجو با مدرک لیسانس الآن راننده آژانس است و هنوز هم از کتاب فراری است. او صرفا به دنبال گرفتن نمره بود نه این‌که بتواند ارزش ادبی یک کتاب ارزشمند و درخشان را که ارزش خواندن داشته باشد از کتابی کم اهمیت و به اصطلاح آبکی تشخیص دهد و آن را بخواند.

نتیجه دوری از مطالعه را در نسل جوان، عملکرد اشتباه بسیاری از معلمان و شیوه معیوب آموزش و پرورش می‌دانم که در دهه‌ها قبل سابقه دارد و هنوز هم نتوانسته‌ایم آن را از پایه اصلاح کنیم.


منبع: ایبنا

ادبیات، انسانی ترین تولید بشر

آفت اصلی بازار نشر

کتاب و روزگار ما