شاعر، صیاد کلمه است
گفت و گو با مریم اسحاقی
مریم اسحاقی، متولد 1348 در رشت و پزشک متخصص کودکان است. مجموعه «نبض کوچه را بگیر» را در سال 89 منتشر کرده که در چهارمین دوره جایزه شعر خورشید جزو راه یافتگان به مرحله داوری بوده است و مجموعه داستان کوتاهی نیز آماده و در دست انتشار دارد.
انتشارات بوتیمار به تازگی مجموعه شعر «پیراهنی جز صدای تو بر تن نمی کنم» را از اسحاقی انتشار داده . به همین بهانه بخش هایی از گفت و گوی اخیر او را مرور می کنیم:
مجموعه «پیراهنی جز صدای تو برتن نمیکنم» شامل شعرهای کوتاهی است که در آن به نوعی تلاش برای واسازی ساختار ساده شعر صورت گرفته است. در این باره توضیح می دهید؟
بله. این مجموعه شامل 72 شعر کوتاه است. فکر میکنم شعر چه پیچیده و چه ساده باید ساختارمند باشد و منطق شعری داشته باشد که آن را از منطق نثر جدا میکند. گاه شعرها ظاهر ساده ای دارند ولی سرشار از تکنیک هستند و از تکثر معنایی برخوردارند. باید موسیقی و زبان و مضمون شعر همخوانی داشته باشند. هر چند شعر هنر بازی با زبان است، ترجیح می دهم این بازی زبانی به گونه ای باشد که مخاطب با آن ارتباط برقرار کند و هر کس بهره خود را از شعر ببرد و خواندن شعر در کنار همنشینی کلمات و معناها و تصویرهای زبانی توام با حس لذتبخشی باشد. گاه این قدر در زبان و تکنیک غوطه ور می شویم که از مردم فاصله می گیریم و اصل لذت بردن را از خاطر می بریم. جریان ساده نویسی در آشتی مخاطب با شعر، بسیار تاثیرگذار بوده است.
به نظر می رسد جریان سادهنویسی که شما به آن اشاره کردید به سمت تولید شعرهایی رفته که معنایی سطحی و عادی دارند و اصلا نیازی به تفکر ندارند.
ببینید زندگی دارد به سمت سادگی پیش میرود، این روند را ما در داستان های کوتاه هم می بینیم. در شعر هم به همین گونه است. ولی این در واقع به معنی سهل و ممتنع بودن است نه سادگی در مفهوم. یعنی ذهن شاعر در مفاهیم عادی تصرف می کند و از بیان عادی و منطق خبری به بیان شعری و مخیل می رسد. در شعر باید با مفهوم خیالی و تصویر روبهرو شویم، با اندیشه ای که از منطق عادی گفتار بیرون بزند و ما را به جهانی بکشاند که تازگی دارد و تازه و پرداخته ذهن شاعر است. وگرنه شعر نیست. یعنی شعر باید تصرفی باشد که تخیل شاعر در بیان واقعیت می کند که میتواند با کلمات دم دستی و عادی نیز بیان شود.
شعرهای مجموعه «پیراهنی جز صدای تو برتن نمیکنم» با این که بسیار کوتاه هستند، اما بر معنا و مفهوم کاملی به صورت استعاری دلالت می کنند و معنا و مفهوم اصلی را به خوبی میرسانند.
طبعا هدف از شعر انتقال معنا نیست. اولویت بخشیدن به اندیشه مفهومی به ویژه در فضاسازی شعر از قدرت تصویر و تاثیرگذاری آن می کاهد. معنا و مفهوم حاصل تفکر است و تصویر حاصل دیدن است و هنر. هر یک به حوزه معینی از فعالیت ذهنی تعلق دارند. من حین نوشتن شعر به مفهوم فکر نمی کنم. هدف ارائه زیبایی و انتقال حس است. فقط دوست دارم آن حس لذت بخش را به مخاطب منتقل کنم و گرنه مفهوم را می توان به صورت های دیگر ادبی هم بیان کرد. شعر باید از تکثر معنایی برخوردار باشد و نیاز به دوبارهخوانی و رمزگشایی داشته باشد. به قول شمس لنگرودی: «شعر ناب شعری است که معنایش دانستنی است، گفتنی نیست. شعری است که حس می کنی می فهمی. همه چیزش روشن است ولی لغزنده تر از آن است که بشود معنا کرد».
آشنایی زدایی از معنای عام کلمات در این مجموعه زیاد وجود دارد و آشنایی زدایی که از نظریات مهم فرمالیسم است، چنانکه یاکوبسن می گوید: «شاعر با تهاجم به زبان روزمره» یا به قول شكلوفسكی «با آشنایی زدایی در زبان، ما را به تامل در هر آنچه عادی شده و دیگر نمیبینیم، میکند» به نظر شما این می تواند هدف شعر باشد؟
کلمات در زبان روزمره معنای قاموسی خود را دارند. کاربردی و عادی و تکراری هستند. در زبان روزمره گاهی کلمات به شکل مرده درمیآیند. شاعر در واقع صیاد کلمه است. این کلمات مرده را شکار می کند و کارکردی نو از آنها نشان می دهد. شعر حادثه ای در زبان است. در حین اجرای شعر، جادویی در حیطه زبان اتفاق می افتد و شاعر با مختصر پس و پیش کردن کلمات، به این کلمات مرده حیاتی دوباره می دهد. مرز شعر و ناشعر همین رستاخیز کلمات است. این تشخص بخشیدن به واژه های زبانی است. در واقع آشنایی زدایی در مخاطب ایجاد شگفتی و لذت می کند. چون خواننده شاهد ارتباطات خارج از انتظار می شود. زندگی روزمره ما را از حیرت و شگفتی دور می کند. شعر، شبیه دوران کودکی است که هر چیزی در جهان روشن و صریح دیده می شود و مایه شگفتی و حیرت است. شاعر مثل یک کودک هستی را کشف می کند و شگفت زده می شود و با خلاقیتش این شگفتی را منتقل می کند.
شما در این کتاب از بههم ریختگی شکل کلمه و جاسازی آن در ارتباط با ساختار جمله به عنوان یک تکنیک استفاده کرده اید. فُرم سیّال و قطعه قطعه شده کلمات، چگونه باید با موقعیت استقرار شعر همخوانی پیدا کند؟
سوالتان مرا یاد شعر سهراب سپهری انداخت: «داخل واژه صبح/ صبح خواهد شد». بله من در برخی از شعرها کلمات را شکسته ام و از فرم دیداری آنها بهره برده ام. مثل: « کوه نبودی/ اگر/ س ن گ ر ی ز ه س ن گ ر ی زه / اندوه جمع نمی کردی» که فرم نوشتاری و تقطیع شعر هم شکل کوه را تداعی می کند. گاه خود واژه شکل پنهان را در خود دارد مثل همین واژه صبح شعر سهراب. یعنی ارتباط دوجانبه بین نوشتار و تصویر وجود دارد که در حین اجرای شعر ظاهر می شود. ترکیب خلق شده در تصویر هنری با دخالت تخیل و عاطفه صورت می پذیرد. تصویر، شکل جدیدی را با زبان مجازی به ذهن عرضه می کند که مبنای تاثیر جدید می شود. در واقع معنا و صورت به هم گرایش دارند. هر شعر نیازهای خود را طلب می کند و قرارداد درونی خودش را دارد. این ها از پیش تعیین شده نیست. گاه عینیت و نشان دادن در شعر مهم است. این چیدمان کلمات خیلی به اختیار خودم نیست. در آن لحظه به آن شکل اتفاق می افتد و شکل اشیا و پدیده ها در شعر ظاهر می شوند. البته در ویرایش و تقطیع هم به شکل دیداری توجه دارم.
شما به ارتباط دوجانبه بین نوشتار و تصویر اشاره کردید و رولان بارت هم به این رابطه دوجانبه تأکید دارد. به نظر شما نوشتار و تصویر چگونه می توانند نسبت به یکدیگر رابطهای تکمیلی داشته باشند؟
فکر می کنم به این سوال در بالا هم پاسخ دادهام. ارتباط تصویر و کلمه باید درون کلمه پنهان باشد و شاعر ناخودآگاه آن را کشف کند و مصنوع نباشد.در اغلب تصویرها ذهن ما به عنصر رنگ توجه بیشتری دارد، همین طور به شکل هندسی و شکل مادی اشیا. این ارتباط دوجانبه شعر و تصویر به شعر عینیت می بخشد.
انتقاد شاعر از مسائل اجتماعی پیرامونش نیازمند بازبینی و ژرف نگری مخاطب است، شما رویکرد انتقادی را در راستای بیان حقایق درونیتان به کار می گیرید؟
شعرهای مجموعه اخیرم اجتماعی نیستند البته به مقولههای مرگ و زندگی و عشق پرداخته ام. در مجموعه قبلی «نبض کوچه را بگیر» دفتری بهنام آیه های کوچه داشته ام که شعرهایی اجتماعی بودند و تحت تاثیرمسائل اجتماعی بوده و فضای متفاوتی را در آنها تجربه کرده ام.
*
اشعاری از این مجموعه:
در خیابان ها قدم می زنیم
دستم را می گیری
و دست های من امشب به دنیا می آیند
دنیا به دست من امشب می آید
در خیابان
در باران
من به تو
تو به من
ما به دنیا
ما به خودمان می آییم
و زندگی است که به ما می آید.
*
بخاری زنگ زده ای خاموش
در مسافرخانه ای متروک.
یاد تو
گرمم نمی کند دیگر.
*
کلمهای تنها
که شعرش را
گم کرده
منم.
*
بی تو
کبوترخانه ای بی کبوترم
قلعه ای بی سرباز
کویری
که مسافران به پرو پایش می پیچند.
بی تو
قلیانی اندوهگینم
بر میز شاعری از یاد رفته
فنجانی
لب پَر
در کافه ای شلوغ.
منابع: آرمان، کتاب « پیراهنی جز صدای تو بر تن نمی کنم»