تبیان، دستیار زندگی
محمدحسین دانایی: بعد از فوت مرحوم شمس آل احمد در سال 89 احساس کردم به لحاظ شخصی و خانوادگی تکلیف دارم که وارد عرصه عمومی شوم و مطالبی را درباره جلال و شمس آل احمد منتشر کنم.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

جلال بعد از 45 سال

گفته های محمدحسین دانایی، خواهرزاده جلال آل‌احمد

گفت‌و‌گو با مردی که جلال را یک هفته پیش از غروب او در کلبه جنگلی‌اش در اسالم ملاقات کرد و با او هیزم شکست؛ کسی که «دایی جلال» را در سفر به قم برای ملاقات با امام همراهی کرد هنوز هم بعد از گذشت 45 سال از وداع جلال با زندگی، جذاب و وسوسه انگیز است.

فرآوری: زهره سمیعی- بخش ادبیات تبیان
خاطرات محمدحسین دانایی

محمد حسین دانایی، خواهر‌زاده جلال آل احمد  چند ماهی است مجموعه خاطرات خود از جلال و شمس را در کتابی با عنوان «دو برادر» گرد آورده است.بخشهایی از گفت و گوی دانایی را در ادامه می خوانید:

جمع آوری خاطراتی از جلال و شمس

بعد از فوت مرحوم شمس آل احمد در سال 89 احساس کردم به لحاظ شخصی و خانوادگی تکلیف دارم که وارد عرصه عمومی شوم و مطالبی را درباره جلال و شمس آل احمد منتشر کنم. انگیزه اصلی من هم مقابله با جریان تحریف و بویژه دگرگونه‌سازی چهره جلال بود. این انگیزه اولیه من بود. مضافاً این‌که جلال را به لحاظ ویژگی‌های شخصیتی در موقعیتی عالی ارزیابی می‌کردم که می‌تواند به عنوان یک سرمشق و الگو مورد توجه جوانان قرار بگیرد و فرهنگ و اخلاق را دست کم در این جغرافیا بهبود دهد.

کتاب، مجموعه خاطرات من است از جلال و شمس آل احمد. دو برادری که دایی‌های من بودند. در واقع، این کتاب شرح زندگی خود من است ولی محور اصلی و مرکز ثقل آن این دو برادرند. هم شرح وقایع و رویدادهای زندگی جلال و شمس آل احمد است و هم این‌که اوضاع سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ایران را در 70 سال اخیر نشان می‌دهد. البته بخش‌هایی از کتاب هم مربوط به قبل از این 70 سال است. یعنی در بخش اول آن من سابقه تاریخی خاندان آل احمد را گفتم. بعد به سال‌های جوانی جلال رسیدم؛ یعنی دوره فعالیت‌های سیاسی او مانند پیوستن و عضویت در حزب توده تا انشعاب و حرکت به سمت حزب زحمتکشان ملت ایران و جبهه ملی و بعد نیروی سوم. همین طور فعالیت‌های فرهنگی او را تشریح کردم؛ مانند تدریس در دبیرستان‌ها، فعالیت‌های مطبوعاتی و تألیف و ترجمه کتاب‌های متعددی از او که خب، شناخته شده هست. بخش قابل توجهی از این کتاب هم به روابط و مسائل بین جلال و همسرش خانم سیمین دانشور مربوط می‌شود. اطلاعاتی هم راجع به جلسات و روابط اجتماعی جلال آوردم. بویژه درباره معاصران و معاشران او و نوع روابطی که با هم داشته‌اند. افرادی مانند مرحوم نیما، خلیل ملکی، احمد شاملو، ابراهیم گلستان، صمد بهرنگی، غلامحسین ساعدی و ده‌ها نویسنده ، مترجم ، محقق و هنرمندان معروفی که در دهه‌های 30 و 40 در عرصه فرهنگی کشور فعال بودند. قسمت دیگری از کتاب را هم اساساً اختصاص دادم به مسأله کانون نویسندگان. حتماً می‌دانید که بنیانگذار کانون نویسندگان، جلال بود و همت او بود که باعث ایجاد این تشکل صنفی قوی شد. همین طور قدم به قدم رفته‌ایم تا سال‌های آخر زندگی جلال آل احمد و فوت ناگهانی و نابهنگام او و بعد شایعاتی که پیرامون قتل او به دست عوامل رژیم منتشر شده بود. در آخر هم به یادداشت‌های جلال می‌رسیم و دفترچه‌های خاطراتی که به صورت روزانه می‌نوشت.

کتاب «دو برادر» کامل‌ترین و نزدیک‌ترین روایت به جلال

البته شمس هم مجموعه‌ای جمع کرد به نام «از چشم برادر» که خاطرات خود از جلال را در آنجا آورده بود. ولی همین‌طور که شما گفتید به نظرم می‌آید مجموعه من کامل‌تر است، مضافاً این‌که من حدود 300- 200 صفحه عکس‌ و اسناد خانوادگی را که واقعاً بسیاری از آن‌ها منحصر به فرد است و در هیچ کجا نبوده، به قسمت آخر کتاب ضمیمه کرده‌ام که طبیعتاً ارزش محتوایی کتاب را بالاتر برده است. حدود 600 صفحه هم که متن کتاب است.

تعاملات جلال

تقریباً نمی‌توانم هیچ کس را در طیف مخالفان یا مطرودان جلال قرار دهم. با همه اهل تعامل و مراوده و مباحثه و البته مشاجره بود. به”‰طور خاص اگر بخواهم انگشت بگذارم، بشدت با کسانی که فضیلتی نداشتند و تظاهر به فضل می‌کردند، مقابله می‌کرد. یعنی بی‌محابا و بی‌رحمانه حمله می‌کرد به کسانی که با چنته خالی می‌خواستند بیایند وارد عرصه هنر و ادب و فرهنگ شوند. در واقع همین نگاه فراجناحی بود که جلال را تبدیل کرده بود به محور اصلی جریانات روشنفکری حداقل در دهه 40. انتقادات او هم انتقادات سازنده‌ای بود به قول امروزی ها. همین طور نسبت به خودش خیلی بی‌رحمانه انتقاد می‌کرد و کاملاً نقدپذیر بود و لحظه به لحظه حاضر بود که خودش را بشکند و تصحیح کند. یک آدم کاملاً نوشونده. با ویژگی‌های کاملاً برجسته در صحنه اندیشگی و تفکر روشنفکری کشور.

دیدار جلال با امام

من خودم در این سفر بودم. سال 40 چند روز یا چند هفته بعد از فوت مرحوم آیت‌الله بروجردی که زعیم عالیقدر جهان تشیع بودند، پدر مرحوم جلال و شمس فوت کرد: حاج سید احمد طالقانی. ایشان هم از علما بودند و علمای تهران برای ایشان مجلس ترحیم برگزار کردند. در قم هم علمایی که بعد از آیت‌الله بروجردی مرجعیت را به دست آورده بودند، برای ایشان مجالسی ترتیب دادند. از جمله مرحوم آیت‌الله شریعتمداری، گلپایگانی، مرعشی نجفی و حضرت امام‌(ره). پدر من که جزو مدرسین حوزه علمیه قم بود به جلال و شمس گفته بود شما بلند شوید بیایید در مجالس ترحیمی که برای پدرتان برگزار می‌شود، به عنوان صاحب عزا دم در مسجد بایستید و تشکر کنید و استقبال کنید. بعد از مراسم، پدرم به جلال و شمس گفت که حالا شما وظیفه دارید مطابق عرف رایج آن روز به منزل این علما بروید و شخصاً به خاطر این احترام از آن‌ها تشکر کنید. به دنبال این قضایا، یک روز جلال و شمس با راهنمایی پدر من به قم رفتند و این تشریفات را به جا آوردند. یکی از این مراسم هم تشکر از امام‌(ره) بود. آن روز جلال در تهران یک ماشین هیلمن داشت. آمد پاچنار و بنده و پدرم و آقا شمس را سوار کرد. پدرم جلو نشست و من و آقا شمس عقب. رفتیم قم منزل امام‌(ره) برای این تشکر. البته من آن زمان نوجوان بودم و 16-15 سال بیشتر نداشتم و اجازه نداشتم در مجلس بزرگان شرکت و در اتاق با آن‌ها ملاقات کنم. ما در حیاط می ماندیم با بقیه آقازاده‌های آن موقع. شمس و جلال را پدرم برد خدمت امام‌(ره) و یک ساعتی تقریباً آنجا بودند. بعد که آمدند بیرون، رفتیم برای ناهار. من به”‰طور مشخص خاطرم هست که جلال خیلی خوشحال بود از ملاقات با امام‌(ره). خیلی امیدوارانه به آینده نگاه می‌کرد و معتقد بود که با وجود افرادی مانند حاج آقا روح‌الله – آن وقت هنوز به آقای خمینی امام نمی‌گفتند- می‌شود یک تحلیل و تعریف تازه‌ای از روحانیت داد. آن موقع، روحانیت واقعاً به یکی از ضعیف‌ترین نهادهای اجتماعی تبدیل شده بود. بخش عمده‌ای از آن‌ها بر اثر شدت سرکوب و خفقان دوره رضا شاه، از صحنه خارج شده بودند و دیگر فعالیت سیاسی نمی‌کردند. عده زیادی از آن‌ها اساساً ورود به سیاست را مکروه می‌دانستند و اگر نگوییم ممنوع، معتقد بودند که شأن روحانیت این نیست که بخواهد وارد مسائل سیاسی شود. سر خود را گرم کرده بودند به همان درس و مشق و فقه و اصولی که می‌خواندند. یک تعدادی از روحانیت هم خب، بدون رودربایستی شده بودند جیره خوار حاکمیت و از دربار به آن‌ها پول پرداخت می‌شد. خب طبیعتاً اینها دیگر ظرفیتی برای فعالیت‌های سیاسی نداشتند. این ملاقات که انجام شد جلال از نزدیک، روحیات امام‌(ره) و اراده قوی او در مبارزه با استبداد و ظلم و کفر را دید. برای او جالب بود و در بحث با مرحوم ابوی و شمس به این نکته اشاره می‌کرد که می‌شود روی ایشان حساب کرد؛ بنابراین ما هم وظیفه داریم مراقب این ظرفیت و امکان باشیم و تا جای امکان در قلمرو خود کمک کنیم تا افکار و ایده‌های امام‌(ره) منتشر شود.

آن موقع جلال تازه کتاب غربزدگی را منتشر کرده بود. چند نسخه را هم به صورت هدفمند برای افراد شاخص زمانه فرستاده بود. از جمله از طریق شیخ علی دوانی این کتاب را به قم فرستاده بود تا یک نسخه را به آقای مکارم شیرازی دهند، یکی را هم به امام خمینی. گویا روزی که جلال وارد اتاق امام‌(ره) می‌شود، می‌بیند که یک نسخه از غربزدگی جلوی امام‌(ره) است. جلال به شوخی می‌گوید حاج آقا این اباطیل به دست شما هم رسیده؟! که آقا می‌گویند اینها اباطیل نیست و حرف‌های حسابی است. حرف‌هایی است که ما باید بزنیم. خلاصه امام‌(ره) خیلی تجلیل می‌کنند از این کتاب.


منبع: ایران