رسیدن مرغان به بارگاه سیمرغ
(منطق الطیر/ بخش آخر)
یکی از الزامات طی کردن مسیر حقیقت، داشتن پیر و مرادی است که با عقبه و سختی های مسیر آشنا بوده تا بتواند سالک و رهرو را به خوبی هدایت کند. طی کردن این مرحله بدون همراهی خضری که راه بلد باشد، کاری عجیب و دیوانگی است. چراکه منزل بس خطرناک ست و به قول اعجوبه ادبیات پارسی، حافظ شیرین سخن، ظلمات ست بترس از خطر گمراهی.
در بخش گذشته داستان سفر مرغان تا به آنجا پیش رفت که هدهد هفت مرحله عشق و خطرات آن را برای مرغان بازگو کرد.
زین سخن مرغان وادی سربه سر / سرنگون گشتند در خون جگر
جمله دانستند کاین شیوه کمان / نیست بر بازوی مشتی ناتوان
زین سخن شد جان ایشان بی قرار / هم در آن منزل بسی مردند زار
در اینجا مرغان از شنیدن مراحلی که باید طی کنند فهمیدند که این کار آسان نیست و خیلی از آنها در همانجا مردند و مابقی به سمت مقصد حرکت کردند، سالها راه طی کردند و آنچه برایشان گذشت نمیتوان در چند جمله بیانکرد و سرانجام از میان آن همه مرغ کمتر مرغی تا پیشگاه رسید. برخی در دریا غرق شدند، برخی محو و ناپیدا شدند، برخی در کوهها و برخی در برابر گرمای آفتات جان باختند، برخی شکار حیوانات مسیر شدند، برخی در خشکی بیابان از گرما تلف شدند، برخی جذب عجایب راه شدند و تنها از میان آن همه مرغ، سیمرغ به جایگاه و بارگاه سیمرغ رسیدند.
سی تن بی پال و پر رنجور و سست / دل شکسته، جان شده، تن نادرست
حضرتی دیدند بی وصف و صقت / برتر از ادراک و عقل و معرفت
محو می بودند و گم، ناچیز هم / تا برآمد روزگاری نیز هم
تا به بارگاه سیمرغ رسیدند، حضرتی دیدند بیوصف و صفت و همه حیران او شدند و در آن لحظه ناامید از اینکه در حد آن جایگاه نیستند و مدتی در آنجا معطل ماندند و نهایتاً از درگاه سیمرغ چاووشی میآید و از آنها میپرسد که برای چه آمدهاید؟ از کجا آمدهاید؟ نام شما چیست؟ در کجا منزل دارید؟ و برای چه امری به اینجا آمدهاید؟
مرغان پاسخ میدهند که ما به اینجا آمدهایم تا سیمرغ پادشاه ما باشد، ما همه سرگشته و حیران او هستیم و مدت زیادی است که در راه هستیم و از میان هزاران هزار مرغ، تنها سی مرغ توانستیم به درگاه برسیم.
ما همه سرگشتگان درگهیم / بی دلان و بی قراران رهیم
مدتی شد تا درین راه آمدیم / از هزارن، سی به درگاه آمدیم
ما به این امید آمدیم که سیمرغ پادشاهی ما را قبول کند و اگرچه میدانیم که رنجی که در این مسیر کشیدیم برای او چیزی نیست مگر اینکه او از لطف خود به ما نظر اندازد.
چاووش درگاه پاسخ میدهد که ای سرگشتگان درگاه چه شما باشید و چه نباشید او پادشاه مطلق جهان است و از مرغان میخواهد که برگردند و مرغان ناامید از راه یافتن به درگاه او میشوند.
چون تمام مرغان در کار عشق او مرد آمدند و پر درد و نهایت عشق آنها به حضرت سیمرغ ثابت شد، لطف او نیز کارگر شد و حاجب درگاه، در را بر روی آنها باز کرد و با همه به خوبی و عزت برخورد کرد و رقعهای در برابر آنها نهاد و به آنها گفت بخوانید:
چون نگه کردند آن سی مرغ زار / در خط ان رقعه پراعتبار
هر چه ایشان کرده بودند آن همه / بود کرده نقش تا پایان همه
زمانی که آن سی مرغ به آن رقعه نظر افکندند، هرچه که از ابتدا انجام داده بودند در آن رقعه دیدند و دیدند که یوسف خود را چه ارزان فروختند، و پر از شرم و حیا شدند و چون اینطور شد از حضرت نور جان یافتند و از نو زنده شدند و در آن زمان سیمرغ را دیدند و دریافتند که سی مرغ همان سیمرغ است.
هم ز عکس روی سیمرغ جهان / چهره سیمرغ دیدند آن زمان
چون نگه کردند آن سی مرغ زود / بی شک این سی مرغ آن سیمرغ بود
در تحیر جمله سرگردان شدند / می ندانستند این، تا آن شدند
خویش را دیدند سیمرغ تمام / بود خود سیمرغ سی مرغ مدام
چون سوی سیمرغ کردندی نگاه / بود آن سیمرغ، این کاین جایگاه
ور به سوی خویش کردندی نظر / بود این سی مرغ ایشان، آن دگر
غرق در حیرت ماندند و در حضور حضرت با زبان بیزبانی از او سوال پرسیدند، و کشف این را خواستند، و بیزبان از حضرت خطاب آمد که: این حضرت مثل آینه است و هرکس خودش را در او میبیند و جان و تن خود را در او میبیند، و چون سیمرغ به اینجا آمدید. سیمرغ در این آینه دیدند، و اگر 40 یا 50 مرغ میآمد، آنها هم خود را در آن میدیدند. اگرچه بسیار گشتهاید تنها خود را دیدهاید و نمیتوانید و شما توان آن را ندارید که ما را ببینید و مرغها محو او شدند و سایه در خورشید گم شد.
چون بر آمد صد هزاران قرن بیش / قرنهای بیزمان، نه پس نه بیش
بعد از آن مرغان فانی را به ناز / بی فنای کل به خود دادند باز
چون صد هزار قرن گذشت، قرنهای بیزمان گذشت، بعد از آن مرغان فانی شده به خویش بازگشتند و زمانی که به خویش آمدند، به بقا رسیدند و هیچکس نمیتواند از آن فنای و از آن بقا سخن گوید. چنان دور است از نظر که به شرح و خبر نمیرسد. و در اینجا نمیتوان به آن پرداخت، چرا که باید کتاب تازهای سروده شود. چرا که اسرار بقا بعد از فنا را آن کسی میشناسد که سزاوار آن است. تا زمانی که تو در وجود و در عدم هستی کی میتوانی در این منزل قدم بزنی؟ تو تنها نطفهای بودی که در عز و ناز بودی و عاقل و کارساز شدی.
تو را واقف اسرار خویش کرده و او را در کار خویش معرفت داده است. بعد از آن دو را محو کرده و از آن همه عزت به خواری افتاده است. بعد او را به خاک برگردانده و او را فانی کرده در میان این فنا صدها راز گفته شده است، بعد از آن بقایی به آن داده و آن ذلت و خواری را عزت داده است. تو نمیدانی که چه در پیش داری، به خودت بیا و کمی اندیشه کن. تا جان تو مردود شاه نباشد، کی میتوانی مقبول آن شاه شوی؟ تا در فنا نشوی به بقا نمیرسی. اول به خواری در راهت میاندازد، و دوباره با عزت به درگاه برمیگردی.
تو نیست شو تا به هست برسی، تا تو هستی، هست کی به تو میرسد؟ تا زمانی که به خواری در فنا محو نشوی، کی از عزت بقا به تو چیزی میرسد؟
آنچه که تا به این قسمت پیش رفت، گذر مرغان از هفت وادی صعب و دشوار است که هر کس توان گذر از آن را ندارد. " گذر از این هفت وادی رمز احوال روح انسان و ارتقاء آن از منزل تزکیه و پالایش از رنگ های تعلقات زمینی در شرایط اسارت در زندان تن و عالم ماده است."
مرغان به درگاه می رسند و پس از آزمایشی مختصر و اثبات مجدد عشقشان به درگاه راه می یابند و می فهمند که "سیمرغ" خود آن سی مرغی بودند که توانستند این مسیر صعب و دشوار را طی کنند.
فریتز مایر معتقد است که " در کل ساختار مجموعه منطق الطیر، خدا در هیچ کجا ظاهر نمی شود و حتی در آخر مجموعه یعنی صدهزاران قرن بعد هم که مرغان فانی را به خود باز می دهند و از فنا به بقا و از ذلت به عزت می رسند باز هم سیمرغ یا خدا حضور پیدا نمی کند."
اما دکتر پورنامداریان در کتاب دیدار با سیمرغ معتقد است که سیمرغ حق و یا رمز حق نیست بلکه او رمز جبرئیل است و عطار با استفاده از شباهت لفظی "سیمرغ" و "سی مرغ" عنوان می کند که مرغان در نهایتِ راه با خودشان دیدار می کنند.
"سیمرغ" در منطق الطیر، در واقع همان فرشته جمعی نوع انسان ،یا از نظرگاه های مختلف عقل اول، جبرئیل ، عقل فعال یا نور محمدی است.
رنجی که مرغان در "منطق طیر"برای رسیدن به سیمرغ بر خود هموار میکنند ،شرط لازم و ضروری برای تحقق دیدار نفس با همزاد یا المثنای آسمانی خویش است.و این همان ریاضت و جهاد با نفس اماره که در تمام آثار عرفانی به آن اشاره شده است. از طریق این مجاهدت شخص از دست قدرت های شهوت و غضب خلاص میشود و شخص نور که اسیر زندان تن و دنیا و نابینا از حجاب غبار و ظلمت است ، آزاد و بینا می گردد و در صورت شخص لطیف و نورانی با حواس و قوای ادراک نوری به رفیق ملأ اعلی که خود اوست ،می پیوندد و با حقیقت خود و روحانیت ماورای تاریخی خویش دیدار می کند .
چنانکه دیده میشود حضرت سیمرغ آینه است و سرانجام مرغان خودشان را در آینه می بینند ،بیننده و دیده یکی هستند .طالب همان مطلوب و مطلوب همان طالب است. بنابراین سیمرغ،حق مطلق نیست ، حق مطلق نیست،حق شخصی یا رب شخصی مرغان است ، تجسم استعداد و اندیشه انان برای درک حق و از حق است،تجلی نفس نفس برتر انان است ،تحقق من عرف نفسه فقد عرف ربه است.سیمرغ سی مرغ دو نام است برای دو بعد اسمانی وزمینی یک "من".
آنچه که مرغان در منطق و الطیر می بینند، تصویر خودشان است و دیدار سی مرغ با سیمرغ به معنای فنای سی مرغ در سیمرغ نیست . در واقع مرغان در طی است سفر به سایه ای از حق می رسند و در او فنا می شوند اما بعد از مدتی به بقا می رسند. برای رسیدن باید سفری دیگر در پیش داشته باشند، و همانطور که خود عطار عنوان می کند، کتابی دیگر باید سروده شود تا آن سفر گفته شود.
در منطق الطیر از سفری گفته می شود که از کثرت به صورت می گیرد. سفری که در نهایت به حق نمی رسد، بلکه به نوری از او و یا "جبرئیل" ختم می شود. از طرفی، یک سالک بعد از سفر از کثرت به وحدت یا خلق به حق، باید سفری هم از وحدت به کثرت یا از حق به خلق داشته باشد باشدتا مرحله سلوک او کامل شود و نا این سفر را در کتاب "مصیبت نامه" می بینیم.
منطق الطیر کتابی است که بیشتر در مورد آفات سلوک و قواطع طریق صحبت می کند و علاج آنها را نشان می دهد، از طرفی داستان دیدار با "من" برتر و آسمانی آدمی است، نه آن حقیقتی که آدمی همواره در پی یافتن آن بوده است.
منابع:
منطق الطیر عطار، تصحیح شفیعی کدکنی
دیدار با سیمرغ، تقی پورنامداریان