دینى كه منطق دارد، نیازى به اجبار ندارد
ایمان قلبى با اجبار حاصل نمىشود، بلكه با برهان، اخلاق و موعظه مىتوان در دل ها نفوذ كرد، ولى این به آن معنا نیست كه هر كس در عمل بتواند هر منكرى را انجام دهد و بگوید من آزادم و كسى حقّ ندارد مرا از راهى كه انتخاب كردهام بازدارد.قوانین جزایى اسلام همچون تعزیرات، حدود، دیات و قصاص و واجباتى همچون نهى از منكر و جهاد، نشانه آن است كه حتّى اگر كسى قلباً اعتقادى ندارد، ولى حقّ ندارد براى جامعه یك فرد موذى باشد.
لا إِكْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُۆْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لا انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (بقره ـ 256)
در (پذیرش) دین، اكراهى نیست. همانا راه رشد از گمراهى روشن شده است، پس هر كه به طاغوت كافر شود و به خداوند ایمان آورد، قطعاً به دستگیره محكمى دست یافته، كه گسستنى براى آن نیست و خداوند شنواى دانا است.
دین اجبارى نیست
آیة الكرسى در واقع مجموعهاى از توحید و صفات جمال و جلال خدا بود كه اساس دین را تشكیل مىدهد، و چون در تمام مراحل با دلیل عقل قابل استدلال است، نیازى به اجبار و اكراه نیست.
در این آیه مىفرماید: "در قبول دین هیچ اكراهى نیست (زیرا) راه درست از بیراهه آشكار شده است" (لا إِكْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ).
"رشد" از نظر لغت عبارت است از راهیابى و رسیدن به واقع، در برابر "غى" كه به معنى انحراف از حقیقت و دور شدن از واقع است.
از آنجا كه دین و مذهب با روح و فكر مردم سر و كار دارد و اساس و شالودهاش بر ایمان و یقین استوار است، خواه ناخواه راهى جز منطق و استدلال نمىتواند داشته باشد و جمله " لا إِكْراهَ فِی الدِّینِ" در واقع اشارهاى به همین است.
به علاوه همان گونه كه از شأن نزول آیه استفاده مىشود، بعضى از ناآگاهان از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله مىخواستند كه او همچون حكام جبار با زور و فشار اقدام به تغییر عقیده مردم (هر چند در ظاهر) كند و آیه فوق صریحاً به آنها پاسخ داد كه دین و آیین چیزى نیست كه با اكراه و اجبار تبلیغ گردد، به خصوص اینكه در پرتو دلایل روشن و معجزات آشكار، راه حق از باطل آشكار شده و نیازى به این امور نیست.
این آیه پاسخ دندان شكنى است به آنها كه تصور مىكنند اسلام در بعضى از موارد جنبه تحمیلى و اجبارى داشته و با زور و شمشیر و قدرت نظامى پیش رفته است.
جایى كه اسلام اجازه نمىدهد پدرى فرزند خویش را براى تغییر عقیده تحت فشار قرار دهد، تكلیف دیگران روشن است.
اگر چنین امرى مجاز بود، لازم بود این اجازه، قبل از هر كس به پدر درباره فرزندش داده شود، در حالى كه چنین حقى به او داده نشده است.
از اینجا روشن مىشود كه این آیه تنها مربوط به اهل كتاب نیست آن چنان كه بعضى از مفسران پنداشتهاند، و همچنین حكم آیه هرگز منسوخ نشده است آن چنان كه بعضى دیگر گفتهاند، بلكه حكمى است جاودانى و هماهنگ با منطق عقل.
مذهب نمىتواند تحمیلى باشد
اصولاً اسلام و هر مذهب حقی، از دو جهت نمىتواند جنبه تحمیلى داشته باشد:
الف- بعد از آن همه دلایل روشن و استدلال منطقى و معجزات آشكار، نیازى به این موضوع نیست.
به عبارتی آنهایی متوسل به زور و تحمیل مىشوند كه فاقد منطق باشند، نه اسلام با آن منطق روشن و استدلال هاى نیرومند.
ب- اصولاً دین كه از یك سلسله اعتقادات قلبى ریشه و مایه مىگیرد ممكن نیست تحمیلى باشد.
زور و شمشیر و قدرت نظامى در اعمال و حركات جسمانى ما مىتواند اثر بگذارد نه در افكار و اعتقادات ما.
نتیجه گیری:
ایمان قلبى با اجبار حاصل نمىشود، بلكه با برهان، اخلاق و موعظه مىتوان در دل ها نفوذ كرد، ولى این به آن معنا نیست كه هر كس در عمل بتواند هر منكرى را انجام دهد و بگوید من آزادم و كسى حقّ ندارد مرا از راهى كه انتخاب كردهام بازدارد.
قوانین جزایى اسلام همچون تعزیرات، حدود، دیات و قصاص و واجباتى همچون نهى از منكر و جهاد، نشانه آن است كه حتّى اگر كسى قلباً اعتقادى ندارد، ولى حقّ ندارد براى جامعه یك فرد موذى باشد.
اسلامى كه به كفّار مىگوید: «هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِینَ» (بقره، 111) اگر در ادّعاى خود صادقید، برهان و دلیل ارائه كنید. چگونه ممكن است مردم را در پذیرش اسلام، اجبار نماید؟
جهاد در اسلام یا براى مبارزه با طاغوتها و شكستن نظامهاى جبّارى است كه اجازه تفكّر را به ملّتها نمىدهند و یا براى محو شرك و خرافهپرستى است كه در حقیقت یك بیمارى است و سكوت در برابر آن، ظلم به انسانیّت است.
مطابق روایات، یكى از مصادیق تمسك به «بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى» و ریسمان محكم الهى، اتصال به اولیاى خدا و اهل بیت علیهم السلام است.
رسول اكرم صلى اللَّه علیه و آله به حضرت على علیه السلام فرمودند: «انت العروة الوثقى». (تفسیر برهان، ج 1، ص 141)
پیامهای این آیه:
1ـ دینى كه برهان و منطق دارد، نیازى به اكراه و اجبار ندارد. «لا إِكْراهَ فِی الدِّینِ»
2ـ تأثیر زور در اعمال و حركات است، نه در افكار و عقاید. «لا إِكْراهَ فِی الدِّینِ»
3ـ راه حقّ از باطل جدا شده، تا حجّت بر مردم تمام باشد. روشن شدن راه حقّ، با عقل، وحى و معجزات است. «قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ»
4ـ دین، مایهى رشد انسانیّت است. «قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ»
5ـ اسلام با استكبار سازش ندارد. «یَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ»
6ـ تا طاغوتها محو نشوند، توحید جلوه نمىكند. اوّل كفر به طاغوت، بعد ایمان به خدا. «فَمَنْ یَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُۆْمِنْ بِاللَّهِ»
7ـ كفر به طاغوت و ایمان به خدا باید دائمى باشد. «یَكْفُرْ»، «یُۆْمِنْ» فعل مضارع نشانهى تداوم است.
8ـ محكم بودن ریسمان الهى كافى نیست، محكم گرفتن هم شرط است. «فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ»
9ـ تكیه به طاغوتها و هر آنچه غیر خدایى است، گسستنى و از بین رفتنى است. تنها رشتهاى كه گسسته نمىگردد، ایمان به خداست. «لَا انْفِصامَ لَها»
10ـ ایمان به خدا و رابطه با اولیاى خدا ابدى است. «لَا انْفِصامَ لَها» ولى طاغوتها در قیامت از پیروان خود تبرى خواهند جست.
11ـ ایمان به خدا و كفر به طاغوت باید واقعى باشد، نه منافقانه. زیرا خداوند مىداند و مىشنود. «وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ»
آمنه اسفندیاری
بخش قرآن تبیان
منابع:
تفسیر نور ، ج 1
تفسیر نمونه ، ج 2
تفسیر برهان ، ج 1