شعر مقاومت فلسطین
شعر مقاومت فلسطین سرگذشتی به اندازه مقاومت مردمش دارد؛ با قیام انتفاضه، گویی آتشفشانِ خاموش دل مردم بی دفاع فلسطین فوران کرد. کودکانی که آوارگی و دور بودن از آسایش را لمس کرده بودند با تمام وجود و با کمترین اسلحهها برای آزادگی جنگیدند. همین آغاز دوباره بود که شعر مقاومت را سرشار از امید به آینده و سازش ناپذیری در برابر طاغوت کرد.
شعر مقاومت فلسطین نمایندهی صدای همهی انسانهای مظلوم و بیدفاع است. صدایی رسا و خروشان که تنِ عظیم و تاریک طاغوت زمان را میلرزاند. به گونه ای که آن را میتوان یکی از دردناکترین و پرشورترین شعرهای مقاومت جهان دانست. شاعرانِ آن گویی از اعماق وجود خود در برابر بیداد فریاد میزنند. فریادی که شنونده را با انتهایِ درد آشنا میکند.
شعر مقاومت فلسطین دارای فراز و فرودهایی است که به دلیل شرایط تاریخی و حالتِ درونی مردم ایجاد شده. اشغال فلسطین در سالهای 48-1947 توسط صیهونیستها انجام گرفت. در این سالها بسیاری از مردم از خانه و کاشانهی خود جدا شدند و به لبنان و سایر کشورهای همسایه پناه بردند. موجی از ناامیدی و دلسردی در برابر بیتوجهی مجامع بینالمللی و کشورهایِ همسایه، در میان مردم بی دفاع فلسطین احساس میشد. این خستگی و یأس تا سالهای آغازین دههی هشتاد ادامه داشت. با توجه به عدم وجود همراه و پشتیبان، شعرِ مقاومت در آن زمان دلمرده و مأیوس به نظر میرسید.
کلماتی همچون خستگی، سکوت و مردن در اشعارِ آن زمان فراوان دیده میشد:« خستگی به کاروان رسیده است. (احمد صبور)» در جایی دیگر نیز سمیح القاسم اوج بی عدالتی را این طور می سراید: «ای مردگانِ بی هیچ مردنی/خستهام از زیستنِ بی هیچ زندگی/ و خستهام از سکوتم/ از صدایم/ خستهام از روایت و از راویان/ و جنایت و جانیان/ و محاکم و قاضیان.» محمود درویش، شاعرِ همیشه غمخوارِ فلسطین از انتهایِ خستگی میگوید: «کوچ کولیان به انتها رسید/ و از سفر خسته شدیم.»
به رغم امیدی که در آن سالها به گل نشسته بود و توانی که برای ادامهی مسیر مبارزه دیده نمیشد، سالهای پایانیِ دههی هشتاد نوری از مقاومت و عطر رهایی از یوغ مستکبران را به ارمغان آورد. این آغاز دوباره در اواخر سال 1987م با شورشی همگانی که از دل برمیخاست فلسطین را فراگرفت. این قیام که انتفاضهی فلسطین نام گرفته بود، بازتابی جهانی داشت. مردم با سادهترین سلاحها یعنی تیر و کمان و پاره سنگ در مقابل دشمن ایستادگی کردند.
انتفاضهی فلسطین همان نقطهی عطفی بود که شاعران انتظار میکشیدند. امید به آینده در دلها و سرودهها جوانه زد و تلاشی خستگیناپذیر برای رسوا ساختنِ تاریکیِ ظلم و ستم دشمن در دلها شکل گرفت: «ستارهام از کجا طالع است؟/ شیههی پرتقال از خون من است و شکوفهی اسبان از زمین/ بالهای کودکان سنگ و میوه است/ و سرودشان صدای زندگی است. (عصام ترشحانی)»
کودکانی که در آن سالها با جان و دل میجنگیدند، نقشِ پررنگی در اشعار مقاومت داشتند. کودک سنگانداز پیامبرِ بشارتدهندهای است که در پیِ آزادی و آزادگی است و با همان پاره سنگ، ستم را نشانه رفته است. بعضی از شاعران، این کودکان را هم چون داوود توصیف کردهاند که سر و اندیشهی طاغوتِ زمان را نشانه رفتهاند: «الله اکبر! به راستی حق پیروز است/ بزن و سختگیر و هدف بگیر ای سنگ!/ فلاخن داوود، دورانِ گذشتگان را به پایان برد/ و تو آمدی تا روزگاری را که تقدیر رقم زده است، آغاز کنی.»
یا در جایی دیگر آنان را هم چون پرندگانِ ابابیل خواندهاند که کافران را هدف قرار دادهاند و در مسیر حق گام برمیدارند. پرندگانی که با وجود کوچکیشان به فضل خدا تواناییِ پیروزی بر سپاه ابرهه را دارند. پیروزیای که هرچند دور اما از نگاهِ آنان نزدیک است: «ای فرزند کرملی/ سلام و بوسه نثارت باد!/ با عشق خود به میهن تمام عشق را به ما آموختی/ و چون شب، جهتنما را از ما نهان داشت،/ تو جهت نمای فلسطین شدی. (صالح هواری)»
عبدالله عیسی لحیلح، کودک سنگانداز و نسلِ مبارزِ جدید را بازگردانندهی غیرت و عزت میداند. در میان مردمانی که سکوت و عادت به تاریکی، آنها را نابینا و ناشنوا کرده است: « شکوهت باد ای کودکی که گلدستهی سنگ و یاد پناهندگان را به سینه میفشاری/ و در نومیدیِ ما امید و آرزو و در شب ما نطفهی نور میکاری.../ و از باد سبکتر بودیم و کم مقدارترین مردمان/ و اکنون از دولت سنگ، درخشانترینِ پیشانیها، و شکفتهترینِ رنگها را داریم.../ شکوهت باد ای کودکی که گلدستهی سنگ را به سینه میفشاری. (عبدالله عیسی لحیلح)»
همانطور که گفته شد شعر مقاومت فلسطین در زمانهای مختلف تفاوتهای زیادی پیدا کرد. کودکان سنگانداز و نسل جدید از نسلِ قدیم که مهر سکوت بر لب زده بودند، متمایز شدند. کودکانی که درس آزادگی و ایستادگی را ازبربودند. نزار قبانی، شاعرِ سوری، در مقایسهی این دو نسل با یکدیگر این طور میگوید: «دنیا را به شگفتی آوردهاند./ و در دستهاشان جز پاره سنگی نیست./ چون چلچراغ درخشیدند/ و چون مژدهای در رسیدند... و ما هم چنان ماندهایم به سانِ خرسهای قطبیای که بدنشان را با لایهی ضد حرارت پوشاندهاند. در جایی دیگر همین کودکان را به ایستادگی و ثابت قدم ماندن، دعوت میکند: « ای دانشآموزان غزه!.../ قدری از آنچه میدانید به ما بیاموزید که فراموش کردهایم./ به ما بیاموزید مردانگی را/ زیرا که مردانِ ما به خمیر بدل شدهاند.
امید در شعر مقاومت فلسطین بسیار پررنگ است. اشعار انقلابی بیتردید، در کنار ایستادگی دربرابر تاریکیها، وضع مطلوبی را به تصویر میکشند که همیشه و همهجا در آسمان بی فروغ انسانیت میدرخشد: «در آسمان مشرق، میلاد دوبارهی سپیدهدمان را میبینم./ و شب، ای قدس!، در گذر است./ انگار قوانین هستی دگرگون شده و مسلمانانِ صدر اسلام به سوی ما بازگشتهاند. (عبدالرحمن بارود)» در جایی دیگر شاعری به زیباییِ امیدِ سبزِ پیروزی را به تصویر کشیده است:« درخت، درخت/ تو خواهی رویید./ و برگهایت سبز و پرپشت/ در آفتاب خواهند شکفت./ صدای خنده/ از میان برگهایت/ به آفتاب خواهد رفت/ و چکاوکها باز خواهند گشت،/ به سوی وطن... (فدوی طوغان)»
با وجودِ این امید، مرگ و شهادت در راه وطن راه را برای تحقق آزادی هموار میکند. از این رو میتوان گفت مرگ در شعر مقاومت فلسطین رنگ و بوی دیگری دارد: « شهیدان بریکدیگر سبقت میگیرند./ شهیدان از میان نرفتهاند ولی قیام آنان در طول سالیان/ اندیشهی فسلطینی را از آتشسوزی نجات میدهد.../ مرگ دروازهی پیروزی شده است. مرگ کلیدِ درهایِ زندگی است... (ابراهیم خلیل)»
این نوشتار را با شعری از سمیح القاسم، شاعری که نامش با مقاومت گره خورده است، به پایان میرسانیم: « اگر باید که نانم را از دست بدهم/ اگر باید که پیراهن و بسترم را بفروشم/ اگر باید که سنگ تراشی کنم/ یا نان را از میان زباله ها بجویم/ یا از گرسنگی بمیرم و تمام شوم/ ای دشمن انسان/ سازش نمیکنم،/ و تا پایان میجنگم./ آخرین تکه خاکم را هم بگیر/ جوانانم را به زندانها بینداز/ و کتابهایم را بسوزان/ به سگهایت در ظرفهای من غذا بده/ دام ترس و وحشت را بر سر بامهای دهکدهام بگستر/ ای دشمن انسان،/ سازش نمی کنم،/ و تا پایان می جنگم .
منابع:
1. گنجی، نرگس (1379). شعر انتفاضه ستیزهجو و امیدوار، نشریه مدرس علوم انسانی، دورهی 4، شمارهی 3، 96-85
2. ترابی، ضیاء الدین (1387). جستاری در شعر مقاومت لبنان و فلسطین، سوره، شمارهی 41، 123-119