ماجرای چاه ابی نیزر
ابی نیزر مرد خوش سیما و خوش قامتی بود از طایفه ی پادشاهان حبشه. اما او میلی به پادشاهی نداشت. چون پادشاهان عالم را پیدا کرده بود. پس از مرگ نجاشی مردم حبشه به مدینه آمدند تا تنها بازمانده او - ابی نیزر- را برای پادشاهی به حبشه ببرند؛ اما او نپذیرفت و گفت: «یک ساعت در خدمت رسول خدا(ص) بودن برایم از یک عمر پادشاهی شما در حبشه برتر است. او ابتدا در خدمت رسول خدا بود و پس از آن به محضر امیرالمومنین رسیده بود و نهایتا در کربلا در رکاب امام حسین به شهادت رسید.
او خاطرات زیبایی از خدمت در کنار امیرالمومنین دارد. یکی از آنها خاطره چاه ابی نیزر است:
او می گوید: علی علیه السلام نزد من آمد، من در مزرعه ای مشغول به کار بودم. فرمود: غذایی داری؟ عرض كردم غذائی است كه برای امیرالمۆمنین نمی پسندم، حلوائی با پیه بدبو درست كرده ام، فرمود: آن را بیاور.
برخاست به طرف نهر كوچك رفت و دستهایش را شست و غذا خورد سپس به طرف نهر آب رفت و با شن، دستهایش را شست تا پاك شد سپس دست تَرش را روی شكمش كشید و فرمود كسی كه شكمش او را وارد آتش كند خداوند او را از رحمتش دور خواهد كرد.
سپس كلنگ را برداشت و به میان چاه رفت و كلنگ می زد. آب كمی بیرون می آمد. حضرت از چاه بیرون آمد پیشانیش عرق كرده بود عرق پیشانی را پاك كرد دوباره به میان چاه رفت. نفس نفس می زد جریان آب به راه افتاد چون گردن شتر، آب به سرعت بیرون می آمد. فرمود: خدا را گواه می گیرم كه این چشمه، وقف و صدقه است، سپس نوشت: این صدقه ای است كه بنده ی خدا علی امیرالمۆمنین آن را وقف بر فقرای مدینه نمود و اختیار آن را به حسنین سپرد. (معجم البلدان، 4/176 ماده عین)
این چاه برکت و جوشش فراوانی داشت تا جایی که چشم معاویه همواره به دنبال آن بود. در زمان امام حسین علیه السلام ،معاویه دویست هزار دینار را به همراه نامه ای برای امام حسین فرستاد و از او خواست تا چاه ابی نیزر را به او بفروشد. امام حسین رد کرد و فرمود پدرم آن را صدقه قرار داده تا به سبب آن خدا او را از حرارت آتش دور نگه دارد. من آن را به هیچ قیمتی نخواهم فروخت. (فرهنگ جامع سخنان امام حسین، ترجمه موسوعه، ترجمه علی مویدی، صفحه 280)
با همین یک داستان اگر خوب فکر کنیم می بینیم حق با ابی نیزر بود که هم نفس بودن با امیرالمومنین را به پادشاهی ترجیح می دهد. چطور می شود چنین مرد زحمت کش و بی توقع و متواضعی را دوست نداشت. او در بیابانها و مزرعه ها طوری کار می کرد و زحمت می کشید که هر کسی با دیدنش گمان می کرد او یک کشاورز ساده و بی خبر از جهان است. اما به وقتش در میادین جنگ طوری می جنگید گویا تمام عمرش را تعلیمات نظامی دیده است. سپس بالای منبر برتر از دانشمندان سخن می گفت و نیمه شبها از همه عابد تر و به درگاه خداوند گریان تر بود. واقعا این ابوتراب این پدر خاک، ... که بود؟
انسیه نوش آبادی
بخش کودک و نوجوان تبیان