اعتباریات (١٠)
پای درس استاد
١٥ | ١٤ | ١٣ | ١٢ | ١١ | ١٠ | ٩ | ٨ | ٧ | ٦ | ٥ | ٤ | ٣ | ٢ | ١ |
بخش قبلی را اینجا ببینید
دو مطلب دیگری که میخواهیم مورد بحث قرار دهیم، یکی این که آیا خلق طبایع مربوط به یک نفر است یا مربوط به جمع است؟ و دیگری در مورد اعتبار شارع و اراده تشریعی خدا.
[بحثی در اراده تشریعی خدا]
وقتی گفته میشود شارع اعتبار میکند، ابتدا باید دید منظور فتوای مفتی است یا حکم حاکم شرع است؟ یعنی منظور حکم کلی شارع در کبرویات است مانند اینکه نماز واجب است و شرب خمر حرام است؛ یا حکم شارع در صغرویات است مانند اینکه الآن عید فطر است یا الآن تنباکو حرام است؟ دقت کنید که اینها دو فضا هستند. اگر در کبرویات ببرید و کبرویات، اعتباری نباشند صغرویات هم تبعیت میکند (مثلاً اگر انسان امر عینی است، زید هم که مصداق آن است امر عینی است.) ظاهراً بحث باید روی کبرویات باشد. مسأله این است که وقتی شارع میفرماید مثلاً شرب خمر حرام است، این انشاء وجوب یا حرمت، امری اعتباری است یا غیر اعتباری؟ شاید گفته شود اولاً آثاری که برای تکلیف شارع بار میشود نمیتواند اعتباری باشد؛ ثانیاً چون این اراده خداست، اراده خدا نمیتواند اعتباری باشد. از این دومی شروع کنیم: اراده خدا اعتباری نیست، اما «أراد امراً اعتباریاً». همانگونه که خودِ اعتبار کردنِ عقلاء اعتباری نیست، بلکه معتَبَرِ آنها اعتباری است. یعنی در خداوند کن تکوینی با کن تشریعی فرق دارد. اینکه بگوید زید موجود باش؛ این تکوینی است و تخلف ناپذیر؛ اما اینکه بگوید صلات واجب است، آیا همانطور است؟ یعنی وقتی گفت صلات واجب است، دیگر مکلف نمیتواند صلات را انجام ندهد تکویناً؟ معلوم است که میتواند. یا وقتی خدا درباره حکم روزه میفرماید یرید الله بکم الیسر، خدا میخواهد راحت باشید؛ حالا آیا امکان ندارد کسی که مریض است در حال مریضی لج کند و روزه بگیرد و راحت نباشد؟ این یعنی اراده تشریعی، و اصلاً معنای اراده تشریعی در خدا این است که خدا اعتبار کند و انسان بتواند انجام دهد یا ندهد. اصلاً فرق اراده تکوینی و تشریعی به همین است که اراده تکوینی تخلفبردار نیست، [چون حقیقی و واقعی است] اما اراده تشریعی تخلفبردار است [چون اعتباری است]. پس مانعی ندارد که مراد، اعتباری باشد اما اراده، حقیقی باشد. اما در مورد آثاری که بر حکم مترتب میشود [و حقیقی و واقعی است]، اتفاقاً همین آثار از مبادی انشاء و اعتبار است. یعنی خدا میداند که این آثار مترتب میشود و با ملاحظه این آثار، آن انشاء را انجام میدهد. حتی در مواردی مثل ولدالزنا که آثاری بر آن مترتب است، مبادیش اراده تشریعی خدا نیست. کسی که میخواهد زمینه نزول روحش در این دنیا مهیا شود ریز ریزِ حالات پدر و مادر و ... در آن مۆثر است. این اراده مجزا نیست که بگوییم چون خدا اراده کرده چنین شد. اصلاً چنین نیست که بگوییم ولدالزنا را چون خدا گفته حرام است پس این آثار بر او مترتب میشود. خیر. چون این آثار را دارد خدا میگوید زنا نکن.
[معنای خلق طبیعت]
اساساً وقتی میگوییم «طبیعی» میخواهد خلق شود یا اعتبار شود باید دقت کنیم که این خلق یا اعتبارِ طبیعت چگونه است؟ آیا «کل بشر آن را اعتبار میکند» یا «یک نفر اعتبار میکند و بقیه از او تبعیت میکنند» یا «شبیه این است که پارچهای روی چیزی افتاده باشد و یک نفر تیری پرتاب کند که پارچه را کنار بزند و بعد همه آن را مشاهده کنند»؟ در واقع به نظر میرسد اصلاً در عرصه طبیعت، خلق بدین معنا نیست که یک نفر اعتبار کند و بقیه از او تبعیت کنند؛ بلکه [موطن اعتبار در طبایع]، موطنی هست که ذهن یک نفر آن را جلا میدهد و آنگاه بقیه هم درک میکنند (برخلاف جایی که خلق و اعتبار شخص [و فرد] مد نظر باشد). موطن طبایع موطن بینالاذهانی است لذا ذهنی که درصدد خلق طبیعت برمیآید مانند این است که ساتری را از مقابل دیده همگان کنار میزند لذا حقیقتاً خلق [به معنای خلق فردی] نیست. به تعبیر دیگر این همان است که قبلاً عرض شد که بحث خلق طبایع بحث بسیار مهم و دشواری است که آیا اصلاً در موطن طبایع، خلق ممکن است یا نه؟ و وقتی میگوییم ممکن است به چه معنا میگوییم؟ باید تحلیل شود که واقعاً در این خلق چه روی میدهد. برای این کار تا «طبیعت» را که متعلَق خلق است درست و دقیق تحلیل نکنیم، معنای خلق طبیعت واضح نمیشود. باید دقت شود که خلق یعنی پدید آمدن و پدیده؛ اما اینجا پدیدهی فرد مورد نظر نیست، بلکه پدیدهی طبیعت مورد نظر است و موطن طبیعت و فرد با هم تفاوت دارند. اگر ما خلق طبیعت را قائل نشویم خیلی از مسائل در جا میزند و حل نمیشود؛ اما باید دقت کنیم که واژه خلق را میخواهیم در مورد موطن طبیعت به کار ببریم و اقتضائات مقام را باید در نظر بگیریم. در مورد خلق فرد، مثلاً در ذهنمان کوهی از طلا را تصور میکنیم. (البته همین جا هم این فرد یک طبیعتی دارد؛ یعنی در فضای افراد هم باز سرو کار ما با طبایع است اما منافات ندارد که از طریق طبیعت دارد فرد را مد نظر قرار میدهد؛ که فعلاً به بحث حاضر چندان ربطی ندارد). یا مثال دیگرِ خلقِ فرد، مانند اینکه خدا این کتاب را خلق کرد. این ذره را خلق کرد. خلقِ مأنوسِ ذهن ما، همین خلق فرد است و در این عرصه است که میگوییم خدا که طبایع را خلق نمیکند: «ماجعل الله المشمشة مشمشة بل أوجدها». در فضایِ خلقِ ناظر به فرد است که همان متعلَقِ کُن ایجادی است. اما این تمامِ واقعیت نیست. یعنی این سخن در موطنِ ایجاد، درست است اما اگر مواطن دیگری از واقعیت برای ما کشف شد و مسبوقیت خداوند بر آنها برای ما روشن شد، آنگاه جعل کردن مشمشه به عنوان مشمشه فرض دارد؛ اما جعلی متناسب با آنجا؛ حالا ممکن است ما تعبیر جعل نوع ١و جعل نوع ٢بگذاریم، ممکن هم هست که اصلاً اصطلاح جدید برایش وضع کنیم.
اکنون میگوییم ملکیت و سایر اعتبارات طبیعتی دارند و وقتی سر و کار ما با طبیعت شد، همان عرصه کبریات و احکام کلی شرع و تقنینات کلی است و عقلاء اصل ملکیت را در طبایع اعتباری کار دارند؛ اما اینکه این کتاب ملک من باشد، فرد آن کلی است که بعد از خلقِ طبیعتِ ملکیت، قابل تصور است.
بخش بعدی را اینجا ببینید
١٥ | ١٤ | ١٣ | ١٢ | ١١ | ١٠ | ٩ | ٨ | ٧ | ٦ | ٥ | ٤ | ٣ | ٢ | ١ |
منبع: وبلاگ اعتباریات (با قدری تصرف)
فرآوری: محسن تهرانی - بخش حوزه علمیه تبیان