کشکول
“کشکول “ در لغت ظرفی را گویند که درویشان دوره گرد به شانه یا به ساق دست خود آیزان میکنند و بخششهای گوناگون مردم را در آن می ریزند.
به خاطر گوناگونی محتوای کشکول کتاب هایی را نیز که دارای مطالب گوناگون باشد کشکول می نامند.
کشکول شیخ بهائی مجموه ای است از حکایت /پند/ لطیفه /معمای ریاضی/ نقل قول از دیگر شاعران ونویسندگان /شرح زندگانی چون ائمه ودیگران که به نظم و نثر آمده است.
* سه گناه در یک دیدار
داشمندی به دیدار مردی زاهد و پرهیز کار رفت و از یکی از آشنایان او سخنی زشت نقل کرد.
زاهد گفت: دیر به دیدن من آمده ای و اکنون نیز که آمده ای سه گناه کرده ای :یکی آن که مرا نسبت به برادر دینی خود بدبین ساخته ای/دوم آن که دل راحت و آسوده مرا به این سخن مشغول نمودی/سوم اینکه خود را در معرض تهمت سخن چینی قرار داده ای.
* نوبت به تو نمی رسید
پادشاهی روزی به وزیر خویش گفت:«چه خوب است پادشاهی، اگر جاودانه باشد.»
وزیر گفت:« اگر جاودانه بود، نوبت به تو نمی رسید.»
* بدهکار مفلس
گروهی، وامدار خویش را نزد حاکم بردند و هزار دینار از او درخواست کردند. حاکم گفت: « چه می گویی؟» گفت:« راست می گویند و من از آن ها مهلتی خواهم تا املاک و شتر و گوسفندم بفروشم و وام آنها را بدهم.»
گفتند:« ای حاکم! دروغ می گوید. او ثروتی ندارد، نه کم و نه زیاد.»
مرد گفت:« ای حاکم! شهادت آنان را برنداشتن من شنیدی؟ پس چه می خواهند؟»
پس حاکم به رهایی او حکم داد.
* کوری بهتر از دیدن توست
یکی به نابینایی گفت، شنیده ام که هرگاه خداوند چشمان کسی را از او بگیرد، چیزی بهتر از آن دو به او می بخشد. اکنون عوض خیری که خداوند به تو داده است، چیست؟
نابینا به شوخی گفت:« عوض بهتر، آن است که بیماران را نمی بینم و تو از آن هایی.»
* زمین خوار
مردی زمینی را که از پدرش به ارث برده بود در مدتی کوتاه، فروخت و خورد.
افلاطون گفت:« زمین مردمان را می بلعد و این مرد، زمین را بلعید...»
* سفارش
پادشاهی به دانشمندی در حال مرگ گفت:« در حق خانواده ات، مرا سفارشی کن!»
دانشمند گفت:« شرم دارم از آن که سفارش بنده ای را جز به خدا بکنم.»
* نااهل
دانشمندی، از آموختن دانش خویش به دیگران دریغ می کرد. به او گفتند تو خواهی مرد و دانش خویش را به گور خواهی برد. گفت این را دوست تر از آن دارم که آن را به نااهل بسپارم.
فرآوری: نعیمه درویشی
بخش کودک و نوجوان تبیان
منابع:مجله ی رشد، وبلاگ یاس کبود