پیام شاهنامه
شاهنامه به نام «خداوند جان و خرد» آغاز میشود. اینکه از صفات بیکران خداوندی، بر جان آفرینی و خردبخشی او تکیه میکند، میخواهد بگوید که مهمتر از هر چیزی جان است و زندگی، و زندگی باید با خردمندی توام باشد. از اینجاست که در سراسر شاهنامه عشق به زندگی، و آسایش و نیکبختی افراد انسانی، و پرهیز از آزار دیگران و نفرت از جنگ و کشتار و خونریزی و ویرانگری موضوع سخن است. زندگی انسانها و اندیشه و رفتار آنها هم باید بر پایه خرد باشد، و سرپیچی از حکم خرد، مایه تیره روزی است.
شاهنامه یادگار قرن چهارم، قرن اعتلای فکری و فرهنگی ایران، عصر خردگرایی و آزاد اندیشی، عصر پرورش رازی و ابن سینا و بیرونی است. فرهنگ شاهنامه انعکاس فرهنگ ساسانی در آیینه عصر سامانی است.
اساس حماسه ملی ایران برنبرد جاودانی میان نیکی و بدی، روشنایی و تاریکی است. در عصر اساطیری از کیومرث تا جمشید، فرمانروایان که در همان حال پهلوانان و مظهر مردم ایرانند، با مظاهر اهریمنی که آفات طبیعی و دیوان هستند، میجنگند و پیروز میشوند و داد و نیکی و رامش برجهان فرمانروایی دارد. آنگاه در عصر هزار ساله ضحاک، پیروزی اهریمن فرا میرسد. با قیام کاوه و فرمانروایی فریدون باز هم نیکی پیروز میشود. در دورههای پهلوانی نبرد ایرانیان با تورانیان ادامه پیکار جاودانی خیر و شر است.
در سراسر کتابی با این عظمت با همه تنوع حادثهها وداستانها، روح و اندیشه و جهانبینی واحدی نمایان است.
فردوسی علاوه بر منابع اصلی خود (شاهنامه ابومنصوری) از دریای بیکران داستانهای باستانی هرچه را که در چهارچوب واحد حماسه ملی میگنجیده، برگزیده و بقیه را رها کرده است.
فردوسی علاوه بر منابع اصلی خود (شاهنامه ابومنصوری) از دریای بیکران داستانهای باستانی هرچه را که در چهارچوب واحد حماسه ملی میگنجیده، برگزیده و بقیه را رها کرده است.
وطن دوستی در شاهنامه
مهیبترین نمود اهریمنی، هجوم انیران به سرزمین ایران، و والاترین و مقدسترین وظیفه اهورایی، پایداری ایرانیان در برابر هجومهای بیگانگان و نگاهبانی آزادی و استقلال سرزمین و مردم خویش است. شاهنامه سرگذشت این پایداریها و تجلی روح ملی ایران و بیان آرمانهای جاودانی ایرانیان است. از اینجاست که در ضمیر ناخودآگاه ایرانیان جای گرفته و باگذشت هزار سال غبار کهنگی برآن ننشسته است.
برکناری از نژاد پرستی
امروز با نمونههای فراوانی که از وطنپرستی افراطی در اکناف جهان دیده شده و مایه خونریزیها و ویرانگریها شده است و میشود، گاهی از وطنپرستی مفهومی توام با نژادپرستی و تعصبات جاهلانه و نفرت بیجا از هربیگانه به ذهن میرسد. وطنپرستی در شاهنامه برکنار از این آلایشهاست. وطندوستی فردوسی احساسی حکیمانه توام با اعتدال و خردمندی و عاطفه انسانی و به کلی دور از نژادپرستی است. عشق به ایران در شاهنامه به مفهوم عشق به فرهنگ مردم ایران، و آرامش و آبادی ایران، و آزادی و آسایش مردم ایران، و برخورداری آنها از عدالت است. نفرتی که نسبت به مهاجمان هست، بهسبب تبار آنها نیست؛ به سبب این است که بیگانه به ناحق و به ناخواست مردم به این سرزمین هجوم آورده، و چون با فرهنگ مردم بیگانه است و از محبت و پشتیبانی مردم محروم است، ناچار با خونریزی و بیدادگری و ویرانسازی فرمان میراند. نفرت از مهاجم به مفهوم نفرت از ظلم است.
نفرت از جنگ
با اینکه فردوسی داستان سرای جنگهاست، و بهترین وصفها را از میدانهای جنگ و هنرنمایی جنگجویان در شاهنامه میخوانیم، با این همه او از جنگ و خونریزی نفرت دارد و آن را ناگزیر و حکم سرنوشت میداند. حکیمی که شاهکار خود را به نام «خداوند جان و خرد» آغاز کرده، طبیعی است که قدر جان انسانها را بداند، حتی قدرجان مورچه دانه کش را هم بداند. او در جاهای فراوان جنگ را مینکوهد.
شاهنامه، حماسه انسانی
وجود فردوسی لبریز ازعواطف و احساسات لطیف و شریف انسانی است. درد همه دردمندان بر دلش سنگینی میکند: کودکان بیمادر، اسیران بیپناه، وامداران تهیدست آبرومند، پیران نیازمندی که فقر خود را از دیگران پنهان میدارند. از غم پهلوانان مورد علاقهاش غمگین است، و اگر سرنوشت آنان رابه کاری ناکردنی وا میدارد، خشمگین میشود ومیگوید: «دل نازک از رستم آید به خشم»! مهر ورزیدن به فرزندان را وظیفه طبیعی پدر و مادر میداند، و از اینکه سام، زال نوزاد را به سبب سپیدی مویش دور میاندازد، دلتنگ است.وقتی رستم فرزندش سهراب را نمیشناسد و جگرش را میشکافد، فردوسی حیرتی اندوهبار دارد.روزی که سیاوش دل آزرده ایران را ترک میکند و به توران پناه میبرد، سخنان او و گلههایش از کاووس از دل پردرد فردوسی برخاسته است و ... .
ستمستیزی
آنچه فردوسی در نکوهش پادشاهان ناشایسته و بیدادگر سروده، در هیچ کتابی نمیتوان یافت. از ضحاک و اسکندر بگذریم که نفس استیلای آنها بر ایران ظلم بود. جمشید را ببینیم که با آنهمه قدرت و جلال و شکوه وقتی به فریب اهریمن از راه به در شد و دست به بیداد گشود، فر ایزدی از او برگشت و به اره ضحاک به دونیم گردید. کاووس را ببینیم که به سبب بیخردی و سبکسری مورد نفرت و سرزنش ایرانیان بود. گشتاسب را ببینیم که سلطنت را به زور از پدر گرفت و به بهانه گسترش دین بهی خونریزیها به راه انداخت و برای حفظ تاج و تخت، مهر پدر و فرزندی را یکسو نهاد و اسفندیار را به کشتن داد. و مورد نفرت همگان شد.
در سراسر شاهنامه میبینیم اگر چه اطاعت از پادشاه سنت است، اما این اطاعت مطلق و بی چونوچرا نیست.
خودکامگی مایه تباهی است
از نظر فردوسی قدرت مطلقه به ظلم و تباهی میانجامد. این درسی است که بهتر از همه جا آن را از زبان کیخسرو بیان میکند. کیخسرو پادشاه آرمانی فردوسی است و همه شرایط را برای یک فرمانروای خوب در خود جمع دارد: گوهر (که از فر یزدانی است)، نژاد (که از تخم پاک است)، هنر (که آموختنی است)، خرد (که شناخت نیک از بد است).
جهان شاهنامه سراسر تکاپو و شادی و عشق به زندگی و بهرهوری از مواهب جهان است. شاهان و پهلوانان در روز خطر، هنگام هجوم دشمن سراپا غرق کار و کوششاند، در آن میان هر وقت خوش که دست دهد، مغتنم میشمارند و بساط عیش میگسترند و تن و جان را برای نبرد فردا آماده میکنند. خیام و حافظ هم پیرو حکمت دانای توساند. همه رباعیهای اصیل خیام حامل این پیاماند. نیازی نیست که شواهد زیادی بیاوریم.
گلههای فردوسی و پهلوانانش از سپهر و زمانه، دردی انسانی و شاید تا اندازهای هم برگرفته از منابع اوست که تحت تأثیر عقاید زُروانی بودهاند. در یک جا که از پیری و بیمهری زمانه مینالد، سپهر جوابش میدهد که: «من گناهی ندارم و خود آفریده ضعیف جهان آفرینم!»
گله از روزگار موضوع رایجی در شعر فارسی بوده است.
منبع: برگرفته از روزنامه اطلاعات، شمارههای 24225 (چهارشنبه 5 تیر 1387) و 24229 (چهارشنبه 12 تیر 1387) به نقل از کتاب «فردوسی» چاپ طرح نو/ دکتر محمدامین ریاحی خویی