تبیان، دستیار زندگی
کوزه گر حوصله اش از کوزه ساختن سر رفته بود. همین طور که با گل ها بازی می کرد یک آدمک ساخت. اما آدمکش جالب نبود.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

لبخندی که آدمک کم داشت

کوزه

کوزه گر حوصله اش از کوزه ساختن سر رفته بود. همین طور که با گل ها بازی می کرد یک آدمک ساخت. اما آدمکش جالب نبود. بی حوصله بود. شل بود. کوزه گر آدمک را خراب کرد و دوباره ساخت. اما باز هم آدمکش بی حوصله بود. جالب نبود.

کوزه گر فکر کرد آدمک نیاز به دقت بیشتری برای طبیعی تر شدن دارد. پس با ابزار ظریفتری شروع به برجسته کاری روی بدن آدم کرد. حتی موهای آن را هم رشته به رشته از هم جدا کرد.

آدمک طبیعی تر شد اما هنوز جالب نبود و به دل کوزه گر نمی نشست.

کوزه گر فکر کرد آدمک نیاز به زیبایی دارد. شروع به نقش انداختن روی لباسهای آدمک کرد. آدمک زیبا شد. جالب شد. اما هنوز خسته و بی حوصله بود. باز هم به دل نمی نشست.

آدمک چیز دیگری لازم داشت. چیزی که کوزه گر نمی دانست.

کوزه گر غمگین بود و کلافه. با خودش فکر کرد چیزی که آدمک کم دارد حتما چیزی است که نیاز به خلاقیت زیادی دارد. چیزی است که به فکر او نمی رسد. شاید چیزی است که مجسمه سازان ماهر فقط از آن سر در می آورند.  بنابراین آدمک را رها کرد. از جا بلند شد تا برود. عطسه اش گرفت. ناگهان با صدای بلند و خنده داری عطسه کرد. آدمک لبخند زد. کوزه گر برای آخرین بار به آدمک نگاه کرد. این بار آدمک حرف نداشت. همانی شده بود که کوزه گر می خواست.

انسیه نوش آبادی

بخش کودک و نوجوان تبیان


مطالب مرتبط:

اسب خودخواه

حکایت حاکم و قصاب

سیب زمینی موکت شده...!

هیچ وقت از گورخر ها سۆال نکن...

سفید باش مثل برف

قیمت پادشاهی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.