تبیان، دستیار زندگی
در این نوشتار، حمیدرضا شکارسری نگاهی دارد به شعر سپید «او مرده بود» سروده «محمدحسین جعفریان»، به اعتقاد وی جعفریان با شعرهای سپیدش به واقع قدم در راهی نهاده است که افقی روشن را در پیش رو دارد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نوستالژی یک مرده

نگاهی به شعر محمد حسین جعفریان

در این نوشتار، حمیدرضا شکارسری نگاهی دارد به شعر سپید «او مرده بود» سروده «محمدحسین جعفریان»، به اعتقاد وی جعفریان با شعرهای سپیدش به‌واقع قدم در راهی نهاده است که افقی روشن را در پیش رو دارد.

بخش ادبیات تبیان
تاریکی

آیا بررسی شعری از یک شاعر بی‌نگاهی به کارنامه شعری او، کاری به‌قاعده، صحیح و مفید می‌تواند باشد؟ پاسخ هم مثبت و هم منفی است. اگر هدف از بررسی، اثبات پیش رفت یا پس رفت شاعر در روند حرکتش در وادی شعر و دست یابی به جایگاه آن شعر به‌خصوص در کارنامه شعری وی باشد، پاسخ منفی است اما اگر هدف از بررسی، مطالعه ساختاری شعر چه در حیطه فرم و ساختمان و چه در حیطه زبان و بیان باشد، بی‌آن که مقایسه توان آن شعر با توان بقیه اشعار شاعر منظور نظر قرار گیرد، پاسخ مثبت خواهد بود. این امر به‌خصوص در مورد شعر شاعرانی که به تشخص یا حداقل تمایز شعری در میان شاعران دیگر دست یافته‌اند، بیشتر ضرورت می‌یابد.

نمی‌خواهم بگویم که «محمدحسین جعفریان» به تشخص یا تمایز شعری دست یافته است و شعر او را از هر سو که بنگریم، نمادهای ذهن و زبان او را می‌بینیم. نمی‌خواهم بگویم او حالا یک شاعر تأثیرگذار است و شعرش را باید جریانی متمایز به حساب آورد و.... نه! هنوز هم فروغ با آن شعر منثور زلال، آن عاطفه شگرف، آن اندوه شخصی به‌شدت مسری و آن کوه خاطره بر دوش، در شعر جعفریان خود را به رخ می‌کشد. اگرچه نه به صورت تأثیری آن چنان پررنگ که به سیاهی تقلید بزند.

اما «محمدحسین جعفریان» با شعرهای سپیدش به‌واقع قدم در راهی نهاده است که افقی روشن را در پیش رو دارد. و چون قرار شد مقایسه‌ای در کار نباشد، تنها از شعر سپید «او مرده بود» سروده همین شاعر می‌گویم.

***

«شعر منثور» را همچون تمام انواع شعر نو، نگاه جزئی‌نگر و عینی‌طلب شاعر تشخص شعری می‌بخشد و از مرز نثر دور می‌سازد. بدون این نگاه اگرچه کار پر از پیچیدگی‌های زبانی و کارکردهای کلامی باشد، اگرچه پر از حس و عاطفه باشد و اگرچه لبریز از موسیقی واژگان چه مطنطن و چه نرم و ملایم باشد، نه شعر که نثری آراسته خواهد بود. در شعر منثور شاعر به آن چه «نیما» می‌طلبید، یعنی نزدیکی هرچه بیشتر به آهنگ طبیعی کلام، دست می‌یابد. تصویرهایی عینی می‌آفریند و تصاویر ذهنی او نیز مایه از عینیت می‌گیرد و ریشه در جهان عینی دارد. موسیقی در شعر منثور چون دیگر عناصر شعری، از هارمونی درونی واژگان به وجود می‌آید و به تبعیت از جریان شعری، مطنطن یا ملایم جاری می‌شود. قافیه در شعر منثور بیشتر به قوافی درونی و پنهان با هم‌آوایی حروف و مصوت‌ها بدون آن که حرف «روی» ضرورت وجود بیابد، محدود می‌شود؛ ولی با این حال در تنظیم موسیقی کلام نقشی مهم را ایفا می‌کند.

با این‌همه ناگفته نماند یکی از مهم‌ترین مشخصه‌های شعر منثور که از مهم‌ترین وجوه افتراق آن با نثر نیز به حساب می‌آید، فرم و ساختار آن است. نثر به خاطر طبیعت معنی‌رسانی صرف خود، بی‌آن که به زیبایی زبانی و بیانی خود توجه کند، در مسیری خطی پیش می‌رود. از نقطه‌ای حرکت می‌کند و به نقطه‌ای ختم می‌شود که ممکن است همان نقطه اول باشد اما به خاطر اثبات معنی شعاع حرکتی واژگان آن محدود می‌گردد. در عین حال دایره حضور واژگان مختلف در آن توجیه بیشتری می‌یابد ولی در شعر، به‌خصوص شعر منثور، از آن جا که معنی‌رسانی صرف تمام هدف نیست و زیبایی زبانی و بیانی خود یک ارزش به حساب می‌آید، لذا در طی مسیر خطی از نقطه‌ای به نقطه‌ای دیگر که باز ممکن است همان نقطه اول باشد، شعاع حرکتی واژگان، نامحدود اما دایره حضور واژگان در یک شعر به‌خصوص محدود می‌گردد. فرم و ساختار مستحکم یک شعر از همین خصلت سرچشمه می‌گیرد. یعنی در چهارچوب کلی یک شعر (فرم) عناصر سازنده چنان به یکدیگر وابسته و در عین حال به‌تنهایی، ضروری و واجب‌الوجودند که حذف، تغییر و حتی جابه‌جایی آن‌ها غیرممکن است (استحکام و انسجام)

در شعر «او مرده بود» حرکت شعر از سقوط و احتضار و کاراکتر اصلی شعر (ظاهراً «من» شاعر است) آغاز می‌شود:

صدای پایین رفتن کسی از پله‌ها

صدای ساده مرگ...

و به مرگ او ختم می‌گردد:

پاسبان‌ها به او گفتند خودکشی کرده است

...

عاقبت شناسنامه‌ای باطل‌شده به همه نشان داد

و خود را از طبقه همکف به خیابان پرتاب کرد

و ناپدید شد

او مرده بود

به این ترتیب شعر با حرکت از نقطه‌ای به نقطه‌ای دیگر و با مسافتی مشخص، چهارچوب کلی خود را پیدا می‌کند و به فرمی خطی دست می‌یابد. برخلاف فرم دایره‌ای که شعاع حرکت کلمات را محدود می‌کند، در چنین فرمی شاعر دایره واژگان گسترده‌ای در پیش دست خویش می‌بیند. در عین حال در گزینش آن‌ها از فاصله مشخصی به بعد آزاد نیست. اما «جعفریان» با بهره‌گیری از تکنیک فلاش‌بک در روند تصویری شعر این فاصله مشخص را تا نزدیکی بی‌نهایت گسترش می‌دهد. فلاش‌بک‌ها در ذهن مردی تنها رخ می‌دهد. مردی که شاعر در معرفی امروز او خست به خرج نمی‌دهد و بیش از نیمی از شعر را صرف آن می‌کند:

سخن از تنهایی مردی است که سلطان سرزمین گسترده خویش است

حاکم دره‌های بی‌عبور

اسیر هفته‌های بی‌درخت...

تنهایی در همه‌جا، حتی میان مردم:

سخن از تنهایی مردی است که با سلوکش

در قطارها و خیابان‌ها قدم می‌زند

و باز هم تنهایی:

آیا چه‌قدر تنهاست

مردی که آرزوهایش را در سیگارهایش سوزانده است

و در دوتاری کهنه زندگی می‌کند؟

«و كسی از خلوتش صدایش نكرده است

در ازدحام این‌همه دهان»

«جعفریان» با بهره‌گیری از تکنیک فلاش‌بک در روند تصویری شعر این فاصله مشخص را تا نزدیکی بی‌نهایت گسترش می‌دهد. فلاش‌بک‌ها در ذهن مردی تنها رخ می‌دهد.

در طی این معرفی شاعر با صداقت تمام، زمینه را برای یأس و نومیدی شخصیت اصلی شعرش آماده می‌كند تا در نهایت او را به خودكشی وادارد:

«قایق‌ها در لحظه موعود خودبه‌خود سوراخ می‌شوند

و دریا غریق خود را مزه‌مزه می‌كند

و دریا

این قاتل قدیمی غول‌آسا

چون همیشه با پری‌های وظیفه‌شناسش فرامی‌رسد

نه زمین بستر امنی است

نه دریا مقبره‌ای دلپسند»

«اندوهی دیگر به قلبش وصله شده، فقط همین!

چیزی در خانه عروسك‌ها نبود

چیزی در خانه عروس‌ها نماند

كوله‌بار لبریز و خاك‌آلودش به بیرون پرتاب شد

در نیمه‌شب خیابان ناشناس باز او بود»

«باروت در كیف‌دستی خیس خورده است

و تفنگ در حسرت خم شدن ماشه به خواب رفته است

خدا و خشم از پشت باروهای مه دست دراز كرده‌اند

اما مرد همیشه مسافر در ازدحام ماشین‌های «چهارراه ولی‌عصر» گم شده است

مرد همیشه‌مسافر گم شده است

و آرزومند پیدا شدن نیست»

اما در همین معرفی‌ها در پاره‌ای از شعر می‌خوانیم:

«او می‌رود گیج و مجبور

چون جاده‌ها پشت قدم‌هایش فرو می‌ریزند

چون به روبه‌رو مومن است

به افقی كه با دست‌های بلندش ساخته است

به كوهستان‌ها، دوستان قدیمی‌اش

و ستارگانی كه هیچ‌كدام

به شدت مرگ

حسرتش نمی‌انگیزد»

این بخش از شعر در تضاد با بقیه قسمت‌ها، ایمان ماندگار قهرمان شعر را یادآور می‌شود و این سوال را در ذهن ایجاد می‌كند كه اگر حركت او (گرچه گیج و مجبور) به سوی آن افق، آن كوهستان، آن ستارگان و آن چنان مرگی با آن ایمان است، پس بقیه بخش‌های شعر چه می‌گویند و خودكشی انتهایی شعر چه مجالی برای وقوع می‌یابد؟ مگر می‌توان هم چشم به دوستانی قدیمی چون كوهستان داشت، هم افقی خودساخته را پیش رو داشت و بعد در ازدحام چهارراه ولی‌عصر گم شد و با سقوط از طبقه همكف خودكشی كرد و مرد؟ آخر «مردی كه سال‌ها جنگیده است/ و به هر خاكریز بیتی به یادگار نوشته است»، مگر «به فرار می‌اندیشد/ فرار به رویای دشمنی كه قاتل اوست»؟ آیا این انفعال شاعرانه با حقیقتی كه همه شاهدیم مطابقت دارد؟ به این فلاش‌بك‌ها توجه كنید تا بدانید مردی كه چنین گم‌گشته مانده و در انتها خودكشی می‌كند، كیست؟

... شب‌های شلمچه

بانگین آبی بغض‌ها

شب‌های پر وهم و ترس كابل

با پیكرهای تیرخورده بی‌جان

آبشارهای بدخشان

نهج‌البلاغه‌ای فرسوده

كتاب سی‌صفحه‌ای ورق‌ورق‌شده‌ای در باران

و تسبیح خاطره‌ها، شعرها، جنگ‌ها و گریز‌ها، اشك‌ها و لبخند‌ها...

من خواننده می‌ترسم از این كه تصور كنم شب‌های شلمچه و كابل و بدخشان بر كاراكتر اصلی شعر، بدون ایمانی محكم و با هراس از مرگی بی‌دلیل گذشته است! مرگ محتومی كه در انتهای شعر به صورت خودكشی تحقیرآمیزی آن هم از طبقه همكف به خیابان در انتظار نشسته است. من از این انفعال بزرگ كه با روح «جعفریان» سازگار نیست، در تعجبم.

در یك دید كلی بی‌آن كه اصلاً به محتوای شعر كار داشته باشیم، ساختار معنایی شعر «او مرده بود»، به دلیل وجود تضاد در قسمت‌های مختلف شعر دارای استحكام كامل نیست. اگرچه هرگز به ازهم‌گسیختگی و تلاشی ساختار كلی شعر منتهی نمی‌شود.

***

شعر منثور با توجه به طبیعت وجودی‌اش از هجوم به نظام طبیعی و سازمان‌یافته كلام خودداری می‌كند. بدین ترتیب برخورد ساده و بی‌پیرایه و صمیمی «جعفریان» با زبان، در شعر «او مرده بود» توجیهی منطقی و محكم پیدا می‌كند. در همین راستا، بیان عینی و جزئی‌نگر شاعر در سراسر شعر، تشخص یا حداقل تمایز شعری قابل ملاحظه‌ای به كلام می‌بخشد كه در ادامه صمیمیت بیانی «جعفریان» شعری به‌واقع نو و امروزین را آفریده است. این تشخص جای خالی موسیقی و هارمونی كلمات را كه به‌وضوح در شعر حس می‌شود، پر می‌كند و به موفقیت شعر در ارتباط با خواننده می‌افزاید.


منبع: مرکز آفرینش های حوزه هنری