شکوه ماندگار
بسیجیای شکوه ماندگار عاشقی
که میتراود از دلت بهار عاشقی
به من نشانی هزار لاله را بده
به من کلید کوچه باغ ناله را بده
بگو که عشق از دم تو سربلند شد
سری شکست اگر، هزار سر بلند شد
اگر تو در زلال خون، روان نمیشدی
مسافر نجیب کهکشان نمیشدی
اگر که زخم دشنه بر دلت نمینشست
اگر که شیشههای خاطرات نمیشکست
کسی نبود تا حمایت از خدا کند
حکایت از علی (ع) و نخل و بوریا کند
بسیج! ای صدایت از غزل، ترانهتر
بمان دوباره تا بهار، عاشقانهتر
بمان که زندگی حلاوت وجود توست
بمان که عشق، محو غیرت سجود توست
بمان که نسل تو قصیدهایست خواندنی
و در نگاه تو سپیدهایست ماندنی
بگو در این حریم جز تو ذاکری نبود
بگو که خاک، زادگاه "باکری" نبود
بگو که در دل زمین چه راز گفتهای
بگو که در بهار خون خود شکفتهای
بسیجیای شکوه استغاثهات بلند
به گوش ما ترنم حماسهات بلند
تومرد برگزیده صحابهای بگو
بر دل شکستهها خطابهای بگو
به روح سبز ایستادگان سلام کن
اقامه بر مرید مکتب امام کن
هنوز عشق بازی قبیله حاصل است
هنوز همرکاب ما در سفر دل است ....
مولف: حمید هنرجو