زبان شعر
زبان شعر، مطلبی است به قلم یدالله رویایی. وی در کنار اسماعیل شاهرودی و بیژن الهی از چهرههای برجستهی جریان شعری موسوم به شعر حجم شناخته میشود. یکی از مباحث همیشگی این جریان شعری زبان خاص این اسلوب ادبیست که هرگز نتوانسته است مورد توجه اکثریت مخاطبان آثار ادبی قرار بگیرد. نگره خاصی که این جریان به زبان داشته هماره باعث شده است که فهم پیچیدگیهای زبانی و کشف روابط بین عناصر شعری در آثار اینگونه شاعران برای همهکس مقبول نباشد.
… بههرحال، آنچه طبیعیتر بهنظر میرسد این است که شعر یک هنر زبانی است، هنری است که عوامل مادیاش را واژهها میسازند. و در این معنی، گاهی شاعر را فقط کاتب کلمهها میدانیم؛ کلمههائی که اساسیترین ابزار و مصالح کارگاه شعری او باشند.
در این کارگاه، او وظیفه دارد که کلمهاش را هم بهعنوان یک علامت و هم بهعنوان حامل معانی به کار گیرد. کلمه به عنوان یک علامت، دو نقش را بازی میکند: یکی لباس و قیافهء ظاهریاش را – یعنی جسمش را – بروز میدهد (و به گفتهء دیگر تصویر بدویای که از دنیای مادی وام گرفته است)؛ و دیگر طنین و صدایش را. و در نقش حامل معنی باری را در مصراع شاعر به زمین میگذارد که فرهنگهای کوچک و بزرگ لغات از یک طرف و محاورات روزانه و انس دهانها از طرف دیگر بر دوشش نهادهاند.
پس مصرع شاعر – که با توجه به نقشی که از کلمه ذکر شد ساخته میشود – مأمور تحقق و ایجاد تعادل بین نیروی جسمی (مادی) و نیروی ذهنی (معنوی) زبان است، مأمور ایجاد سازشی کامل و پنهانی بین صدای کلمه و معنای ن است، ارضاء توأمان میل گوش و میل ادراک دمی.
به این جهت، جسم کلمه و طنین و صدای ن به اندازهء معنی در شعر نقش دارد؛ حتی نقش جسم و صدای کلمه گاهی بیشتر و مۆثرتر از معنی ن نمودار میشود. یعنی قدرت مادی کلمه بیشتر از قدرت ادراکی ن است همانطور که برژس در نثر معنی کلمات بیشتر از خود کلمات قدرت دارند. و به علت همین نیروی دوگانهء زبانی که در شعر وجود دارد، مفاهیم و معانی در واژهها بیشتر درنگ میکنند و ثبوت مییابند. این است که زبان شعر خیلی دیرتر و بطیتر از زبان نثر در حال تطور و تغییرات ایت، و شعر در کنار تکامل و تغییرات نثری عزلت رامی را به گذشت قرنها پیشکش میکند.
بدینگونه، شاعر هر کلمه را با چهره و طنین مخصوصی برداشت میکند و به هر کدام خصلت و خصیصهء معینی میدهد و در موقع کار شاعری، با انبوهی از واژهها – با صفات و خاصیتهای مختلفشان – سروکار دارد: دو کلمهء دیگر بالاستقلال در برابر هم قرار میدهد، واژههائی را در گریبان هم رها میکند، تصادم میدهد و برقی میآفریند، دو جفت مهجور را که دیری در جستجوی هم بودهاند همآغوش میکند و بالاخره کلمههائی را در فاصلههای معینی مینشاند تا با هم نهانی مهر بورزند و پیوند یابند.بههرصورت، در هر یک از حالات فوق، غرض این است که پیوندی ایجاد شود. و وقتی پیوند دلخواه پیدا شد، جوهر شعر پدید آمده است. یک قطعه شعر را مجموعه این پیوندها میسازند و در اینجا شعر منظومهء کلمات است و شاعر جادوگر یا بازیگر نها است.
به این ترتیب، جهشهای ذهنی شاعر و ترنمهای ضمیر ناگاه او چیزی جز تقارن و پیوند واژهها نیست و به عبارت دیگر، آنچه که بهصورت بیان اندیشههای درون او به خواننده منتقل میشود، محصول همان مشغلهء زبانی است و شاید بتوان گفت که آن چشمهء جوشانی که الهام از آن نام میبرند در حقیقت مجموعهء کلماتی است که از ستوه تنهائی، در ذهن شاعر به هم میریزند و تخمیر میشوند.
در تخمیری که بدینگونه در ذهن شاعر صورت میگیرد، ملاک و معیار یا صداها و لحنها است یعنی تجانس و همآهنگی واژهها مثل ملاک و معیار مولوی یا قانی و یا اتحاد و همآهنگی پر طنین حروف بیصدا (سجع). آنچنانکه سعدی و حافظ را مثلاً قادران مطلق این قلمرو میتوان بهشمار آورد. شاعری حرکتها و هجاها را آسان میبیند، شاعری دیگر چهرهء واژهها و جسم و جان آنها را در ذهنش تصویر میدهد. شاعری ممکن است واژهای را از استعمالی که در زبان جاری دارد باز بدارد و بر ژس لغتی را که دیری از دهانها مهجور مانده، دوباره زندگی و پروبال بدهد. و شاعری دیگر ممکن است کلمه را با تمام سمتهائی که در فرهنگ لغات دارد بهکار گیرد و از این راه ترکیب و ساختمان اندیشهاش را در شعر توسعه دهد.
بالاخره این تخمیر به هر طریق که انجام شود، در تمام جوانب نشان دهندهء آن چیزی است که نامش را سبک نهادهاند. چه سبک به نظر من چیزی جز شیوهء نوشتن یا به عبارت دیگر «شیوهء بیان اندیشه» نیست. در مثل سبک یک نویسنده در چهارچوب «شیوهء نوشتن» او مشخص میشود و غالباً سبک را به نام خود او مینامندٰ؛ مثل سبک جمالزاده یا مثلاً سبک حجازی. همچنین است شیوهای که با آن شاعری شعرش را مینویسد و میسازد و در این مرحله، سبک او را بیشتر باید در زبان شعری او جستجو کرد و همین است که میبینیم یکی در نوشتههایش دارای سبکی ساده و روشن است و یکی دارای سبکی پیچیده و معضل و دیگری مثلاً سبکی معتدل دارد.
با استنباطی که به این طریق از سبک پیدا میکنیم، باید گفت که سبک آن نیست که منژس کنندهء صفات و کاراکترهای یک نویسنده یا شاعر و نوع کار آنها باشد و یا مبین وابستگی آنها به یکی از مکاتب ادبی باشد و یا اینکه به تنهایی بتواند مکتب معینی را بروز دهد، بلکه سبک تنها، اتیکت یا مارک خصوصی یک شاعر است…
منبع: یازدهمین شماره کتاب هفته (منتشره در 26 ذر 1340 شمسی)