چشم های مضطر
روزگاری شده که دلها مملو از تردید و قلب ها سراسر بی اعتمادیست.
انگار همه دنبال آغوشی گرمتر از آغوش مادرمان میگردیم؛ جایی که فقط یقین هست و آرامش مطلق.
انگار دنبال تکیهگاهی محکمتر از شانه های پدر میگردیم؛ تکیهگاهی که دیگر نگران لرزش و یا شکستنش نباشیم.
گاهی هم میتوانیم چند لحظهای تنهایی و اندوهمان را فراموش کنیم و بخندیم اما باز هم این حس غربت و سرگردانی در خلوت، همه وجودمان را فرا میگیرد.
فریادمان در سکوت، دنبال فریادرس و سنگ صبوری میگردد.
و ناگهان پاسخی، این دل آشفته را آرام میکند:
او ...
مهدی علیه السلام همان است که دنبالش هستی!
همان که پناهش بیش از هر پناهگاهی به روی پناه جویان گشاده است و دلسوزیش از همه فراگیرتر است؛
همان که دلسوزتر از پدر و مهربانتر از مادر است؛ همو که از تمام ناگفتههای قلبت و دلتنگیهایت با خبر است؛ همو که با غمت غمگین و با شادیت شاد میگردد؛ همو که فریادرس و رحمت بیکران خداست...
دلم آرام میگیرد! انگار خون نو در رگهایم میدود و قلبم مملو از آرامش میشود به برکت وجودش...
مولای من! گرمترین خاطرهی زندگیم!
فراموشی بچهگانهام را ببخش. با وجود تو سرگردانی بیمعناست. در پناه تو هر چه پیش آید بهترین است. دل سوزان و قلب آتش گرفتهام را به تو میسپارم که یقین دارم بهترین طبیبی. مولای من دستان لرزان و خستهام را به دستان پر مهر تو میسپارم.
یادت، آرام جانم و نامت، جان بخشترین واژه است.
انگار هرچه بیشتر میشناسمت بیشتر میفهمم که چقدر فقیرم و محتاج مولایی چون شما! گویی وجودت بیش از قبل دلم را گرم میکند و تشنه محبت و حمایتت میشوم!
کاش در دولتی زندگی کنم که رهبرش شما هستی!
راستی مگر خدا نفرموده : مرا بخوانید تا اجابت کنم شما را. (غافر/ 60) ؟
پس اکنون که دلم رانده شده و بغضم شکسته و لرزش پاهایم دیگر آرام نمیگیرد؛ خدا را میخوانم:
پروردگارا!
تو را به چشم های مضطر و بغض همهی دل شکستگان قسم، قدم هایش را استوار و ظهورش را نزدیک کن.
محمد هادی زاده
بخش مهدویت تبیان