تبیان، دستیار زندگی
فردوسی حکیم با نگارش شاعرانه این داستان، الگوی داستانی ویژه ای را ارائه داده که خاص دوره پهلوانی است و تازگی آن در مجاز کردن عشق ممنوع میان قومی که نسبت به آداب و رسوم نیاکانی خود پایبند بوده اند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تجلی مشیت الهی در تولد عشق و حماسه

واکاوی داستان زال و رودابه در شاهنامه فردوسی

فردوسی حکیم با نگارش شاعرانه این داستان، الگوی داستانی ویژه ای را ارائه داده که خاص دوره پهلوانی است و تازگی آن در مجاز کردن عشق ممنوع میان قومی که نسبت به آداب و رسوم نیاکانی خود پایبند بوده اند.

بخش ادبیات تبیان
گل سرخ

زال در این داستان، چهره ای معنوی دارد و خوی پهلوانی او در پیوند با آدمیان و رویدادها و پدیده های هستی اطراف او نمایان می شود.

صداقت و درستی زال را در صاف و رک گویی و صراحت بیانش می توان جست: «نباشد بدین سام، همداستان / همان شاه چون بشنود داستان» و به سبب تفاوت در آداب و رسم خانوادگی از سهراب پوزش می خواهد و مهمانی او را نمی پذیرد. خرد پهلوانی زال، او را از رعایت کردن عرف و رسم سنت قومی خود باز می دارد و ازدواج او با رودابه، به گونه ای، گواه ناهمتایی او با ارزش های کهنه فرهنگی و سنت دیرینه قومی اوست. البته در پایان ماجرا می بینیم زال با رودابه ازدواج می کند و این ناهمتایی در پرتو مشیت الهی، به یگانگی و وحدت می رسد و کارکرد اصلی داستان را به این ترتیب می نمایاند و وقتی نیروی پهلوانی زال در آزمونی تحسین برانگیز به تائید منوچهرشاه می رسد، هستی او با واقعیت زمانه اش، این همانی پیدا می کند و زندگی اسطوره ای او در پیوند با حماسه شروع می شود. زال در این داستان، نسبت به عشق خود در حد جنون، بدرستی پایبند است: دل زال یکباره دیوانه گشت / خرد، دور شد، عشق فرزانه گشت

و صادقانه و مردانه در برابر پدر خود، سام، که شخصی دینی و خردورز است، گستاخانه ایستادگی می کند و بی هراس به کاخ رودابه می رود و با او خلوت می کند. او در طول داستان، با عاطفه ای پرشور و خردی عشق بنیاد، از خواست خود پاسداری می کند. عشق او در حقیقت، عشق به انسان، عشق به نماینده یزدان در جهان و سرانجام، عشق به حماسه است. آنچه فردوسی از زبان زال درباره جفت پذیری، همسرگزینی و فرزندخواهی بیان داشته:

چنین گفت با بندگان خوب چهر / که با ماه خوب است رخشنده مهر، دلاور که پرهیز جوید ز جفت / بماند به آسانی اندر نهفت

رودابه در این داستان، زنی است با اراده استوار، بردبار، چاره جو و شجاع و مانند زال، از گفتن آنچه در دل دارد، بیمناک نمی شود؛ از این رو، خشم پدر و محدودیت هایی که برای او فراهم کرده، هیچ تاثیری در تصمیم و خواست او نداشته، جسورانه، راه و رسم قومی خود را نادیده گرفته، زال را به کاخ خود راه داده، با او از عشق و دلدادگی سخن می گوید و با آن که خدمتکاران، او را از این عشق منع می کنند، او فطرتی پاک و انسانی دارد و بداندیشی و نابکاری و بدی در او وجود ندارد و از سنت خانوادگی و ارزش های اجتماعی قوم خود می گذرد و ازدواج با زال را با جان و دل می پذیرد:

که من عاشقم همچو بحر دمان / از او پر شده، موج تا آسمان، پر از پورسام است روشن دلم / به خواب اندر، اندیشه زونگسلم، همیشه دلم در غم عشق اوست / شب و روزم، اندیشه چهر اوست

رودابه این شکیبایی و پافشاری را از سیندخت، مادر خود به ارث برده است. سیندخت در این داستان زنی است زیرک با اعتماد به نفس بسیار و چیره بر رفتار و کردار شوهرش مهراب کابلی. سیندخت در هر کاری چاره ساز و صبور و اندیشه ورز است: یکی چاره آورده از دل به جای / که بد ژرف بین و فزاینده رای

دلیری و کاردانی او، سام را در دیدارش شگفت زده می کند و همین که خود تنها با هدیه های فراوانی پیش سام می آید، صفت مردانگی و جسارت و دلیری خود را نشان می دهد:

چو شد ساخته کار خود بر نشست / چو گردی به مردی میان را ببست، یکی ترگ رومی به سریر نهاد / یکی باره زیر اندرش، همچو باد

سیندخت در دیدارش با سام، با شیوه بیانی جذاب، وقت شناسی بجا و جسارت ویژه، سام را مجبور به تسلیم و مجاب در برابر درخواست خود می کند. سختکوشی، پایداری، استقلال رای و اعتماد به نفس او در برابر سام، بیرون از وظیفه شناسی یک زن می تواند باشد.

انسان هایی که در طرح و الگوی داستان زال و رودابه بدون نبرد و تعرض، همدل و همداستان با امید به آشتی و نیک فرجامی، به زندگانی اسطوره ای و قومی خود تحقق می بخشند و برای پاسداری از عشق و حماسه آماده می شوند.

شیواترین وصف و بیان عاشقانه را از زبان سام در دیدارش با سیندخت درباره عشق زال و رودابه باید شنید:

یکی نامه با لابه دردمند / نبشتم به نزدیک شاه بلند، به نزد منوچهر شد زال زر / چنان شد که گفتی بر آورد پر

به زین اندر آمد که زین را ندید / همان نعل اسبش، زمین را ندید، بدین زال را شاه پاسخ دهد / چو خندان شود، رای فرخ نهد، که پرورده مرغ، بیدل شده است / از آب مژه، پای در گل شده است، عروس ار به مهر اندرون همچو اوست/ سزد گر بر آیند هر دو زپوست

مهراب در این داستان، شخصیتی عربی نژاد است و راه و رسم دوران جاهلیت قوم خویش را دارد. خوی وحشی و جهالت آغازین مهراب را می توان در بیت های زیر دید:

بدو گفت: اکنون جز این راه نیست/ که با شاه گیتی تو را پای نیست، که آرمت با دخت ناپاک تن/ کشم زارتان بر سر انجمن، مگر شاه ایران از این خشم و کین/ برآساید و رام گردد زمین

آیا این گونه اندیشیدن، ضدبشری و تفکری بدوی و غیرانسانی نیست؟ وقتی مهراب، ماجرای عاشق شدن دخترش را می شنود، پشیمانی خود را از سرپیچی اش از سنت نیاکانی اش این گونه اظهار می دارد:

مرا گفت چون دختر آید پدید/ ببایستش اندر زمان، سر برید، نکشتم، بگشتم ز راه نیا/ کنون ساخت بر من چنین کیمیا

با همه این احوال، وقتی مهراب زیبایی و دلربایی دختر خود را می بیند، نمی تواند حس زیبایی پسند پدری خود را پنهان دارد و به گونه ای، الله اکبر می گوید: شگفتی به رودابه اندر بماند/ همی نام یزدان بدو بر بخواند

منوچهر در این داستان، پادشاهی است با ویژگی فرمانروایان ایران زمین. درایت و هوشیاری او در برگزاری مجلس آزمون برای شناسایی شایستگی، برازندگی و پهلوانی زال، خصیصه برجسته اوست. پذیرش، تحسین و نوازش زال، نشانه تدبیر، مهمان نوازی و قدرشناسی اوست. تنها خصلتی که او را با مهراب در یک روند مشابه اندیشگی، همراه می کند خوی «کشتن» و «از میان بردن» است. مهراب ننگ دخترش را نمی تواند تحمل کند و منوچهر هم دشمنی و نبرد با کابلستان را نمی تواند فراموش کند. این دو در باطن، راضی به نیرو گرفتن و ماندن زال نیستند؛ اما در برابر مشیت الهی و وظیفه ای که الگوی داستان بر عهده آنها گذاشته، جز تسلیم، چاره ای نمی یابند و هر دو به وحدت نظر و عمل می رسند، چراکه: چو یزدان، چنین راند اندر بوش/ بر آن بود چرخ روان را روش، کس از داد یزدان، نیابد گریغ/ وگرچه بپرد، برآید به میغ...

گرفتار فرمان یزدان بود/ وگرچند دندانش، سندان بود

خدمتکاران، کنیزان، دانایان و ستاره شناسان، هر یک در کارکرد کنش پهلوانان و وقوع رویدادها و بروز موقعیت های سزاوار و در ایجاد وحدت موضوعی داستان، خوب عمل می کنند. فردوسی حکیم با نگارش شاعرانه این داستان، الگوی داستانی ویژه ای را ارائه داده که خاص دوره پهلوانی است و تازگی آن در مجاز کردن عشق ممنوع میان قومی که نسبت به آداب و رسوم نیاکانی خود پایبند بوده اند. نامه نوشتن ها، گله گزاری ها، ندیده عاشق شدن ها و جانبداری از معشوق و زادگاه او، پادرمیانی ستاره شناسان و موبدان، پافشاری پهلوانان در تثبیت اراده و تصمیم خود، رودررویی ارزش های اخلاقی، فرهنگی و اعتقادی متفاوت شخصیت ها، همه جزو سنت ها و آداب آدمیان در عهد باستان بویژه در دوره پهلوانی است و فردوسی به زیبایی و منطق ویژه سخن پروری و داستان پردازیش، در الگوی داستانی زال و رودابه به تصویر درآمده است. داستان زال و رودابه بدرستی نشان می دهد یک روایت ملی و قومی چگونه می تواند بیانگر اعتقاد دینی باشد.

هنر، نوآوری، چیره زبانی و زبردستی فردوسی را هم در همین بهره گیری از روایت در ساخت الگوی حکایت و مددگیری از شریعت در نمایش حقیقت باید دانست، حقیقتی که در پندار، گفتار و کردار انسان ها، حول محوری عاشقانه ظاهر می شود و نوعی منطق و مشیت برتر بر آنها حاکم است. انسان هایی که در طرح و الگوی داستان زال و رودابه بدون نبرد و تعرض، همدل و همداستان با امید به آشتی و نیک فرجامی، به زندگانی اسطوره ای و قومی خود تحقق می بخشند و برای پاسداری از عشق و حماسه آماده می شوند.


منبع: جام جم/ عبدالحسین موحد