شهید شعبانعلی کاظمی
شعبانعلی کاظمی از جمله شهدای امدادگر دوران دفاعمقدس است. وی روز 18 مردادماه سال 1342 در روستای «فتیده» شهرستان لنگرود در خانوادهای کشاورز و زحمتکش پا به عرصه حیات گذاشت.بعد از طی دوران کودکی،راهی مدرسه شد و با علاقه بسیار شروع به درس خواندن کرد.
دوره ابتدایی و راهنمایی را در همان روستا سپری کرد و برای ادامه تحصیل به شهرستان لنگرود رفت.
با پیروزی انقلاب اسلامی بر شعور سیاسی خود افزود و با رسالت امام و آرمانهای انقلاب بیشتر آشنا شد و با تعدادی از دوستان خود فعالیت در مسجد جامع روستای فتیده را آغاز کرد.بیشتر پولی را که برای خرجی خود از والدین میگرفت صرف خرید کتابهای مذهبی میکرد.
یک روز از پسرم پرسیدم: «چرا به جای آن که از آن پول برای خود لباس و یا وسایل دیگری بخری هزینه خرید کتاب میکنی؟» و او در جوابم گفت: «مادر جان، شاید امروز مطالب این کتابها به کارم نیاید ولی یک روز همین کتابها میتواند جوانان زیادی را به سوی خداشناسی و راه درست هدایت کند.»
پس از چند ماه به کمک دوستان خود کتابخانه مسجد را تأسیس کردند و تمام آن کتابها را به آنجا برد تا جوانان روستا مطالعه کنند. بعد از آن که توانست دیپلم خود را با موفقیت اخذ کند بیشتر وقت خود را صرف حضور در مسجد و دعوت از شخصیتهای دینی میکرد.
بعد از پیروزی انقلاب تعدادی از عناصر گروهکهای ضد انقلاب در روستای فتیده فعالیت میکردند تا جوانان را به سوی خود جلب کنند. حتی چند مرحله بین نیروهای انقلابی و گروهکها در مسجد درگیری شد و شعبانعلی را هم تهدید کردند.
از این که میدیدم پسرم نسبت به تهدیدهای آنها بیتفاوت است نگران بودم و یک روز صدایش کردم و گفتم: «پسرم مواظب باش! مبادا منافقین به تو آسیب برسانند.» اما در جوابم لبخندی زد و گفت: «مادر جان نگران نباش. آنها مشتی فریب خوردهاند. باید با دوستی و محبت به آنها نزدیک شد و با منطق و دلیل مناسب آنها را قانع کرد که در اشتباهند. اگر هم قبول نکردند هدف ما مشخص است. آخرین کار آنها این است که ما را بکشند و این هم آرزوی قلبی ماست.»
پاییز 1361 بود که برای گذراندن دوره آموزش امدادگری به هلال احمر رودسر رفت و چند ماهی در آنجا آموزش دید و سپس تصمیم گرفت به جبهه برود. پس از کسب اجازه از من و پدرش رهسپار جبهههای جنوب شد و در بهداری اهواز مشغول خدمت شد.
چند ماهی گذشت و حال او خوب شد. من و پدرش تصمیم گرفتیم تا پسرمان را داماد کنیم و وقتی موضوع را با او در میان گذاشتیم در جواب گفت: «برای ازدواجم عجله نکنید. بگذارید به وظیفهام در جبهه عمل کنم، سپس هر تصمیمی که بگیرید اطاعت خواهم کرد.»
دو ماه بعد به منزل آمد و چند روزی با ما بود. سپس خواست به جبهه برود. این بار از او خواستم منصرف شود اما به اصرار خواست تا به رفتنش رضایت دهیم. هر چقدر بهانه جور کردم تا شاید مانع رفتنش شوم، نشد. در نهایت رو به من و پدرش کرد و گفت:«پدر و مادر عزیزم، میدانم که چقدر برایم زحمت کشیدید و تا شما راضی نباشید نمیتوانم بروم.ولی این حقیقت را بدانید که امروز در جبههها نیروهای رزمنده در شرایط بسیار سخت جلوی دشمن ایستادهاند و اگر ما نسبت به ایثار آنها بیتوجهی کنیم یعنی به انقلاب و رزمندهها جفا کردهایم.»
وقتی حرفهای پسرم شعبانعلی تمام شد دیدم اشک در چشمانش جمع شده است.دیگر طاقت نیاوردم و پیشانی او را بوسیدم و برایش دعا خیر کردم.
این بار به منطقه سوسنگرد رفت و در همان جا در حین جابهجا کردن مجروحین از ناحیه پا مجروح شد و برای مداوا به مرخصی آمد.
مدتی که در پشت جبهه بود با همان جراحت خود با چند نفر دیگر به روستاهای اطراف میرفتند و کمکهای مردمی را برای رزمندگان در جبهه جمعآوری میکردند. چند ماهی گذشت و حال او خوب شد. من و پدرش تصمیم گرفتیم تا پسرمان را داماد کنیم و وقتی موضوع را با او در میان گذاشتیم در جواب گفت: «برای ازدواجم عجله نکنید. بگذارید به وظیفهام در جبهه عمل کنم، سپس هر تصمیمی که بگیرید اطاعت خواهم کرد.»
از جواب شعبان علی معلوم شد که تمام فکرش بودن در جبهه است و تلاشهای ما، راه به جایی نخواهد کرد.
دوباره مهیای رفتن به جبهه شد و طبق معمول نخست نزد ما آمد و رضایت گرفت و بعد با خوشحالی راهی جبههها شد.
آخرین بار به منطقه خرمشهر رفت و پس از مدتی خدمت در واحد بهداری منطقه،در حال انتقال مجروحین، بر اثر اصابت ترکش خمپاره و موج انفجار مجروح شد.
پس از انتقال وی به بیمارستان اهواز به منزل مراجعت کرد. چند ماهی به سبب جراحتی که دیده بود تحت نظر پزشکان معالج قرار گرفت.
او که بارها برای نجات هم رزمان خود زیر گلولههای دشمن حماسه آفرید، روز به روز جسمش ضعیفتر میشد تا آنکه در روز 18 مهرماه سال 1362 به آرزوی دیرینهاش رسید.
گزیدهای از وصیتنامه شهید:
ای مسلمانان بر علیه دشمان اسلام بجنگید که یا پیروزید و یا شهید که در هر دو صورت پیروزید.از جوانان منحرف میخواهم که به دامن اسلام بیایند.اگر میخواهید خوشبخت شوید باید اسلام را یاری کنید زیرا امروز تمامی کفر جهانی بر علیه اسلام برخاستهاند. باز از شما میخواهم که این حسین زمان خمینی بت شکن را تنها نگذارید و دستورات او را مو به مو اجرا نمایید.
ای امام ما تا آخرین قطره خونمان دفاع میکنیم و تا دشمنان اسلام را از خاک کشورمان بیرون نکنیم از پای نخواهیم نشست. برادران مسلمان من، معنی و مفهوم زندگی آنوقت معلوم میشود که انسان در جهت خدا حرکت کرده باشد. اکنون اسلام نیاز به آبیاری دارد و تنها با خون ما جوانان به ثمر خواهد رسید. از شما برادران میخواهم که اگر انقلاب را یاری نمیکنید لااقل ضدانقلاب نباشید.
ای امت شهیدپرور ایران میخواهم چند کلمهای با شما صحبت کنم. مبادا از خط امام خارج شوید و حب دنیا و جاه و مقام شما را به انحراف بکشد که این کار، نابود کردن این انقلاب و پایمال کردن خون هزاران شهید است.
در راه خدا استقامت کنید و این راه اگر رهبرانتان را گرفتند، اگر بدنهایتان را قطعهقطعه کردند، و اگر رئیس جمهور و نخست وزیرتان را سوزاندند، اگر وزیرتان را زیر آوار کشتند و اگر کودکان شیرخوارتان را زنده زنده سوزاندند پرچم (لاالهالاالله) را سربلند و پرافتخار بر قله فتح برسانید و ناامید نشوید.
منبع: ایسنا