تبیان، دستیار زندگی
مولوی در مثنوی معنوی این کتاب شگرف و این اثر والا مقام ،حکایتی را با همان هدف همیشگی، پند و اندرز به صورت غیرمستقیم می آورد، حکایت فردی که بر مسند قضاوت نشسته و بیم آن دارد که آیا می تواند از عهده ی قضاوت بر آید یا خیر.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شکایت قاضی از آفتِ قضا

مولوی در مثنوی معنوی این کتاب شگرف و این اثر والا مقام ،حکایتی را با همان هدف همیشگی، پند و اندرز به صورت غیرمستقیم می آورد، حکایت فردی که بر مسند قضاوت نشسته و بیم آن دارد که آیا می تواند از عهده ی قضاوت بر آید یا خیر.

آسیه بیاتانی -بخش ادبیات تبیان

به جرات می توان گفت که مثنوی معنوی مولانا تنها اثری است که شما به دنبال پاسخ هر پرسشی که باشید، بدون شک جواب خود را در آن خواهید یافت. این شاهکار بزرگ که به آن قرآن فارسی هم گفته می شود، سرشار از تمثیل، اسرار، آیات و اشاراتی پنهانی است که تنها عاشقان حقیقت به خوبی می توانند نکات آن را در یابند.

مولانا در دفتر دوم و در دل یکی از داستان های بلند ، داستان قاضی را تعریف می کند که از درست قضاوت نکردن بیم دارد و نگران آن است که نتواند خوبی را از بدی و راست را از دروغ تشخیص داده و قضاوت نا به جا داشته باشد.

قاضیی بنشاندند و می‌گریست            گفت نایب قاضیا گریه ز چیست

این نه وقت گریه و فریاد تست              وقت شادی و مبارک‌باد تست

فردی را به عنوان قاضی بر مسند قضاوت گذاشتند و او گریه می کرد. جانشین او بدو گفت: ای قاضی چرا گریه می کنی؟ اکنون که وقت گریه و زاری تو نیست، بلکه وقت شادمانی و نشاط تو است.

گفت اه چون حکم راند بی‌دلی                در میان آن دو عالم جاهلی

آن دو خصم از واقعهء خود واقفند                قاضی مسکین چه داند زان دو بند

جاهلست و غافلست از حالشان              چون رود در خونشان و مالشان

قاضی به نایب پاسخ داد: یک آدم مرددّ و دو دل چگونه می تواند میان دو نفری که از ماجرا آگاه هستند برای قضاوت به پیش قاضی می آیند، قضاوت کند؟ آن دو نفر که علیه یکدیگر ادعا دارند از ماجرای خود باخبر و آگاهند، ولی قاضی بینوا از چه چیز خبر دارد؟ قاضی که نسبت به احوال متخاصمین بی خبر و ناآگاه است، چگونه می تواند درباره خون و مال داوری کند؟

گفت خصمان عالم‌اند و علتی                  جاهلی تو لیک شمع ملتی

زانک تو علت نداری در میان                     آن فراغت هست نور دیدگان

وان دو عالم را غرضشان کور کرد              علمشان را علت اندر گور کرد

جهل را بی‌علتی عالم کند                      علم را علت کژ و ظالم کند

تا وقتی که تو رشوه نگرفته ای، چشم و دلت باز است. ولی همینکه میل به رشوه گیری در دلت پدید آید، کوردل و اسیر شهوات می شوی. چرا که گرفتن رشوه در روح و منش آدمی تاثیر ژرفی می نهد و اگر قاضی یا هر انسانی اسیر این عمل تباه شود، دیگر نمی تواند سَره را از ناسره تشخیص دهد. من خوی و سرشت خودم را از هوای نفس رها کرده ام و خوردن لقمه های شهوت آلود را کم کرده ام. به همین دلیل ذائقه قلب من نورانی شده، قلب من به نور بینش و بصیرت منور شده و می تواند سره را از ناسره باز شناسد.

نایب به او می گوید: درست است که این دو مراجعه کننده به ماجرای خود آگاهی دارند، ولی در عین حال دچار غرض ورزی هستند. و درست است که تو از چگونگی ماجرای آنان بی خبری ولی تو شمع فروزان این مردم هستی. چراکه تو دچار غرض و نقصی نیستی، همین امر، مایه روشنی دیدگان باطنی تو شده است. ولی غرض، آن دو شخص را کور کرده و غرض ورزی، دانایی و علمشان را مدفون ساخته است. بی غرض بودن، نادانی را به دانایی، دگرگون می سازد، و همین غرض، دانایی را وارونه می کند و آن را مایه ستمکاری می سازد.

تا تو رشوت نستدی بیننده‌ای                چون طمع کردی ضریر و بنده‌ای

از هوا من خوی را وا کرده‌ام                  لقمه‌های شهوتی کم خورده‌ام

چاشنی‌گیر دلم شد با فروغ                  راست را داند حقیقت از دروغ

نایب همچنان ادامه می دهد: تا وقتی که تو رشوه نگرفته ای، چشم و دلت باز است. ولی همینکه میل به رشوه گیری در دلت پدید آید، کوردل و اسیر شهوات می شوی. چرا که گرفتن رشوه در روح و منش آدمی تاثیر ژرفی می نهد و اگر قاضی یا هر انسانی اسیر این عمل تباه شود، دیگر نمی تواند سَره را از ناسره تشخیص دهد. من خوی و سرشت خودم را از هوای نفس رها کرده ام و خوردن لقمه های شهوت آلود را کم کرده ام. به همین دلیل ذائقه قلب من نورانی شده، قلب من به نور بینش و بصیرت منور شده و می تواند سره را از ناسره باز شناسد.

هدف مولانا هم از بیان این داستان همین موضوع است که اگر آدمی درونی صاف و پاک و بی آلایش داشته باشد، راست را از دروغ و سره را از ناسره تشخیص می دهد. چرا که پاکی درون آن را به بینشی عمیق می رساند.


منابع:

مثنوی معنوی، تصحیح کریم زمانی

 مثنوی معنوی، تصحیح گلپینارلی