تبیان، دستیار زندگی
می‏آیی و شماره‏ها جان می‏گیرند، و من این بار لحظه‏های با تو بودن را می‏شمارم. از پله‏های روزهای انتظار پایین می‏آیم به ساعت‏های ناباوری، به دقیقه‏های حیرت و آن‏گاه به ثانیه‏های همراهی و شوق می‏رسم. چشمانم باز هم خیس خیس می‏شود از شوق و لب‏هایم هم‏چنان خند
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ساعت‏های ناباوری

امام زمان

ثانیه‏ها، قرن‏هاست در پی تو به گرد خویش می‏چرخند. مۆذن هر روز با صدایی به وسعت نام پروردگار، تو را می‏خواند، و من نیز هر صبح و شام تو را می‏خواهم. سال‏هاست به پرندگان که به سوی افق پرواز می‏کنند، رشک می‏برم؛ به بال‏هایشان، پر پروازشان. پرندگان مهاجر، سال‏های سال است، در پی تو می‏گردند؛ از این به آن سو.

سرنوشت من به انتظار تو گره خورده است. آقاجان، به چشمانم وعده دیدار تو را داده‏ام، که هنوز بیدارند و هم‏چون هزار رونده خاکی به خواب نرفته‏اند؛ به دست‏هایم وعده داده‏ام که با خاک پای تو تیمم خواهند کرد که هم‏چنان رو به سوی آسمان دارند؛ و به پاهایم گفته‏ام که قدم بر جا پای تو می‏گذارند که هم‏چنان در پی تو می‏گردند.

ای صاحب الزمان! هزاران جمع آمدند و غریبانه، آغوش در آغوش غروبی دلگیر گریستند و رفتند و تو را ندیدند.

ای بهانه امید! در انتظار تو بودن، یعنی شانه به شانه امید، از پله‏های زمان بالا رفتن، از ثانیه‏های تردید گذر کردن، دقیقه‏های آرزو را پیمودن، ساعت‏های یقین را پشت سر گذاشتن و به سودای انتظار رسیدن. در انتظار تو بودن؛ یعنی با چشمانی خیس، لبخند بر لب داشتن.

در انتظار تو بودن، یعنی کنار نبودنت، آرام گرفتن و حقیقت را از احساس وجودت رصد کردن.

من انتظار را می‏شمارم، تا آن جا که شماره‏ها به نفس بیفتند، تا خیال تو، تا نور؛ می‏شمارم تا آن جا که تو را در بیداری، در خواب، ببینم؛ تا آن جا که داغ انتظارت را بر پیشانی‏ام حس کنم؛ تا بیایی آقا جان.

روز هم‏چنان در روشنایی خورشید، اعماق را می‏کاود و تو را می‏جوید و در پایان همه خستگی‏هایش به دالان تاریکِ شب می‏رسد و تنها آثار حضور تو را برای زمینیان به ارمغان می‏آورد. ماه و ستاره و ... خستگی‏ناپذیر، قرن‏هاست که چنین می‏کنند.

می‏آیی و شماره‏ها جان می‏گیرند، و من این بار لحظه‏های با تو بودن را می‏شمارم. از پله‏های روزهای انتظار پایین می‏آیم به ساعت‏های ناباوری، به دقیقه‏های حیرت و آن‏گاه به ثانیه‏های همراهی و شوق می‏رسم. چشمانم باز هم خیس خیس می‏شود از شوق و لب‏هایم هم‏چنان خندان به شکرانه دیدارت

مهدی جان! ای مولای آفتاب و آینه! می‏آیی.

می‏آیی و شماره‏ها جان می‏گیرند، و من این بار لحظه‏های با تو بودن را می‏شمارم. از پله‏های روزهای انتظار پایین می‏آیم به ساعت‏های ناباوری، به دقیقه‏های حیرت و آن‏گاه به ثانیه‏های همراهی و شوق می‏رسم. چشمانم باز هم خیس خیس می‏شود از شوق و لب‏هایم هم‏چنان خندان به شکرانه دیدارت.

مهدی جان! می‏آیی تا زیباترین نقش را بر بال‏های پرندگان مهاجر منتظر خال کوبی کنی. می‏آیی تا خاک قدم‏هایت بر دستانم بنشیند و پاهایم مسیر درست گام برداشتن را بیابد.

اینک، پرده‏ای از امید بر دریچه انتظارم آویخته‏ام، و هر روز و ساعت به بیکرانه آسمان زل می‏زنم. آری، مهدی(عج) ماهی است که تا ابد پشت ابر پنهان نخواهد ماند؛ او خواهد آمد، در آن لحظه موعود.

«مضی الزمانُ و قلبی یقولُ انک آتی»

بخش مهدویت تبیان


حبیب مقیمی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.