شناسنامه ای برای ...
هیاهوی تعطیلی مدرسه نگذاشت بچه ها و معلم ها بفهمند چه بلایی قرار است سرمدرسه شان بیاید. مدرسه مثل همیشه اول مهر باز نمی شد.
مدرسه ی خیریه ده سال پیش با کمک گروهی از هنرمندها و ورزشکارها ساخته شده بود . قرار بود بچه های با استعداد شهر را انتخاب کنند . بچه هایی که نابغه اند و آینده ی عجیب غریب دارند و قرار است وقتی بزرگ شدند کلا همه چیز را متحول کنند.
بهانه ی ساخت مدرسه یک برنامه ی تلویزیونی بود . چهار تا ورزشکار و دو تا هنرپیشه را دعوت کرده بودند و مجری خودشیرینی کرد و شروع کرد به تعریف از مدعوین برنامه که مثلا آقای فلانی ورزشکار و قهرمان ملی و بین المللی اهل کار خیر است و کلی آدم را سرپرستی می کند و نمی خواهد دیگران بدانند و اما این طور نباید باشد و برای تشویق دیگران باید این موضوع علنی بشود و قهرمان هم سگرمه هایش را تو هم کشید و رنگ عوض کرد و آخرش هم گفت اختیار دارید . سعی می کنم در خلوت خودم باشد و چرا مطرح کردید و ای بابا و از این جور حرف ها . آخرش هم با دیگر رفقای ورزشکار و ان چند تا هنرپیشه قرار شد یک مدرسه ی خیریه راه بیندازند .
مردم هم شروع کردند به کمک . راه می افتادند توی خیابان و برگه های کمک به مدرسه را می دادند دست مردم و کلی پول جمع شد که با آن پول ها می شد چند تا کارخانه زد و پدرها و مادرهای بیکار همان بچه ها را فرستاد سرکار که دیگر مجبور نباشند فرزندانشان را بفرستند مدرسه ی خیریه .
مدیر مدرسه خانم الف بود که از مدیر های با سابقه بود و توی کارش خبره بود اما باید مصوبات هیئت امنا را اجرا می کرد . یک روز هیئت امنا امدند و دیدند که ساعت نماز همه ی بچه ها نیامدند نمازخانه . جلسه گذاشتند و به خانم مدیر التیماتوم دادند که مرتبه ی بعد نباید اوضاع این چنین باشد . چند ماه بعد آن وقت که هنوز ماه رمضان توی سال تحصیلی می افتاد باز هم هیئت امنا آمدند باز دید . ساعت ناهار و نماز که با وجود ماه رمضان از ناهار خبری نبود . همه ی بچه ها آمدند توی نمازخانه و نماز برگزار شد . هیئت امنا رفتند که از کلاس ها بازدید کنند . بوی چیپس و پفک و خیار و انواع میوه ها توی کلاس ها پیچیده بود .
جلسه ی فوری گذاشتند که به این بی قانونی رسیدگی شود خانم الف هم در جلسه حاضر بود و از شاگردهایش دفاع کرد. گفت که بی نظمی توی این مدرسه نداریم . دخترها تمام فکر و ذکرشان درس و هنر و ورزش است و عاشق مدرسه اند و مدام با معلم هایشان کارهای فوق برنامه انجام می دهند و نمی شود اجبار کرد و در میانشان روزه گیر زیاد است و نباید همه را با یک چوب راند و اصلا نباید به روی خودمان بیاوریم و ...
دونفر از هیئت امنا به خانم الف جواب دادند . هر دو با قدرت و ادله و البته نیشخند . خانم الف از جواب هایشان دلخور نبود . از آن نیشخند ها دلش گرفت و دیگر بحث نکرد . هیئت امنا دستور جلسه اش این بود که باید عاملین نقض قانون مشخص شوند . دست کم با درج در پرونده توبیخی صورت بگیرد که این گونه کارها ادامه پیدا نکند . خانم الف توی همان جلسه اعلام کرد که پلیس نیست و بلد نیست کسی را پیدا یا گم بکند و این جمله ی آخر را با نیشخند گفت و همان جا استعفایش را نوشت و توی جلسه و همان موقع که متن کوتاه استعفا را می نوشت از خدا خواست که عاقبت بچه هایش به خیر شود .
بعد از خانم الف هر مدیری که سر کار آمد به یکسال نکشیده یا عذرش را می خواستند یا خودش ول می کرد و می رفت تا این که سال دهم تاسیس مدرسه دوباره همان برنامه ی تلویزیونی از همان ورزشکارها و هنرپیشه ها دعوت کرد که یک کار خیر دیگر انجام دهند . مدعوین هم قبول کردند . قرار شد یک مرکز حمایت از بیماران سرطانی راه بیندازند .
برنامه که تمام شد ورزشکارها و هنرپیشه ها به تهیه کننده ی برنامه گفتند که پول زیادی ندارند که هم خرج مدرسه را بدهند و هم مرکز حمایت از بیماران سرطانی راه بیندازند و از طرفی مدرسه دیگر آن بازده قبلی را ندارد .
هیئت امنا هم تصمیم گرفت مدرسه تعطیل بشود . به همه اعلام شد.
بچه ها می دانستند و معلم ها می دانستند و پدر و مادرهایشان .
هیچ کس هم تلاش نکرد که مانع تعطیلی مدرسه بشود . هیاهوی روز آخر سال همه از جام جهانی حرف می زدند و کاری نداشتند که سال بعد کدام مدرسه باید بروند . معلم ها که منتظر می شدند اداره جای بعدی را تعیین کند و بچه ها هم یک جایی توی محدوده خانه یشان میافتند . خانه هایی که به نسبت قبل فاصله اش با مرکز شهر بیشتر شده بود .