تبیان، دستیار زندگی
کمی غیر قابل باور است اما خود محمود بصیری می گوید تشابه چهره با رئیس جمهور سابق باعث شده چندین سال ممنوع التصویر باشد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دردسرهای شباهت با احمدی‌نژاد


کمی غیر قابل باور است اما خود محمود بصیری همچنان می گوید تشابه چهره با رئیس جمهور سابق باعث شده چندین سال ممنوع التصویر باشد.

محمود بصیری

محمود بصیری را علاقمندان به سینما و تلویزیون با بازی در «آرایشگاه زیبا»، «هتل»، «کتابفروشی هدهد» ، «دستفروش»، «مهریه بی‌بی» و... می شناسند. او در چند سال اخیر در فیلم و سریالی بازی نکرد تا شائبه ممنوع التصویری اش به خاطر شباهت به محمود احمدی نژاد قوت گیرد. او در گفت و گویی که با  یکی از روزنامه های صبح داشته بار دیگر به این نکته اشاره کرده است.روایت تازه این بازیگر را بخوانید؛ قضاوت با خودتان:

ماجرای ممنوع‌التصویری از کجا شروع شد؟ چطور خبردار شدید ممنوع‌التصویر هستید؟ آیا ابلاغ رسمی از جای خاصی داشتید؟

خیر.

پس چه شد بازی نکردید؟

بعضی از کارگردان‌ها برای کار با من تماس می‌گرفتند و قرار می‌گذاشتند، اما بعد از مدتی می‌رفتند و دیگر خبری از آنها نمی‌شد. بعضی از دوستانم تماس می‌گرفتند که: «محمود خبر داری ممنوع‌الکار شدی؟» من خنده‌ام می‌گرفت. فکر می‌کردم سربه‌سرم می‌گذارند. بعد از مدتی دیدم درست است. انگار واقعا ممنوع‌التصویرم! این اتفاق زمانی افتاد که زنده‌یاد محمود استادمحمد قصد داشت نمایشنامه‌ای را با اقتباس از کتاب «انتری که لوطیش مرده بود» صادق چوبک روی صحنه ببرد و از من خواست در این نمایش بازی کنم. بعد از ماجراهای ممنوع‌التصویری‌ام استاد محمد گفت: «محمود برو خونه بگیر بخواب... اجازه ندادن تو بازی کنی... .»

هیچ‌وقت پیگیر کارتان نشدید؟ اینکه از کسی بابت این اتفاق پرس‌وجو کنید؟

خدا رحمت کند محمود استادمحمد را. وقتی این اتفاق برای من افتاد گفت: «این اتفاق چه بخوای چه نخوای برات افتاده و حق کارکردن نداری. اگر می‌خوای می‌تونی شکایت کنی.» اما من همیشه فکر می‌کردم در این اوضاع و احوال، شکایت به چه درد من می‌خورد؟

این ماجرای ممنوع‌التصویری دقیقا از چه زمانی اتفاق افتاد؟

از سال 85 شروع شد. درست بعد از پخش سریال «کتابفروشی هدهد» که تازه کارم روی غلتک افتاده بود. البته بدشانسی اینجا بود که سه‌سال قبل از آن بازهم من ممنوع‌التصویر بودم.

چرا؟

یکی از کارخانه‌دار‌ها که کارخانه تولید چایی داشت برای تبلیغ کالایش خواست که من کمکش کنم. ماجرا از وقتی شروع شد که این کارخانه‌دار خواست با تبلیغ کالایش به قول خودش یک قدم ملی بردارد. تعریف می‌کرد دخترش بر اثر استفاده از چایی که آلوده به سم «ددت» بوده از دنیا رفته و قصد داشت از طریق تبلیغ کالایش، مردم از چای مرغوب استفاده کنند. از حق هم نگذریم چایی فوق‌العاده‌ای داشت. خلاصه اینکه من بازی در این تبلیغ را قبول کردم و جلساتی هم برای فیلمبرداری و گرفتن عکس برای تبلیغ این کالا وقت گذاشتم. غافل از اینکه تلویزیون به همین دلیل مرا ممنوع‌التصویر کرد، ظاهرا به این دلیل که نباید بازیگر تلویزیون برای کالایی تبلیغ کند و من از هیچ‌چیز خبر نداشتم. بعد از این هم که خودتان در جریان هستید که از سال 85 به بعد هم خانه‌نشین شدم.

در این هشت‌سال ممنوع‌التصویری چطور گذران زندگی می‌کردید؟

کار خاصی نمی‌کردم. خدا به من لطف دارد و هیچ‌وقت در تنگنا نمی‌مانم. اما یک نصیحت دارم به همه کسانی که این مطلب را می‌خوانند. واقعا اگر می‌بینید کاری اتفاق نمی‌افتد خدا را شکر کنید. حتما حکمتی در آن هست. حکمت کار من هم در این بود که در این هشت‌سالی که نتوانستم کار کنم، فهمیدم چقدر مردم به من لطف دارند و من را فراموش نمی‌کنند و دلشان برایم تنگ شده. اگر دلتان با کاری بود اما اتفاق نیفتاد خدا را شکر کنید. شاعر می‌گوید: «گرت از خدا التماس کنی شجاعت است، اگر برآورده شود نعمت است وگرنه حکمت است»

 هیچ‌وقت آقای احمدی‌نژاد را از نزدیک دیدید؟

سال 91 و ماه رمضان بود که جمعی از هنرمندان میهمان رییس‌جمهور بودند. از من هم دعوت کردند در این مراسم حضور داشته باشم. این مراسم همزمان شده بود با زلزله‌ای که در آذربایجان اتفاق افتاده بود و قرار بود در این مراسم درباره ماجرای زلزله و کمک‌هایی که هنرمندان می‌توانند انجام دهند، صحبت کنیم. آقای محمد سلوکی مجری برنامه بود. اوایل شروع مراسم خطاب به آقای احمدی‌نژاد گفت: «آقای احمدی‌نژاد می‌دونید امشب کی مهمون ما است؟ آقای بصیری هم در جمع ما حضور دارند.» آقای احمدی‌نژاد بلند شدند و به نشانه احوالپرسی دستی تکان دادند و من هم از دور با او سلام و احوالپرسی کردم. باز آقای سلوکی از آقای احمدی‌نژاد پرسید: «این حقیقت داره که شما یه خونه دوطبقه با یه ماشین صفر کیلومتر به آقای بصیری دادید و ماهی دومیلیون‌تومان هم به او پول می‌دهید؟» که آقای احمدی‌نژاد جواب داد این اولین‌بار است که من آقای بصیری را می‌بینم.

آقای احمدی‌نژاد با من کمی خوش‌وبش کرد و از اوضاع و احوال کار پرسید. من هم در جواب گفتم کار‌ها که خوب نیست اما راستش امشب اینجا آمدم تا اگر کاری از دستم برمی‌آید برای زلزله‌زده‌ها انجام دهم. اما اگر قرار است درباره خودم حرف بزنم می‌توانیم در فرصتی دیگر جلسه‌ای داشته باشیم.

وقتی که افطار کردیم و برای خوردن شام آماده می‌شدیم، آقای احمدی‌نژاد با من کمی خوش‌وبش کرد و از اوضاع و احوال کار پرسید. من هم در جواب گفتم کار‌ها که خوب نیست اما راستش امشب اینجا آمدم تا اگر کاری از دستم برمی‌آید برای زلزله‌زده‌ها انجام دهم. اما اگر قرار است درباره خودم حرف بزنم می‌توانیم در فرصتی دیگر جلسه‌ای داشته باشیم آقای احمدی‌نژاد به یکی از همراهانش، گفت آدرس و شماره تماس من را بگیرد که حتما قراری با هم داشته باشیم. اما متاسفانه این قرار برای زمانی که روزهای آخر حضور آقای احمدی‌نژاد در سمتش بود ترتیب داده شد. که دیگر این ملاقات به درد من نمی‌خورد. من هم بعد از این اتفاق نشستم و نگاه کردم و گله نکردم.

چطور خبردار شدید که دیگر ممنوع‌التصویر نیستید؟

مثل زمانی که کسی به من نگفت ممنوع‌التصویری، کسی هم به من نگفت الان می‌توانی کار کنی. در تمام طول زندگی‌ام هیچ‌وقت برای کار با کسی تماس نگرفتم و همه کسانی که مرا می‌شناسند، می‌دانند که همیشه برای احوالپرسی از دوستانم با آنها تماس می‌گیرم. زنده‌یاد شاهپور قریب از کسانی بود که همیشه از حالش باخبر بودم و به هر بهانه‌ای با او تماس می‌گرفتم و مدام به او تاکید می‌کردم برای کار تماس نمی‌گیرم و فقط جویای احوالت هستم.

جالب است که همیشه نقش‌های شما به قشر خاصی از جامعه مربوط می‌شود. معمولا نقش آدم‌های عامی را بازی می‌کنید. رمز و راز انتخاب این نقش‌ها چیست؟

خدا بیامرزد. مادرم همیشه می‌گفت: «اگه می‌خوای آدم موفقی باشی، سعی کن شنونده خوبی باشی. حتی وقتی دشمنت داره حرف می‌زنه خوب گوش کن. شاید لابه‌لای حرفاش چیز خوبی برای تو داشته باشه.» متاسفانه ما از همه‌چیز زود می‌گذریم، مثلا فکر کنید دو نفر با هم دعوا می‌کنند. یک بازیگر می‌تواند در حین جداکردن آن دونفر کلی ایده برای نقشش بگیرد، مثلا آقای عبدالله اسکندری آدم کم‌حرفی است. عوض آن خوب نگاه می‌کند. سر فیلم علی حاتمی «مادر» با هم کار می‌کردیم و سر آن فیلم سر من را تراشید و مو و ریش سفید برای من گذاشت و گفت: «تو الان شبیه دایی من شدی.» این آدم با خوب‌نگاه‌کردن و گوش‌کردن ایده‌های خلاقانه‌ای برای کارش پیدا می‌کند. حتی برخی بازیگران هستند که فیلمنامه نمی‌خوانند. اما به کسی مثل آقای رشیدی یک متن بدهید حتما می‌خواند و درباره‌اش فکر می‌کند و حتی با نویسنده اثر قرار ملاقات می‌گذارد حتی اگر متن را دوست نداشته باشد. فرق هنرمند با هنرمند این است. بنابراین در حرفه ما شنونده خوب‌بودن مهم است. من در فیلم «لوطی» در سن جوانی نقش یک پیرمرد را بازی کردم. یا فیلم «پل» که نقش خروس‌باز را بازی کردم که از سنم فاصله زیادی داشت.

از روزی که وارد سینما و تلویزیون شدید با چه هدفی کارتان را شروع کردید؟

من سال 47 وارد تلویزیون شدم و در همه این سال‌ها لطف بزرگوارانی مثل آقای داوود رشیدی شامل حالم در این عرصه شد. اما بگذارید برایتان بگویم که ریشه این بازیگرشدن از چه زمانی در من شکل گرفت. مادرم تعریف می‌کرد که چهارسالم بود که من را پیش خاله‌ام در یزد گذاشته بود و پدرومادر و برادرم آمده بودند تهران. من در سن چهارسالگی آواز می‌خواندم و خاله‌ام تعریف می‌کرد که همسایه‌ها از من می‌خواستند که تو را پیششان بگذارم. وقتی تهران آمدم تقریبا همه فامیل می‌دانستند ادای همه را درمی‌آورم. من از کودکی به این حرفه علاقه داشتم و خدا را شکر کسانی بودند که مرا در این عرصه حمایت کنند.

بخش سینما و تلویزیون تبیان


برگفته از روزنامه شرق (برخی از گفته های محمود بصیری برای انتشار در تبیان خلاصه شده است)

مطلب مرتبط:

آیا حمید لولایی ممنوع التصویر می‌شود؟!