لحظه هایی از زندگی امام سجاد (ع)
* دستهایش را بلند می کرد برای دعا. می گفت : "خدایا ! تا وقتی که عمرم را در راه اطاعت از فرمان تو به کار می برم ، به من عمر بده ، آنگاه که عمرم چراگاه شیطان شد ، مرا بمیران ".
* صدقات امیر المومنین و شیعیانش و فدک مادرش زهرا ، همه دست عبد الملک بن مروان بود . یکی از دوست هایش آمد پیش او . گفت :" آقا جان ! از عبدالملک بخواه تا صدقات جدت را برگرداند".
فرمود: " ما از خدا که خالق دنیاست ، دنیا نمی خواهیم ؛ تو می گویی از عبدالملک بخواهم ؟"
حرف او که به گوش عبد الملک رسید ، دستور داد تا فدک را به شیعیان برگردانند.
* روزى امام سجاد علیه السلام از منزل خارج شدند، مردى به او برخورد کرد و حضرت را مورد بدگوئى قرار داد. غلامان و اطرافیان امام علیه السلام بسوى او رفتند تا وى را تنبیه کنند.
امام علیه السلام فرمود: او را رها کنید آنگاه در برابر آن مرد جسور قرار گرفت و گفت : عیبهاى من که خداوند آنها را پوشانده است بیشتر از آن است، که تو از آنها آگاه نشده اى . آیا نیازى دارى که آن را بر آورده سازم ؟
مردجسور خجالت زده شد. آنگاه امام علیه السلام عبائى که بر دوش او انداخت و دستور داد هزار درهم به او دادند. پس از این واقعه آن مرد همواره به امام علیه السلام مى گفت : شهادت مى دهم که تو از اولاد پیامبران هستى.
* روزى شخصى حضرت سجّاد علیه السّلام را تعریف و تمجید کرد و اظهار علاقه شدیدى نسبت به آن حضرت داشت .
امام علیه السّلام فرمود: خداوندا، به تو پناه مى برم از این که مبادا دیگران مرا دوست بدارند، در حالى که تو مرا دشمن داشته باشى.
* مردی از خویشاوندان امام زین العابدین علیه السلام در برابر آن حضرت ایستاد و به فحش و ناسزا و دشنام پرداخت. امام پاسخی نداد. بعد از رفتن آن مرد، حضرت به همراهانش فرمود: شما گفتههای این مرد را شنیدید، اکنون دوست دارم با من بیایید تا پاسخ مرا نیز بشنوید، عرض کردند: میآییم، ما نیز دوست داریم وی را پاسخ گوییم و ما هم حرفمان را به او بزنیم.
به راه افتادند. در بین راه این آیه کریمه را تلاوت میفرمود: ... والکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و الله یحب المحسنین.
"آن کسانی که خشم خویش را فرو میخورند و از خطای مردم در میگذرند (نیکوکارند و) خدا نیکوکاران را دوست دارد".
آل عمران /134
ما (با خواندن این آیه) دانستیم که برخورد امام با آن شخص آن طور که ما فکر میکردیم نخواهد بود. حضرت رفت تا به در خانه آن مرد رسید و فرمود: به صاحب خانه بگویید علی بن الحسین بیرون در ایستاده! وی در حالی که آماده شرارت بود از خانه بیرون آمد و شک نداشت که امام برای تلافی آمده است.
اما امام سجاد علیه السلام با نرمی فرمود: برادر! تو اندکی پیش نزد من آمدی و آنچه خواستی گفتی، اگر آنچه گفتی در من هست من هم اکنون از خداوند آمرزش میطلبم و اگر در من نیست از خدا میخواهم تو را بیامرزد. آن مرد شرمنده و خجل زده میان دو چشمان حضرت را بوسید و عرض کرد: من چیزهایی را گفتم که در شما نبود و خودم بدانچه گفتم سزاوارترم.
فراوری: زهرا فرآورده
بخش کودک ونوجوان تبیان
منابع: بیتوته, خورشید شیعه, امام سجاد (ع)