چقدر خرسندم که سیمین توام
گزیدهای از نامههای سیمین دانشور و جلال آل احمد
سیمین روی صفحههای سیوسه دور صدایش را ضبط میکرد و از آمریکا برای جلال میفرستاد، کارتپستال میفرستاد، عکس میفرستاد اما آنچه واقعا آنها را بههم از راه دور وصل میکرد، کتاب بود.
بخش ادبیات تبیان
کتابهایی که سیمین و جلال برای هم میفرستادند یا راجع بهشان حرف میزدند، بیش از آنکه کتاب باشند، پیغامهای عاشقانهای بودند که انگار برای تنها در جزیره ماندهای فرستاده میشدند تا امید به حیات را در او تقویت کنند. کتابها برای جلال و سیمین، امید به زندگی بودند.
چقدر راضی و خرسندم که سیمین توام
…خوب. تو چطوری؟ حالت چطور است؟ راجع به پول خواهرت و محدث چه تصمیم گرفتی؟ خواهران و برادرت حالشان چطور است؟ مادرت چطور است؟ عزیزم، دیروز هم بستهی پستی مرحمتیات رسید. بستهی کتاب «دستهای آلوده» و روزنامهی «نیروی سوم». چقدر به خود میبالم که آن را به من هدیه کردهای و چقدر از صد قافلهی دلت که همراه من فرستادهای، متشکرم. باور کن ارزش این محبت و این یادآوری از تمام سرمایههای جهان بیشتر است. لذتی که من از یادآوری بهجای تو بردم برای من از تمام لذتهایی که پولدارها از تحفههای مادی میبرند، صدهاهزار درجه بیشتر است. چقدر متشکرت هستم و چقدر راضی و خرسندم که سیمین تو هستم، شریک زندگیات هستم، همهکارهات هستم و تو هم همینطور، همهکس منی، دوست منی، شوهر منی، رفیقمنی، همکار منی، پشتیبان منی، گنج منی.
بنویس ببینم کارت چه شد؟ درست شد؟ کاروبارت چگونه است؟ رسالهات را بهکلی فراموش کردهای. اینجا چندتا کتاب خوب راجع به «الف لیل» دیدهام که ماه آینده برایت خواهم خرید. تحقیقات زیاد است راجع به اینکه چرا نام آن شبهای عرب شده و غیره. سرسری به فهرست آنها نگاه کردم و نیز خانم فروغ هم منابعی دارد که از او خواهم گرفت و برایت خواهم آورد. اگر رسالهات را بتوانی بنویسی، خیلی خوب است. دیگر بس است. قربانت میروم. کارت کریسمس یادت نرود. پنجتا هشتتا بفرست. به قربان چشمهای قشنگت. عزیزم، فکر خودت باش، سلامتیات را حفظ کن و غذا بخور؛ میوه و گوشت. از گوشت نترس.
سیمین تو
5 دسامبر 1952/ 14 آذر 1331
قرآن حافظم در این سفر خواهد بود
جلال جونم، تمام کارهای مسافرت را کردهام و حالا فراغت دارم که با تو درددل بکنم. سرم خلوت شده است. معذرت میخواهم که دو نامهی اخیرم را سرسری، احمقانه و باعجله و بدان کوتاهی نوشتم. میدانم تنها دلخوشی تو نامههای من است و متقابلا. بستههای کتابها و مجلهها را که فرستاده بودم. سه بسته کتاب هدیه برای دانشگاه تهران را هم پست کردم. یک چمدان لباسهای مستعمل را هم با پست زمینی فرستادم. حالا با خودم یک چمدان و چمدان کوچکی که ویکی به من تحفه داده بود، دارم. یک چمدان هم به نیویورک فرستادم که محتوای آن کتاب و رسالهی خودم و مقداری لباس و دیوان حافظ است. قرآن و نامههای تو را که خودش یک کتاب مفصل شده است، با خودم میآورم. قرآن حافظم در این سفر خواهد بود. الان سهونیم بعدازظهر روز چهارشنبه است و همهچیز حاضر است.
چهارشنبه 10 جون 1953/ 20 خرداد 1332 استنفُرد
یاد گرفتهام که زندگی را یکدستی بگیرم
دیروزم صرف خواندن کتاب بزرگ علوی شد. لابد تعجب میکنی ولی لازم بود کتاب اخیر او را بخوانم. «چشمهایش» اسم کتاب تازهی او است. بزرگ است و ششتومان قیمت آن را گذاشتهاند که من حیفم آمد اینقدر پول توی جیب اینها کنم و مجانی هم گیرم نیامد تا در اینجا پهلوی صفا (آن شاعرک) که بودم، کتاب بود. گرفتم و با خودم آوردم آبادان و دیروز کاغذ تو که تمام شد، نشستم به خواندن آن تا غروب و غروب تا ساعت 10 دو جلسه داشتم. 6 تا 8 و 8 تا 10 که رفتم و بعد هم برگشتم و شام خوردم و خوابیدم. اما بگذار دربارهی این کتاب چند کلمهای برایت بنویسم.
اینقدر ارزش دارد که وقت مرا و تو را نیمساعتی بگیرد. یعنی وقت این کاغذ را که رابط میان من و تو است. اولا این هست که علوی به من خیلی بد کرده است، یعنی دربارهی من بیشرافتی هم کرده که میدانی و ناچار از او خوشم نمیآید، ولی کتابش رویهمرفته و با در نظر گرفتن اینکه او کیست و چه موقعیتی دارد و در چه محیطی است، خوب است. همین. فقط خوب است. لابد این را هم میدانی که علوی در تمام کارهایش زیر سلطهی زندانی است که کشیده. حق هم دارد. تم اصلی تمام، یعنی بیشتر داستانهای کوچک و بزرگ او زندان و حقهبازیهای زندانیها و زندانبانها است. البته نتوانسته یک سطر نالههای زندان ریدینگ وایلد را هم در تمام کارهایش بیاورد، [...] ولی بههرصورت سلطهی این زندان برای او ایدهی فیکس شده است. و این خواننده را خسته میکند. نمیتواند از این پوست درآید. همهی قهرمانها روی این زمینه ساخته میشوند. و این مرد که بههرصورت اگر دیدِ بازی به کارهایش بدهد، ارزش بیشتری خواهد داشت، شاید اگر این دوآلیسم [دوگانگی] را در کارها و افکار و عقاید خودش میگذارد، ناشی از دوآلیسم زندانی و زندانبان است. از طرفی زندانیها و از طرفی زندانبانها در تمام کارهای او جلوی هم صف کشیدهاند. ولی مشخصهی این کتاب اخیر این است که یک شخصیت -قهرمان اساسی- زن که چشمهایش اسم کتاب شده، صورت دیگری دارد. صورت خودش را دارد و از این دوگانگی که گفتم بیرون است، یعنی پای سومی هم در کار او آمده و این خودش مایهی امیدواری به علوی است که شخصا [...] است، ولی نمیشود این مطالب را ندیده گرفت. افسانهسازی برای حزب توده است. و این است که بسیار احمقانه است. اگر این اغراض از آن زده میشد شاید کتاب بسیار خوبی بود. وقتی برگشتی لابد کتاب را خواهی خواند. به خواندنش میارزد. معذرت میخواهم که اینقدر کاغذم را صرف این کتاب کردم. البته از اینهم بگذریم که علوی سواد فارسیاش میلنگد و درستنویسی را بلد نیست. در دو سهجا تعبیرهای هدایت را بهکار برده و در اغلب موارد جملههایش چون غلط است، نامفهوم درآمده و مثل اینکه صاف نیست. باید با رمل و اسطرلاب معنیاش را درک کرد. همهی شخصیتهای کتاب هم مثل هم حرف میزنند و پرسونیفیکاسیون (Personnification) در کتاب رعایت نشده و الخ. دیگر بس است. اِه، هی دارم مینویسم. باز هم معذرت میخواهم.
راستش، هم خود کتاب را برای انصراف خاطر از انتظار کاغذ تو خواندم و یکروز تمامم را صرفش کردم و هم این مطالب را به همین منظور نوشتم. امیدوارم تا امروز ظهر کاغذت برسد. خوشبختانه پست هوایی هم از دیروز راه افتاده. بعد از آن واقعهی سقوط طیاره، پست هوایی داخله تعطیل شده بود. مسافربری هم. ولی حالا دوباره راه افتاده و ارتباط با تهران باید سریعتر و زودتر صورت بگیرد. خوب عزیز دلم حالت چطور است؟ نکند باز سرما خورده باشی! با درس چه میکنی؟ آیا بستههای من رسید یا نه؟ بستهی کتاب لایفاندلترز، بستهی نقرهها و ترمهها که بهوسیلهی مسافر فرستادم و بستهی کوچک دستبند، آیا رسید یا نه؟ بنویس تا بدانم. حال من خوب است. از تهران هیچ خبری ندارم. تا اواخر هفتهی آینده میروم. کمکم یاد گرفتهام که زندگی را اصلا یکدستی بگیرم. کارم معلوم نیست چه شده، میگویم به [....] حزب را هم، ریاست را هم و همهچیز دیگر را هم. جز دو چیز را که دربارهاش نمیتوانم علیالسویه بمانم، یکی تو و کاغذهای تو و ارتباط با تو و برگشتن تو و آنچه به تو وابستگی دارد و دیگری مسالهی خانه و ساختن آن. دربارهی این دو موضوع دائما دلم نگران است و چشمم نگران.
ساعت 10:30 صبح پنجشنبه 16 بهمن 1331/ 5 فوریه 1953
منبع: کتاب «نامههای سیمین دانشور و جلال آلاحمد» با تدوین و تنظیم مسعود جعفری، انتشارات نیلوفر