حقتعالی به هر كس سخن نگوید
گزیدهای از مقالات فیهمافیه مولانا
نثر عرفانی یکی از مهمترین گونههای نثر فارسی است که از طرفی باید پیچیدهترین احساسات و نیازهای انسانی را شرح میداد و از طرفی باید ساده میبود تا مخاطب آن را بفهمد.
این سادگیِ گاه افراطی به خاطر آن بود که هر جور آرایه و پیرایه را مخدوشکنندهی فهمِ معنا میدانست. نثر عرفانی در این تناقض ساخته میشد، هر چند که در دورههایی سجع و آرایههای ادبی که از عربیتِ متونِ ترجمه به زبان فارسی میتراوید، نثرِ عرفانی را مسجع، موزون و مقفا میکرد اما تقریبا همیشه به سادگی وفادار ماند.
فیهمافیه، خطبههای مولانا برای شاگردانش، نمونهایست از نثر عرفانی که دیگر در قید و بندِ وزن و قافیه و «مفتعلن» نیست که مولانا را بکشد، دیگر قالبی از پیش ریخته در میان نیست. فیهمافیه از این لحاظ با بقیهی نوشتههای مولانا که پیچهای از تمثیل و تشبیه است، فرق دارد. نه اینکه تمثیل و تشبیه نداشته باشد، گزینگویی و ربطِ مستقیم و قابلیت پیگیری این تمثیلات و تشبیهات است که با باقی نوشتههای مولانا فرق دارد. این بخش از فیهمافیه در نعتِ قرآن و فهم باطنی آن است.
«قرآن» همچون عروسیست. با آن كه چادر را كشی، او روی به تو ننماید. آن كه آن را بحث میكنی و تو را خوشی و كشفی نمیشود، آن است كه چادر كشیدنِ تو را رد كرد و با تو مكر كرد و خود را به تو زشت نمود یعنی «من آن شاهد نیستم.»
او قادر است به هر صورت كه خواهد بنماید. اما اگر چادر نكشی و رضای او طلبی، بروی كشت او را آب دهی، از دور خدمتهای او كنی، در آنچه رضای اوست كوشی، بیآنكه چادر او كشی، به تو روی بنماید.
حقتعالی به هر كس سخن نگوید. همچنان كه پادشاهان دنیا به هر جولاهه1 سخن نگویند: وزیری و نایبی نصب كردهاند، ره به پادشاه از او برند. حق تعالی هم بندهای را گزیده، تا هر كه حق را طلب كند، در او باشد و همهی انبیا برای این آمدهاند كه ره جز ایشان نیستند.
این مُقری «قرآن» را درست میخواند. آری، صورت «قرآن» را درست میخواند، ولیكن از معنی بیخبر است. دلیل بر آنكه حالی كه معنی را مییابد رد میكند، به نابینایی میخواند.
همچون كودكان كه با گردكان بازی میكنند. چون مغز گردكان یا روغن گردكان به ایشان دهی، رد كنند كه «گردكان آن است كه جغجغ كند! این را بانكی و جغجغی نیست.»
آخر، خَزاینِ خدا بسیار است و علمهای خدا بسیار. اگر «قرآن» را به دانش میخواند، «قرآن» دیگر را چرا رد میكند؟
به مقریای تقریر میكردم كه اكنون، به پنجاه درم سنگ مركب، این «قرآن» را توان نبشتن. این رمزیست از علم خدا. همهی علم خدا این تنها نیست. عطاری در كاغذپارهای دارو نهاد. تو گویی همهی دكان عطار این جاست؟ این ابلهی باشد. آخر، در زمان موسا و عیسا و غیر هم، قرآن بود، كلام خدا بود. به عربی نبود. تقریر این میدادم، دیدم در آن مقری اثر نمیكرد، تركش كردم.
آوردهاند كه در زمان رسول، از صحابه هر كه سورهای یا نیم سوره یاد گرفتی، او را عظیم خواندندی و به انگشت نمودندی كه «سورهای یاد دارد.» برای آن كه ایشان قرآن را میخوردند. منی را از نان خوردن یا دو من را، عظیم باشد. الّا كه در دهان كنند و نجایند2 و بیندازند: هزار خروار توان خوردن.
پی نوشت:
1 بافنده، نساج
2 جاییدن، جویدن
منبع: مقالات مولانا جلالالدین محمد بلخی، ویرایش جعفرمدرس صادقی، نشر مرکز، چاپ هفتم، 1385