گفت ما را هفت وادی در ره است
(منطق الطیر/ بخش چهاردهم)
در بخش سیزدهم داستان منطق الطیر باز دهمین مرغ هم سوال خود را از هدهد پرسید و پاسخ را دریافت کرد، حال مابقی مرغان مشتاق این هستند که سوال های خود را پرسیده و پاسخ را دریافت کنند.
مرغ دوازدهم:
پرسش بعدی از هدهد این است که هیچگاه، هیچ آرزو و خواستی از من برآورده نشد و من همیشه غمگین بوده ام . من چطور می توانم با این غم کنار بیایم؟
پاسخ هدهد: مراد و نامرادی این دنیا لحظه ای زودگذر است و ثبات ندارد. چون دنیا به این سرعت می گذرد تو نیز از آن بگذر چرا که چیزی که پاینده نیست شایسته دل بستن نیست.
نامرادی و مراد این جهان تا بجنبی بگذرد در یک زمان
هرچه آن در یک نفس می بگذرد عمر بی آن یک نفس می بگذرد
چون جهان می بگذرد، بگذر تو نیز ترکِ او گیر و بدو منگر تو نیز
مرغ سیزدهم:
مرغ دیگر میگوید که من با قبول و ردّ کار ندارم و هر کاری که میکنم آنچه که او امر کرده انجام میدهم و اگر سر از امر او بردارم تاوانش را می دهم.
پاسخ هدهد: که کار درست را تو انجام میدهی چرا که
طاعتی بر امر، در یک ساعتت بهتر از بیامر، عمری طاعتت
هر که بی فرمان کشد سختی بسی سگ بود در کوی این کس نه کسی
مرغ چهاردهم:
مرغی میگوید که پاکبازی در راه او چگونه است؟ دل مشغولی بر من حرام است و هرچه که دارم در برابر او برای من چون کژدم میشود، من در بند هیچ چیز نیستم و در راه او پاکبازی میکنم.
پاسخ هدهد: پاکبازی برای این راه کافیست و هر کس هرچه را که دارد اگر در این راه ببازد به پاکی فرو میرود و زمانی که همه چیزت را با آهی آتشین سوزاندی، در خاکستر آن بنشین و چون این زندان جای نشست نیست، خودت را از همه تعلقات جدا کن، هرچه داری بباز و سپس عزم راه کن.
تا نسوزی و نسازی همچو شمع دم مزن از پاکبازی پیش جمع
هرکه او در پاکبازی دم زند کار خود تا بنگرد، بر هم زند
پاکبازی کو به شهوت نان خورد هم در آن ساعت قفای آن خورد
مرغ پانزدهم:
مرغ دیگر عنوان میکند که اگرچه ضعیف است اما همتی بلند دارد و عزم راه کرده است.
پاسخ هدهد: هر که همت عالی داشته باشد به هر آنچه که میخواهد میرسد و هرکه را یک ذره همت باشد داشتن خورشید در برابر آن ذرهای پست است.
هر دلی کاو همت عالی نیافت ملکتِ بی منتها حالی نیافت
اهل همت جان و دل در باختند سالها با سوختن در ساختند
مرغ همتشان به حضرت شد یقین هم ز دنیا و درگذشت و هم ز دین
مرغ شانزدهم:
پرسش مرغ دیگر این است: انصاف و وفا در بارگاه آن پادشاه چگونه است؟ چرا که حق تعالی به من انصاف داده و بیوفایی هم در حق کسی نکردهام؟
پاسخ هدهد: انصاف، سلطان نجات است و اگر تو آدم با انصافی باشی بهتر از آن است که عمری در رکوع و سجود باشی و کسی که آدم با انصافی باشد از ریا هم خالی است.
ای ز بی انصافی خود بی خبر یک زمان انصاف ره بینان نگر
مرغ هفده ام:
مرغ بعدی می گوید که من تا زمانی که زنده هستم، لایق عشق او هستم. از همه بریدهام چرا که عشق او من را کفایت میکند و کار به جایی رسیده که حاضرم جانم را در راه عشق او بدهم و به وصل او برسم.
پاسخ هدهد: با ادعا و لاف نمیتوان همدم سیمرغ در قاف شد، لاف عشق او را نزن چرا که اگر لطف او شامل حالت شود تو را به راه میخواند و تو را به خلوتگاه خود میکشاند. ادعای تو و عشق تو کاری از پیش نمیبرد، مگر اینکه او خود تو را بخواند.
گر ز سوی او درآید عاشقی تو به عشقِ او بغایت لایقی
مرغ هجدهم:
مرغ دیگر می گوید که من فکر میکنم که کمال را پیدا کردهام، چرا که ریاضتهای بسیاری کشیدهام و چرا باید اینجا را ترک کنم و به دنبال شما بیایم.
پاسخ هدهد: تو دچار غرور شدهای و در منی ماندهای و در واقع از فضای معرفت دور ماندهای چرا که اگر نوری در راه میبینی آن نار توست و اگر فکر میکنی به جایی رسیدهای آن پندار توست به خودت مغرور نباش.
تا تو در عجب و غروری مانده ای از حقیقت دورِ دوری مانده ای
عجب بر هم زن غرورت را بسوز حاضر از نفسی، حضورت را بسوز
مرغ نوزدهم:
مرغ دیگر از هدهد می پرسد: در این سفر به چه دلخوش باشم، اگر به من پاسخ را بگویی، آشفتگی من کمتر میشود و رشدم بیشتر چرا که مرد در هر راهی که هست باید رشد کند و به جلو برود.
پاسخ هدهد: به او شاد باش و با آن زندگی کن، شاید دو عالم با اوست، و او بهتر از هر کس است.
کی بمیرد هر که را با اوست دل دل بدو ده، دوست دارد دوست دل
گر به شوق او دلت شد مبتلا مرگ هرگز کی بود بر تو روا
مرغ بیستم:
مرغ دیگر از هدهد میپرسد: چون به آن جایگاه برسم از او چه بخواهم؟ زمانی که من به او میرسم دنیا بر من روشن میشود و نمیدانم که در آن شرایط چه میخواهم تو اگر میدانی مرا راهنمایی کن.
پاسخ هدهد: ای جاهل غیر از او چیزی نباید بخواهی. چه چیزی در دنیا بهتر و برتر از آن وجود ندارد که تو او را داشته باشی؟
هر که را او هست، کل او را بود هفت دریا زیر پل او بود
هرچه بود و هست و خواهد بود نیز مثل دارد جز خداوند عزیز
هرچه را جویی جز او یابی نظر اوست دایم بی نظیر و ناگریز
مرغ بیست و یکم:
مرغ بعدی از هدهد میپرسد که چه چیزی به عنوان تحفه بهتر است به جایگاه حضرت سیمرغ ببریم؟
پاسخ هدهد: میدهد که هیچچیز بهتر از فرمان بردن نیست، علم و طاعت بسیار است اما هیچ تحفهای مثل سوزِ جان و دل پردرد نیست.
تا نیاری داغ دل این جایگاه کی توان کردن به سوی تو نگاه
داغ دل آور که در میدان درد اهل دل از داغ بشناسند مرد
مرغ بیست و دوم:
آخرین پرسش از هدهد این است که این راه چند فرسنگ است؟
پاسخ هدهد: ما هفت وادی در پیش داریم:
گفت ما را هفت وادی در ره است
چون گذشتی هفت وادی، درگه است
هسـت وادی طـلــب آغـاز کـار
وادی عشـق اسـت از آن پس، بیکنار
پس سیـم وادی اسـت آن مـعرفت
پس چهــارم وادی استــغـنا صــفت
هسـت پنجـم وادی توحـید پاک
پس شـشـم وادی حـیـرت صـعبناک
هفتـمیـن وادی فقـر است و فنا
بــعـد ازین روی روش نبــود تـو را
ادامه دارد................
منابع:
منطق الطیر عطار، تصحیح شفیعی کدکنی
دیدار با سیمرغ، تقی پورنامداریان