تبیان، دستیار زندگی
دو روز به سیزده رجب مانده،مادر به سپیده گفت:«دخترم،دو روز دیگر روز میلاد علی(ع) و روز پدر است، ما در این روز به آرامگاه پدرت می رویم و برایش فاتحه می خوانیم،چون این تنها هدیه ای است که می توانیم به او بدهیم.»
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

هدیه ی روزپدر
روز پدر

دو روز به سیزده رجب مانده،مادر به سپیده گفت:«دخترم،دو روز دیگر روز میلاد علی(ع) و روز پدر است، ما  در این روز به آرامگاه پدرت می رویم و برایش فاتحه می خوانیم،چون این تنها هدیه ای است که می توانیم  به او بدهیم.»

سپیده کمی دل تنگ شد،زیرا پدرش وقتی او خیلی کوچک بود از دنیا رفته بود و سپیده او را اصلاً به خاطر نمی آورد.با این حال مادر آنقدر برای او زحمت می کشید و به او توجه می کرد که سپیده کمبود پدر را حس نمی کرد و مثل بچه هایی که هم پدر و هم مادرداشتند،شاد بود و خوب درس می خواند.می خواست دکتر شود تا بیمارانی را که مثل پدرش بیماری لاعلاج داشتند،معالجه کند.

صبح روز سیزدهم رجب،سپیده صبح  زود بیدار شد و نماز صبحش را زودتر از مادرش خواند و بسته ای را در کیفش گذاشت و پس از خوردن صبحانه با مادرراهی قبرستان شدند.جمعیت زیادی برای زیارت  اهل قبور آمده بودند. مادر و سپیده سر قبر پدر نشستند و مادر شروع به خواندن قرآن کرد.سپیده هم سنگ  قبر پدر را با آب و گلاب شست و شاخه گل رز قرمزی را که از باغچه ی خانه چیده بود، روی آن گذاشت و سوره ی فاتحه را خواند و با سنگ ریزه  به سنگ قبر پدر زد و گفت:«باباجون، سلام روزت مبارک.من و مامان اومدیم بهتون تبریک  بگیم.امیدوارم روحت شاد باشه.من به مامان قول دادم که دختر خوبی براش باشم، به  شما هم قول میدم.» و بعد منتظر ماند تا مادر سوره ای را که شروع  کرده بود تا آخر بخواند.روی سنگ قبر پدر،تاریخ درگذشت اونوشته شده بود.این تاریخ با تاریخ تولد سپیده، تنها چهارماه فرق داشت.یعنی وقتی سپیده چهارماهه بود،پدرش از دنیا رفته بود. وقتی قرآن خواندن مادر تمام شد،سپیده بسته ای را که کادوی قشنگی دور آن پیچیده بود از کیفش درآورد و به مادر داد و گفت:«مامان جون روزتون مبارک.»مادر با تعجب گفت: «روز من؟» سپیده با لبخند گفت: «بله، آخه شما برای من هم پدر هستید و هم مادر.من می دونم که شما بدون وجود پدر برای بزرگ کردن من چقدر زحمت می کشید.پدرم که دستش از دنیا کوتاهه و من فقط می تونم با خوندن سوره های قرآن بهش هدیه بدم اما شما شکرخدا زنده و سلامت هستید و من برای این که قدرشناسی خودم را نشون بدم ،بهتون هدیه میدم.» چشمان مادر از اشک پر شد.سپیده را در آغوش گرفت و بوسید و گفت:«ممنونم دخترم.می دونستم که تو دختر قدرشناسی هستی ؛ با این کارت به من ثابت کردی که هر کاری برات بکنم، لیاقتش را داری.خیلی دوستت دارم.»سپیده دستش را روی سنگ قبر پدرش گذاشت و گفت: «باباجون نگران من نباشید.مامانم شیرزنه،جای خالی شما را پرکرده.یه روز دکتر میشم و به بیمارایی که نیاز به کمک دارن کمک می کنم تا شما و مامان ازمن راضی بشید». اشک و لبخند مادر در هم آمیخت.زیر لب گفت:«خدایا شکرت.می دونستم که هرکاری واسه سپیده بکنم،ارزشش را داره.» وقتی مادر بسته ی کادو پیچ شده ی سپیده را باز می کرد،هردو خندیدند ؛چون مادر،مثل پدرها هدیه گرفته بود و سپیده روز میلاد علی (ع) و روز پدر را به او تبریک گفته بود. راستی شما فکر می کنید سپیده به مادرش چی هدیه داده بود؟بگذارید راهنماییتان کنم،آن هدیه یک کتاب بود،اما من نمی دانم اسم آن کتاب چی بود. اگر شما جای سپیده بودید،به چنین مادری چه کتابی هدیه می دادید؟

بخش کودک و نوجوان تبیان


منبع: ترانه های کودکان

مطالب مرتبط:

حساسیت زنبوری

رازهایی درباره ی لولو

خفاش‌های حیله‌گر

سه پروانه‌ی کوچولو

دزدان دریایی

خاطرات جوجه کلاغ

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.