کتاب از همه بیچارهتر است
من یک نفر هم سراغ ندارم که هر کاری که دلش میخواهد بکند ــ فقط برای دل خودش و بدون هیچ دلیلی. من خودم یک زمانی خیال میکردم که دارم همان کاری را که دلم میخواهد میکنم ــ بدون هیچ دلیلی. دنبال دلیل نمیگشتم. دلم میخواست. اما بعد دیدم دارم به یک دلیلی این کار را میکنم که هیچ ربطی به دلم میخواست ندارد.
نشستهام توی اتوبوس و دارم میروم یک جایی که هیچ ربطی به دلم میخواست ندارد، نشستهام توی هواپیما و دارم میروم یک جایی که هیچ ربطی به دلم میخواست ندارد. دارم فلان کتاب را میخوانم، اما هیچ ربطی به دلم میخواست ندارد: یک نفر این کتاب را داده است به من که بخوانم و همین روزها دوباره او را میبینم و از من میپرسد کتابی را که به من داده است خواندهام یا نه و من باید یک جوابی به او بدهم.
اصلن من یک نفر هم سراغ ندارم که فقط برای دل خودش کتاب بخواند و همان کتابی را که دلش میخواهد بخواند بخواند. اصلن چرا دارم حرف خودم را یک جور دیگری میزنم و همان جوری که دلم میخواهد نمیزنم؟ من دلم میخواهد حرف خودم را بدون تعارف و بدون هیچ ملاحظه و احتیاطی بزنم.
دلم میخواهد بگویم یک نفر را هم سراغ ندارم که کتاب بخواند. نه این که من سراغ نداشته باشم. من دلم میخواهد یک قدم از من سراغ ندارم جلوتر بروم و بگویم نه این که من سراغ نداشته باشم، بل که اصلن هیچکس کتاب نمیخواند. نه فقط کتاب. بل که هیچکس حتا روزنامه و مجله هم نمیخواند. همه تماشا میکنیم، تورّق میکنیم.
نویسنده مخاطب ندارد. بازیگر مخاطب دارد، کارگردان سینما و تئاتر مخاطب دارد، نقاش و مجسّمهساز مخاطب دارد، عکاس و طرّاح مخاطب دارد، اما نویسنده مخاطب ندارد.
نویسنده پس برای کی مینویسد؟ برای خودش مینویسد، برای سایهی خودش مینویسد، برای دل خودش مینویسد، شاید هم برای عمّهی خودش مینویسد و فقط برای دوستان خودش مینویسد. نویسنده برای هر کسی بنویسد، هیچکس برای دل خودش و بدون دلیل نوشتههای او را نمیخواند.
یکی به این دلیل میخواند که دبیر صفحه به او سفارش داده است که یک معرّفی بنویسد، یکی به این دلیل میخواند که میخواهد نقد بنویسد، یکی به این دلیل میخواند که یک گزارش بنویسد و اعلام کند که آیا اصلن این کتاب قابل چاپ هست یا نه ــ و او از همه دقیقتر میخواند ــ و یکی هم به این دلیل میخواند که کتاب نویسنده جایزه برده است یا به هر دلیلی اسم در کرده است.
کتاب نویسنده اینهمه دست به دست میشود، چه پیش از چاپ و چه بعد از چاپ، اما هنوز خوانندهای که برای دل خودش کتاب بخواند پیدا نمیکند. روزنامه و مجله هم دست به دست میشود، اما هنوز خوانندهای که برای دل خودش روزنامه و مجله بخواند پیدا نمیکند.
نسلی که یک زمانی بدون دلیل و فقط برای دل خودش کتاب و مجله و روزنامه میخواند مُنقرض شده است. شاید این نسل جدید زیادی گرفتار باشد، شاید حال و حوصلهای برای او باقی نمانده باشد. حال و حوصلهی تماشاکردن دارد، اما حال و حوصلهی خواندن ندارد. فیلم و نمایش را تماشا میکند که خب مال تماشاکردن است و باید هم تماشا کند، عکس و نقاشی را تماشا میکند که خب مال تماشاکردن است و باید هم تماشا کند، مسابقه را تماشا میکند، سریال و شو و خبر را تماشا میکند و کتاب و روزنامه و مجله را هم تماشا میکند.
از روزنامه شاید فقط صفحهی اوّل و دوم را یک مُروری و یک تورّقی بکند، بدون دلیل نمیخواند. بدون دلیل، ساعتها مینشیند پای فیلم و سریال، پای شو، اما بدون دلیل حتا روزنامه و مجله هم نمیخواند. چه برسد به کتاب.
کتاب از همه بیچارهتر است. روزنامه و مجله عکس چاپ میکنند. روزنامه و مجله مال تماشاکردن هم هست. اینهمه عکس چاپ میکنند پس برای چی؟ ستونها را بالا و پایین و چپ و راست میچینند پس برای چی؟ اما کتاب فوقِ فوقش فقط یک عکس دارد و آن هم روی جلد. و روزنامه را بهراحتی میشود از وسط جر داد، مجله را هم، نه به راحتی روزنامه، اما میشود جر داد، اما کتاب را کاریش نمیشه کرد. مگر این که از پنجره پرت کنی بیرون.
بخش کتاب و کتابخوانی تبیان
منبع: شرق- جعفر مدرسصادقی