هممباحثهای فرزند آیت الله بروجردی از خاطراتش میگوید (1)
از خطبای کهنه کار قم است، از همانهایی که برای دو نسلِ متفاوت امروز و دیروز بر بلندای منبر رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم - نشسته و عمری قال الباقر- علیه السلام - و قال الصادق- علیه السلام - گفته است.
بسیار ساده و بیشیله پیله حرف میزند. از گفتنِ اشتباهات خود ابایی ندارد بلکه آن را فرصتی برای خودسازی میداند. حتی از خاطرات دورهی نوجوانیاش که پاکتهای مجالس را میشمرد و به دنبال هیئات میکروفوندار(!) بود نیز برایمان گفت...
منبریِ خاص مراجع بزرگی همچون حضرات آیات بروجردی و گلپایگانی بوده و سخنرانی در بیت بنیانگذار انقلاب اسلامی امام خمینی – رحمه الله - را نیز در کارنامهی خود دارد.
عهد و پیمانی را از پدرش آموخت که میبایست با حضرت زهرا- سلام الله علیها - ببندد. نتیجهاش نیز این شد که هرگاه بر منبر تکیه میزند، مطلبی بر زبانش جاری میشود که صلاح آن محفل و جمع است. به قول خودش، هنوز نیامده روزی که بگویم ای کاش فلان مطلب را میگفتم یا فلان موضوع را بر زبان جاری نمیکردم.
آنچه در طی دو بخش تقدیم میشود، ماحصل گفتگوی خبرگزاری حوزه با حجت الاسلام والمسلمین سید ابوالفضل یثربی میباشد:
* بیوگرافی اجمالی از خودتان بیان بفرمایید.
بسم الله الرحمن الرحیم.
بنده سیدابوالفضل یثربی هستم. پدرم سید زینالعابدین از علما و سادات چاووشی بودند. نوهی دختریِ حضرت آیتالله جبل عاملی ـ که به شمشیرالعلما ملقب بود، ایشان (پدربزرگ) اهل جبل عامل و از نوادگان شیخ بهایی بود.
* پدرتان اهل منبر و وعظ بودند؟
بله، از نوجوانی منبر میرفتند.* چه شد که طلبگی را برگزیدید؟
من زود وارد حوزه شدم.
ذهن خوبی داشتم، به همین دلیل یک سال زودتر از هم دورهایها، کلاس ششم (مقطع ابتدایی) را به اتمام رساندم. پس از آن پدرم پرسید، طلبگی را دوست داری؟ بنده نیز اعلام آمادگی کردم.
* روز ثبت نام حوزه چطور بود؟ کدام مدرسه را انتخاب کردید؟
روزی که به همراه پدرم به مدرسه رضویه (قم) جهت ثبت نام آمده بودم، «سید احمد»، آقا زاده «آیت الله العظمی بروجردی»، را نیز آورده بودند که نزد آمیرزا علی حکمی، «مصدر اصل کلام است» را شروع کند.
آمیرزا علی از علما و اساتید برجسته این مدرسه بود و ید طولایی در ادبیات داشت. ایشان با پدرم آشنایی داشتند و تا مرا دیدند گفتند: «بیا، سید احمد هم آمده و دنبال هممباحثهای میگردد»؛ به این ترتیب هممباحثه فرزند آیت الله برو جردی شدم .
خلاصه اینگونه دوران طلبگی ما آغاز شد. صبح تا ظهر درس و مباحثه داشتیم. بعداز ظهرها دوباره درس را شروع میکردیم تا نیم ساعت مانده به اذان.
* مباحثه با فرزند مرجع بزرگی همچون آقای بروجردی چطور بود؟
حال که این سۆال را پرسیدید، اجازه دهید خاطره جالبی نقل کنم:
یک روز بعدازظهر، زنگ خانه ما زده شد. دیدم آمیرزا علی حکمی است. نگاه نگرانی داشت و گفت: دستم به دامنت. گفتم اختیار دارید استاد، این چه حرفی است(؟!). گفت: «آقا (آیتالله بروجردی) از سید احمد مطلبی را سۆال کردند و او نتوانست جواب دهد. خدمتشان احضار شدم. پاسخی نداشتم ولی انگار امام زمان – عجل الله تعالی فرجه الشریف - در دهانم انداخت که به آقای بروجردی عرض کردم، از هممباحثهاش سیدابوالفضل نیز پرسش فرمایید، اگر او هم بلد نبود؛ مقصر من هستم. آقا قبول کردند و اکنون بنا است فردا خدمتشان شرفیاب شوی».
آمیرزا علی، روحانی بسیار مقید و متعهدی بود. پس از اینکه جریان را شرح داد، گفت: «از حالا تا فردا من در اختیارت هستم». بنده خدا واهمه داشت من نیز در درس کمکاری کرده باشم، ولی به ایشان عرض کردم که خیالتان راحت باشد.
فردای آن روز به اتفاق استادم، آمیرزا علی حکمی، خدمت آیتالله بروجردی رفتیم. ایشان به حاج محمد حسین فرمودند که جامعالمقدمات بیاورید که من بلافاصله گفتم: آقا اجازه میفرمایید از حفظ بخوانم؟ ایشان سر خود را به نشانهی تأیید تکان دادند.
خیلی سریع شروع به خواندن کردم که «احسن کلمة یُبتدأ بها الکلام و خیر خبر یُختتم به المرام، حمدک اللهم علی جزیل الانعام و الصلاة و السلام علی سیدنا محمد و آله البررة سیما ابن عمه و وصیه...». در همین بین، آقای بروجردی به خادم خود فرمودند که: «احتیاج به کتاب ندارد، از حفظ میخواند».
پس از آنکه سۆالات را جواب دادم، ایشان دستی به زیر تشک بردند و یک بسته اسکناس 5 تومانی به من دادند و من پول را به آمیرزا علی دادم. آقای بروجردی بسیار از این حرکت من شگفت زده شدند و سه مرتبه خطاب به بنده فرمودند: «عجب! حقا که در بیت علم تربیت شدهای! بارکالله... بارکالله».
* پس برای آقای بروجردی منبر هم رفتید؟!
بله، قرائتِ درس در میان جمعیتِ حاضر در بیت آقای بروجردی، بسیار پربرکت بود. اصلاً جرقهی منبر رفتنم از همانجا زده شد و ترسم ریخت؛ بهطوریکه مجالس علما برای من روانتر از مجالس عوام شده بود.
* اولین منبر رسمی خود را به یاد دارید؟
بله، صد البته. هیچوقت فراموش نخواهم کرد.
* چطور؟ اتفاق خاصی افتاده بود؟
شب ولادت حضرت زهرا - سلام الله علیها - بود و مراسمی در منزل برپا کردیم. حضرات آیات بروجردی، روحانی، حاج میرزا ابوالقاسم، حاج میرزا ابوالحسن، سیدمحمود پدر سیدصادق، آقای سلطانی، سید حسین قاضی و ... دورتادور دو اتاق بزرگ منزل که تو در تو بود، نشسته بودند. همه مجلس از سادات بودند و متفرقه نبود.
شبهای گذشته آقا محمود شاهاحمدی میآمد و ذکر توسلی میکرد، ولی آن شب نیامد. سراغ پدرم رفتم و عرض کردم: «آقا محمود نیامده، شما ذکر توسلی کنید». میرزا ابوالقاسم روحانی که کنار پدرم نشسته بود اعتراض کرد و رو به ایشان گفت «به آقازادهتان بگویید منبر برود».
نشسته بودم که صدای پدرم را شنیدم: «سیدابوالفضل پاشو برو منبر بابا». شوکّه شده بودم، من هنوز تا آن روز منبر نرفته بودم. از جا برخاستم و بر صندلی تکیه زدم. «ولای حضرت زهرا - سلام الله علیها -» را بلد بودم، «علیالله فی کل الامور توکلی» را خواندم، پس از آن نیز اشعاری در آن زمینه بر لب جاری کردم.
القصه، مجلس گرفت و مرحوم میرزا ابوالقاسم 5 تومان به من صله داد. این درحالی بود که برای هر منبر 5 ریال به منبری میدادند. مورد تحسین بسیار قرار گرفتم و آقای روحانی خطاب به بنده گفتند: «تو از همین حالا آمادهای که ضمن درس و بحث، منبر هم بروی».
* در منبر رفتن، خط مشی چه کسی را دنبال میکردید؟
پدرم. البته مرحوم برقعی هم روی من بسیار مۆثر بود؛ همه دفاترش را دارم.
* حُسن منبر ایشان چه بود؟
خلوص نیت.
پدرم زندگی را از راه منبر اداره میکرد و وجوهات نمیگرفت. شهریهاش را هم به نیازمندان میداد. من نیز همچون ایشان تا الان شهریه نگرفتهام، عهد بستم که از راه امام حسین - علیه السلام - اداره شوم.
منبع: خبرگزاری حوزه
تنظیم: محسن تهرانی - بخش حوزه علمیه تبیان