اعتباریات (٢)
پای درس استاد *
١٥ | ١٤ | ١٣ | ١٢ | ١١ | ١٠ | ٩ | ٨ | ٧ | ٦ | ٥ | ٤ | ٣ | ٢ | ١ |
قسمت قبلی را اینجا ببینید
٢- پیدایش و تطورات مفهوم وجود در ذهن
اکنون یک مسألهی مهم این است: مفهوم وجود وعدم چگونه در ذهن ما پیدا شده است؟ علامه طباطبایی ظاهراً اولین کسی است از فلاسفه مسلمان که این بحث را مطرح کرده است. ایشان [در مقاله پنجم اصول فلسفه و روش رئالیسم] توضیح میدهند که انسان این مفهوم را از نسبت قضیه میگیرد. اما به نظر میرسد [رسیدن به این مفهوم] قبل از قضیه هم ممکن است.
به نظر میرسد انسان چنین سیری را طی میکند:
[رمز بداهت مفاهیم]
اگر هم ادعا شود که مفهوم وجود را از وجود خود یا از وجود خداوند (برهان صدیقین به تقریر علامه درحاشیه اسفار) میسازیم، قابل دفاع نیست زیرا ظهور مفاهیم لا یمکن الا بالمقابلة. توجه شود که بحث بر سر درک وجدانی و حضوری حقایق نیست. اگر چه مبنای معرفت باید به علم حضوری برگردد و عقل با نفسالامر ارتباط حضوری و اتحاد برقرار میکند. اما الآن در مقام بحث مفهومسازی در ذهن هستیم؛ ذهن برای اینکه در عالَمِ علمِ حصولی مفهومسازی کند، محال است معنایی را درک کند مگر با مقابله. برای همین، اینکه ساختن مفهوم وجود، از درک وجود خود یا خدا باشد، قابل دفاع نیست.
اصلِ اینکه ظهورِ هر چیزی در ذهن به مقابله است، رمز ورود تصورات بدیهی را به دست میدهد. چرا مفهوم وجود را نمیتوان تعریف کرد و هرتعریفی به مشکل برمیخورد؟ زیرا رمزِ وضوحِ یک مفهوم این است که یک مقابل بیشتر نداشته باشد. در مورد مفهومی که یک مقابل دارد، اگر مقابل [و خود مفهوم] را فهمیدید، آن را فهمیدهاید و واضح است. اگر هم مقابلش را نفهمید، اصلاً نفهمیدهاید. اگر در دلِ یک مفهوم، حیثیات متعددی نهفته باشد که مقابلات متعددی بردارد، ابهام آن بیشتر میشود. مفهوم «انسان»، حیثیات متعدد دارد: جوهر، نامی، ذو ابعاد ثلاثه، متحرک و... . هر کدام از آنها مقابلی دارد؛ لذا تصور «انسان»، آن وضوح را ندارد. به تعبیر دیگر تصور نظری، تصور [مفهومی است که] ذو حیثیات است. حال هر حیثی از یک مفهوم که مقابلش در ذهن برای ما روشن باشد، آن مفهوم از همان حیث واضح و روشن است، اما اگر از حیث دیگری مبهم باشد، آن مفهوم از همان حیث، مبهم است.
[تحلیل بیشتر اینکه چرا یک مفهوم محال است در ذهن ظهور کند الا بالمقابله]
١- می دانیم که نفس، در ابتدای وجودش در عالم دنیا، مُدرَکات حاضرِ ممتاز ندارد (مقصود، مُدرَک حصولی و مفهوم ذهنی است) یعنی بچه در ابتدا در همان فضای طلقِ ابنسیناست. وقتی بخواهد از این فضا درآید، باید فعلی برایش حادث شود که بواسطهی آن، مفهومی شکل بگیرد. در لحظهی وقوعِ آن فعل و ادراک، مقابله برایش معنا ندارد؛ اما با توجه به گستردگیِ وجود او در زمان، او در زمانِ بعد، مقابلش را تجربه میکند و از این بستر گستردهی أحداث در وجودش، آن مفاهیم را ادراک میکند.
٢- هر مفهومی با تعیّنی گره خورده است. وقتی هر مفهومی یک تعیّن نفسی دارد، حصولِ تعیّن، گره خورده به یک فضای بیرون از تعیّن؛ یعنی تعیّنِ بینهایت، فرض ندارد: خودِ تعیّن میگوید حوزهای بیرون از من هست و تا بیرونش لحاظ نشود، تعیّن بما هو تعین معنی پیدا نمیکند.
نکته: یک مسألهی بسیار سنگین، این است که متقابلین، دو شاخهی یک ریشهاند یا دو لنگهی یک بارند؟ یعنی از شدتِ ارتباط است که متقابلند یا از شدتِ عدمِ ارتباط؟ این سۆالِ بسیار سنگینی است، یک نظر، این است که از شدتِ ارتباط است؛ یعنی اگر آن ریشه را درک کردی، طرفین به راحتی ادراک میشود. در تحلیلِ خود از مفهوم وجود گفتیم که کار از اینجا شروع میشود که یکی از مشاعرِ ما مُدرَکی را در یک مشعر مییابد و در حال بعدی نمییابد، یعنی یافتِ مُدرَکی در یک قوه مدرِکه، و نیافتنِ آن درهمان قوه در بستر زمان؛ این گونه است که وجود و عدم را درک میکند. مثلاً یک بچه، اول تابلو را در این طاقچه میبیند، اما هنوز مفهوم آن را به عنوان «تابلو هست» درک نمیکند. یک بار دیگر میآید و این طاقچه را بدون تابلو میبیند، یعنی در جایی که انتظار آن را داشته، نمییابد؛ بعد این دو مفهوم وجود و عدم با هم پیدا میشوند.
مطلب دیگر مربوط است به وجود مرحله چهارم که وجود فلسفی است (نه وجود مثولی، که مرحله اول است). عین ثابتی هست که واقعیت نفسالامری دارد که گاهی ظاهر است، آنگاه میشود «وجود»؛ و گاهی باطن است، و آنگاه میشود «عدم». در بحث اعاده معدوم میگوییم که عین ثابتی هست که نفسالامریت دارد، الآن وجودش رفت و بعد از عدم، وجود دیگری برایش آمد. وجودِ الآن، غیر از وجود قبلی است اما واقعیت نفسالامریِ آن عین ثابت، یکی است. [شاید این عین ثابت بتواند دخیل در همان ریشهای باشد که طرفین وجود و عدم دو شاخه آنند]. (علامه در نهایة الحکمة، اصالت وجود را صریحاً نافیِ عین ثابت میدانند. اما در مباحثاتِ «مهر تابان»، از بقاء عین ثابت دفاع میکنند و میگویند در مقام فنای سالک، عین ثابتش باقی است که مرحوم طهرانی اشکال میکنند که عین ثابت را چگونه شما که قائل به اصالت وجود هستید میپذیرید؟)
نکته: توجه شود ما این عین ثابت را ارتکازاً «موجود» میدانیم همان گونه که خدا را «موجود» میدانیم. اما دقت کنید که ذهن چه کار کرده است. آیا توصیف به «وجود» کرده است (یعنی وجودِ در مقابل عدم)؟ مثال «عدم نان در سفره هست» را در نظر بگیرید. ما میگوییم «عدمِ نان» واقعیت دارد و وجود دارد. آیا الآن عدم را به مقابلش توصیف کردهایم؟ آن عینِ ثابت که میتواند موجود باشد و میتواند معدوم باشد، میگوییم موجود است. آیا با مفهوم تقابلیِ وجود، میگوییم موجود است؟ خیر. ذهن با استفاده از این مفهوم ارتکازی از «وجودِ» مقابلی، که در اختیار دارد، یک ترفندی میزند و این مفهوم را، نه به نحو توصیفی (یعنی به عنوان وجود مقابلی)، بلکه به نحوِ اشارهای به کار میگیرد. بعد، ما در نظام کلاسیک خود، این مفهوم مقابلی را میخواهیم بتمامه حفظ کنیم و به همه مواطن تسری دهیم. خوب، نمیشود! یعنی در گفتگوی عادی و به نحوی ارتکازی میفهمیم که وقتی گفتیم «عینِ ثابت» واقعیت دارد و هست، نه مَجاز گفتهایم، نه اشتراک لفظی؛ اما وقتی در فضای کلاسیک میخواهیم این «هست» را منحصر کنیم به وجودِ مقابلی، در واقع کارکردِ این مفهوم را منحصر به کارکردِ توصیفی کردهایم و دچار مشکل میشویم. وقتی میگوییم «عینِ ثابت» واقعیت دارد و هست، از واژه «وجود» که بهترین واژه برای بیانِ واقعیتداشتن است استفاده کردهایم اما نه به نحو توصیفی (که آن را با مقابلش در نظر بگیریم و منظورمان این باشد که موجود است و معدوم نیست) بلکه به نحو اشارهای، به واقعی بودن و مطابَق داشتنِ آن، اشاره کردهایم. (و این ترفندِ اشاره، نه مَجاز است (به مَجاز لفظی یا عقلی به دو تفسیرش)، و نه اشتراک لفظی، و نه اشتراک معنوی توصیفی)
مشکل ما این است که در هیمنهی وجود و عدمِ مقابلی قرار گرفتهایم. مثال زوج وفرد را مجدداً یادآوری میکنم. کسی که درهیمنهی زوج و فرد است به هر چیزی که برسد میپرسد زوج است یا فرد است؟ اگر بفهمد موطن سفیدی (کیفیت)، موطنی غیر از موطن کمیت است که این سۆال در مورد او پیاده نمیشود، مشکل حل است. به تعبیر دیگر، زوج وفرد، ثالث ندارد، اما ثانی دارد، یعنی درکنار موطنش (که موطن کمیت است) موطن دیگری هست.
١٥ | ١٤ | ١٣ | ١٢ | ١١ | ١٠ | ٩ | ٨ | ٧ | ٦ | ٥ | ٤ | ٣ | ٢ | ١ |
* بنا داریم ان شاء الله با استفاده از مطالب مطرح شده در درس برخی اساتید بزرگوار حوزه طی سلسله مقالاتی، نکاتی را در موضوعات مختلف پی بگیریم که تا حدودی صبغهی پژوهشی دارد. مطالبی که ذیل عنوان اعتباریات تقدیم میشود، مستفاد از مباحثی است که در درس خارج اصول فقه یکی از اساتید طرح شده است.
منبع: وبلاگ اعتباریات (با گزینش و قدری تصرف)
تنظیم: محسن تهرانی - بخش حوزه علمیه تبیان