تقابل ازلی – ابدی عشق و عقل
محمد بقایی (ماکان) سال 1323 به دنیا آمده است، با گفتن نام این نویسنده و مترجم، نام «هرمان هسه» نویسنده مطرح ادبیات آلمانی هم برای مخاطبان جدی رمان تداعی میشود. وی تاکنون 10 اثر از این نویسنده جهانی را به فارسی ترجمه و در نشر تهران منتشر کرده است. اخیراً هم رمان «نارسیس و گلدموند» دیگر اثر هسه را ترجمه و در نشر آلما با همکاری نشر تهران چاپ کرده است. با وی درباره هرمان هسه و تأثیرپذیریاش از اقبال لاهوری و فرهنگ شرق صحبت کردم و همچنین به سۆالهایم درباره «نارسیس و گلدموند» پاسخ داد.
- آقای بقایی، علاقه شما به هرمان هسه از کجا شکل گرفت؟
در سالهای حضورم در امریکا، دیدم آثار هرمان هسه بسیار مورد توجه جامعه کتابخوان امریکایی است. در هر کتابفروشی، عنوانهایی از کتابهای این نویسنده بود.به قول امریکاییها جزو پرفروشها بود. باوجود اینکه سالهای زیادی از نگارش آن آثار میگذشت، با خواندن یکی از آثارش پی بردم افکارش قرابت زیادی با اندیشمندان شرقی دارد. از جمله با خیام، مولوی و عطار قرابتهای فکری دارد. همچنین با توجه به مطالعه آثار اقبال لاهوری متفکر شرقی دیدم برخی موضوعهای طرح شده در آثار هرمان هسه با نگرش اقبال شباهت و قرابت بسیار دارد. برحسب اتفاق پی بردم هرمان هسه بر ترجمه کتاب «جاویدنامه» اثر اقبال لاهوری در زبان آلمانی مقدمه دقیقی نوشته است. این منظومه مهم اقبال لاهوری را آنماری شیمل به آلمانی و ترکی ترجمه کرده است. موضوعهای مطرح شده در آثارش در ارتباط با تفکر شرقی بویژه آموزههای اقبال لاهوری است.
- میشود دقیقتر به شباهتهای منظر و تفکر هرمان هسه و اقبال لاهوری اشاره کنید؟
این دو نویسنده و متفکر نگاه یکسانی به مقوله «شیطان» دارند. در تاریخ اندیشه بشری «ابلیس» به عنوان مطرود شناخته شده است. اما در اندیشه این دو متفکر، شیطان به عنوان «انتخابکننده» معرفی میشود. آنها وجود شیطان را عامل تمیز بدی از خوبی میدانند و میگویند اگر شیطان نبود بر آدمی بدی معلوم نمیشد. هر دوی این نویسندهها نظرشان این است که وجود ابلیس ضرورت دارد.این اندیشه را اول بار اقبال مطرح کرد. هرمان هسه هم در رمان معروف «دمیان» این مسأله را در روایتش مطرح میکند.
- با توجه به اینکه یکی از مضمونهای رمان «نارسیس و گلدموند» عشق است، آیا این دو نویسنده هر دو از یک منظر به عشق نگاه میکنند؟
ببینید، باید بر اساس تعریفی که در غرب از انسان هست، هرمان هسه را شخصیتی دانست که به آموزههای انسانمدارانه توجه دارد. این تفکر و توجه ویژه به انسان از منظری دیگر هم در آثار اقبال لاهوری هست. به تبع آن میتوان گفت در عین منظرهای مشترکشان درباره انسان، مسائل انسانی و عشق، اختلاف دیدگاههایی هم دارند. هرمان هسه در آثارش ارزش والایی برای انسان قائل است. در جستوجوی انسان آرمانی است، اقبال هم به همین صورت در پی یافتن انسان آرمانی است. ویژگیهایی که برای انسان آرمانیاش مطرح میکند، به دیدگاههای نیچه در خصوص ابرمرد شباهت دارد. جالب اینکه هر دوی این نویسندهها به نیچه توجه دارند.
در رمان «نارسیس و گلدموند» ما یک نوع تقابل ازلی – ابدی عشق و عقل هم میبینیم، قبول دارید؟
هرمان هسه در طرح مسأله عشق در نهایت مخاطب را به اینجا میکشاند که عشق حقیقی جای دیگر است. قهرمان داستان انواع عشقها را به عنوان انسان تجربه میکند، ماجراهای عاشقانه بسیار را از سر میگذراند؛ اما قهرمان داستان بدون اینکه به زبان بیاورد، به خواننده القا میکند عشق چیز دیگری است. به اعتقاد من به اعتبار همین اندیشههای والای طرح شده در آثارش، کتابهایش در دانشگاههای بزرگ جهان مورد توجه قرار گرفته است و کرسیهای هسهشناسی در دانشگاههای کلمبیا و هاروارد راهاندازی شده است. در آثارش اندیشههای پرمعنایی مطرح میشود. در حوزه روایتپردازی خلاق است و نثرش بیمانند است. البته در ترجمه اثر، زیبایی نثر تا حدی از دست میرود، با این همه خلاقیت او ستودنی است.
- در رمان «نارسیس و گلدموند» هم مانند دیگر آثار این نویسنده، میبینیم این اثر وجه تمثیلی پررنگی دارد.
درست است. همینطور که میگویید، هرمان هسه این اثرش هم تمثیلی است. در این رمان دو شخصیت را به موازات هم در طول روایت پیش میبرد، این توازی تا پایان روایت حفظ میشود. شخصیت «گلدموند» نماد عشق به حوزه عاطفه مادری وابسته است. «نارسیس» تمثیل عقل است. این هم متأثر از روانشناسی یونگ است. یونگ معتقد است ضمیر انسانها دارای آنیما و آنیموس است. یعنی هر فردی هم «روان مردانه» و هم «روان زنانه» دارد. در برخی از افراد یکی بر دیگری غلبه دارد. «گلدموند»در این روایت نمادی زنانه است، معتقد به عشق، شادکامی و غنیمت شمردن دم است. به تعبیری یونگی به روان زنانه بستگی دارد؛ اما «نارسیس» به یک جریان متفکرانه متعلق است. همه عمر را در دنیای کشیشی و ریاضتطلبی طی میکند، دیدگاههای فیلسوفانه دارد، اما «گلدموند» پی مسائلی است که متفاوت از دیگری است. آغاز راهشان یکی است اما در ادامه از هم جدا میشوند. هرمان هسه در این رمان با خلاقیت ماجراها و سرگذشتهای مختلفی را طرح میکند و خواننده را در اعماق این ماجراها فرو میبرد. هسه چنان قلم توانمندی دارد که بر انتخاب خواننده حتی غلبه میکند، اما در پایان داستان معلوم میشود هیچ کدام از اینها به تنهایی نمیتواند پاسخگوی نیاز کسی باشند. در نهایت داستان «گلدموند» عاشق پیشه در آمیخته به همه لذتهای دنیوی و عشقهای متعدد مادی و صوری، اعتراف میکند اگر در زندگی اندکی مسیر «نارسیس» را طی میکرد؛ زندگیاش با تجربههای بهتری به سر میآمد. جالب اینکه «گلدموند» مظهر عشق و شادکامیهای زندگی است. اما آنچه درباره «نارسیس» اتفاق میافتد، از جهاتی معنوی است.
- ناگفته نماند در روایت هرمان هسه، «نارسیس» نماد زهد کلیسای مسیحیت هم هست و به این موضوع انتقاد وارد میکند، راوی یکسره طرفدار«نارسیس» نیست در حالی که آن اعترافها را از «گلدموند» میگیرد، درباره نارسیس هم نقدهایی دارد.
بله همینطور است که میگویید. همانطور که مسائل افراطی را درباره «گلدموند» در لذت بردن و عاشقی به کار میبرد، درباره «نارسیس» هم تفریط دیده میشود تا در نهایت با پیش کشیدن این چالشها مخاطب را به فکر وا دارد و در پایان خود مخاطب به قضاوت برسد. در این روایت میبینیم راوی – نویسنده - به آن رویکردهای ریاضتطلبانه «نارسیس»نقد دارد که این شخصیت نمیخواهد خوشیها را تجربه کند. بله تعریضهایی به مسیحیت عزلتنشین و ریاضتطلب دارد. آن بخش غیر فعال و تارک دنیا در مسیحیت را نقد میکند.از اینرو تعمداً زمان این روایت را قرون وسطی انتخاب میکند، رهبانیت مسیحی مورد نقد قرار میگیرد، رهبانیتی که هنوز هم در جهان غرب با نگاههای اعتراضآمیز مواجه است. در نهایت نویسنده معتقد است، ولنگاری و زهد هیچکدام به تنهایی پاسخگوی زندگی نیستند.
- آیا رمان «نارسیس و گلدموند» را میتوان یک اتوبیوگرافی دانست؟
بله، همین طور است. تمام آثار هرمان هسه تحت عنوان زندگینامه خودنوشت قرار میگیرد. کتابهای «سفر به شرق»، «سفینه زندگی»، «تیز هوش» و دیگر آثارش هر کدام بازتاب دهنده بخشهایی از زندگی و تفکر این نویسنده است. در تمام اینها شمهای از زندگیاش کاملاً هویدا است، با نگاهی به زندگی واقعی هرمان هسه میبینیم در بسیاری از کتابها جریان زندگیاش را تعریف میکند. او تجربههای مختلفی را از سر گذراند و حرفههای متعددی اعم از مکانیکی، روزنامهنگاری، کتابفروشی و...را تجربه کرد و از این تجربهها در داستانهایش استفاده برد. اما با چنان حلاوتی ماجرا را بیان میکند که خواننده حس نمیکند از زندگی خودش میگوید. در رمان «سیذارتا» مقابله نسل گذشته و جدید مطرح میشود. کشاکشی که با پدر سختگیر و متعصباش دارد. در واقع کشاکش بین نسل گذشته و امروز است که بازتاب اختلاف نویسنده با پدرش است. هسه در کتاب «نارسیس و گلدموند» این موضوع را به نحوی مطرح میکند. البته بخش عمدهاش در کتاب «سیذارتا» در قالب شخصیت بودا نشان داده میشود.
منبع:روزنامه ایران- حسن همایون