یه تیکه پنیر واقعی ...
موشه، خواب بود و داشت خواب پنیر می دید و تو خواب حسابی کیف می کرد. اما ناگهان از خواب بیدار شد و فهمید که بوی پنیر واقعی تمام لونه شو پر کرده. با ذوق و اشتیاق به سمت بوی پنیر رفت.
او اشتباه نمی کرد. یه تیکه پنیر خوش مزه نزدیک خونه اش قرار داشت.
اما متاسفانه این پنیر درست وسط یه تله موش قرار داشت. موشه با دیدن این صحنه دلش سوخت. با اینکه خیلی گرسنه بود جرات نداش به سمت پنیر بره. بیچاره با شکم گرسنه به خونه برگشت. اما توی خونه چیزی جز یه تیکه نون کپک زده نداشت.
موشه دوباره به سمت در رفت و بازهم به پنیری که توی تله موش بود، نگاه کرد. اما هر وقت وسوسه می شد که به سمت پنیر بره، باز به اون موشهایی که در تله ها مرده بودند فکر می کرد و پشیمون می شد.
موشه خیلی غمگین شد. فکر پنیر از سرش بیرون نمی رفت. تازه، برای شب، مهمون داشت و می تونست با نصف اون پنیر، یک کیک پنیری خوشمزه درسته کنه. ولی اول باید یه جوری از شر اون تله موش خلاص می شد.
موشه با خودش فکر کرد و گفت: من کار خطرناک نمی کنم و زندگی خودمو به خطر نمی اندازم اما شکست هم نمی خورم. حتما یه راه بهتری وجود داره من باید اون راهو پیدا کنم.
او مدتی فکر کرد و یک کتاب درباره ی تله موشها مطالعه کرد. او فهمید که چه مدلهایی از تله موش وجود داره و هر مدلی چجوری کار می کنه. و فهمید تله موشی که جلوی در خونه اش هست چه مدلی کار می کنه.
بنابراین حالا می تونست یه نقشه ی خوب بکشه و بدون اینکه گیر بیفته پنیر رو برداره. موشه فهمید که اگه روی تله موش نره و پنیر رو از بالا با یه قلاب برداه هیچ اتفاقی براش نمیفته. او همین کار رو کرد و موفق شد پنیر رو از توی تله برداره.
موشه با خوشحالی، پنیر شو به خونه برد و اول اونو خوب شست. ممکن بود سمی باشه. موشه فکر همه چیزو کرده بود. بعد مقداری از پنیرو خورد . بعد ازظهر هم با بقیه ی پنیر یک کیک پنیری خوشمزه درست کرد. و برای پذیرایی از مهمان عزیزش آماده شد. موشه می دونست که همه ی موفقیتش به خاطر اینه که همیشه برای هر کاری مطالعه و فکر می کنه.
انسیه نوش آبادی
بخش کودک و نوجوان تبیان