تبیان، دستیار زندگی
خبری خواندم که در نوع خودش جالب است و در سوی دیگر عمق گنداب دنیای جدید را نشان می دهد: «روسپیان هلند خواستار برخورداری از تسهیلات بازنشستگی مشابه فوتبالیست ها شده اند.» راستی بر سر انسانیت چه آمده است که چنین خبری آن را به لرزه نمی اندازد؟ منش اخلاقی او
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

روسپی‌گری و انسانیت‌فروشی


خبری خواندم که در نوع خودش جالب است و در سوی دیگر عمق گنداب دنیای جدید را نشان می‌دهد: «روسپیان هلند خواستار برخورداری از تسهیلات بازنشستگی مشابه فوتبالیست‌ها شده‌‌اند.» راستی بر سر انسانیت چه آمده است که چنین خبری آن را به لرزه نمی‌اندازد؟ منش اخلاقی او خدشه‌دار شده یا در قماری بزرگ خودِ انسانیت‌اش را باخته است؟

روسپیگیری

استدلال این گروه آن است که «روسپیان هم مانند فوتبالیست‌های حرفه‌ای، در عنفوان جوانی یک حرفه از نظر جسمی پر تلاش را آغاز می‌کنند و به زودی مجبور به کناره‌گیری از آن هستند، لازم است از مزایای بازنشستگی معمول برای فوتبالیست‌ها برخوردار شوند.» و «فوتبالیست‌ها و روسپیان هر دو در حرفه‌هایی اشتغال دارند که مستلزم کار جسمی دشوار برای مدتی کوتاه است و نمی‌توانند برای تمامی طول عمر در این مشاغل بمانند.» زیرا «روسپیان به سرعت به سنی می‌رسند که دیگر متقاضی ندارند و باید این حرفه را کنار بگذارند و بازنشسته شوند.» بنابراین «روسپیگری هم مانند فوتبال، شغلی مناسب برای جوانترهاست.» و «سن حدود چهل سالگی به احتمال زیاد باید این کار را کنار بگذارند.»

خبر مشمئزکننده و غیرقابل باور است، اما واقعیت دارد. روسپیگری شغلی قانونی است و می‌توان آن را با فوتبال مقایسه کرد! در قوانین هلند؛ روسپیان مالیات می‌پردازند. و شرکت‌های روسپیگری وجود دارد که زنان به عنوان کارمندان حقوق‌بگیر در آن مشغول به کارند و همانند دیگر کارمندان موسسات تجاری از مزایای مشابه برخوردار هستند. ملاحظه می‌کنید که روسپیگری نه تنها یک شغل است، بلکه تجارتی پرسود است که حقوق و مزایای خود را دارد و چرا مزایای بازنشستگی نداشته باشد؟ این در حالی است فاحشه‌گیری در آلمان حرفه‌ای معمولی شناخته می‌شود که شاغلان در آن از خدمات اجتماعی مانند بیمه درمانی، بیمه بیکاری و حقوق بازنشستگی برخوردار می‌شوند. سوئیس وضعی مشابه آلمان دارد، و تنها محدویت آن است که سن روسپی‌ها نباید از 16 سال کم‌تر باشد. در فرانسه و سوئد تلاش شده است که قوانین محدود‌کننده و مهارکننده گذارده شود، آن هم نه برای کسی که خودفروشی می‌کند، بلکه برای مشتریان آنها!

استدلال این گروه آن است که «روسپیان هم مانند فوتبالیست‌های حرفه‌ای، در عنفوان جوانی یک حرفه از نظر جسمی پر تلاش را آغاز می‌کنند و به زودی مجبور به کناره‌گیری از آن هستند، لازم است از مزایای بازنشستگی معمول برای فوتبالیست‌ها برخوردار شوند.» و «فوتبالیست‌ها و روسپیان هر دو در حرفه‌هایی اشتغال دارند که مستلزم کار جسمی دشوار برای مدتی کوتاه است و نمی‌توانند برای تمامی طول عمر در این مشاغل بمانند.» زیرا «روسپیان به سرعت به سنی می‌رسند که دیگر متقاضی ندارند و باید این حرفه را کنار بگذارند و بازنشسته شوند.»

در دنیایی که تعرض به آدم و عالم؛ حقیقت آن را تشکیل می‌دهد، شنیدن چنین خبرهایی عجیب نیست، زیرا عقل ابزاری غربی چیزی به نام مقام انسانیت نمی‌شناسد، و همه انسان‌ها به ابژه یا دقیق‌تر بگوییم، کالاهایی قابل عرضه تبدیل شده‌اند، در این صورت زن هم کالایی است که باید بدن خود را عرضه کند. بدین‌سان حرمت انسانی زنان چنان تحقیر شده است که فاحشه‌گری نه تنها منع اخلاقی ندارد، بلکه امری عادی تلقی می‌شود که قانون هم از آن حمایت می‌کند.

طرفداران فساد مدرن که همه چیز را با پول می‌سنجند، و رونق تجارت برایشان اصل غیرقابل خدشه است، زنان جوان برایشان کالاهایی مصرفی هستند که به بهترین نحوی می‌توانند تجارت آن‌ها را رونق بخشند. بنابراین فاحشه‌گری رسمی در اروپا و امریکا عملی مجرمانه محسوب نمی‌شود، اگرچه در برخی کشورها واسطه‌گری جرم است و در کشورهای دیگری مشترکان خودفروشان جریمه می‌شوند. اما آنچه مسلم است، این است که روسپیگری به تجارتی پرسود تبدیل شده است که عقلانیت ابزاری غرب متجاوز را ارضاء می‌کند. حداکثر بحث آن است که راهکارهایی برای ساماندهی این پدیده زشت پیدا شود، تا این تجارت مهار یا محدود شود. فرانسه و سوئد پیشگامان این تلاش جدید هستند. اما مگر می‌شود سوداگران انسانیت را مهار کرد؟

روسپیگیری

باندهای قاچان انسان و شبکه‌های فروش سکس که از فقر اقتصادی و فرهنگی مردم شرق اروپا و افریقا سوءاستفاده می‌کنند، روسپیگری و خودفروشی را به عنوان امری متعارف درآورده‌اند. درست است که در برخی کشورها ـ چون فرانسه و سوئد ـ قانون‌هایی برای مهار و محدودسازی این پدیده گذارده می‌شود، اما آیا این قوانین کارساز هستند؟ گزارشاتی که رسانه‌های غربی منتشر می‌کنند، حکایت از گسترش این عمل غیرانسانی در جوامع غربی است، به گونه‌ای که یک شبکه تلویزیونی سوئد از «خرید و فروش سالانه 250 سکس در استکهلم» خبر می‌دهد. تازه این آمار دقیق نیست، زیرا مشتریان خودفروشان برای فرار از جریمه نقدی، تلاش می‌کنند که مخفیانه از کالای عرضه شده لذت ببرند! این در حالی است که کم‌کم افکار عمومی نسبت به این عمل شنیع عکس‌العمل نشان می‌دهد و آن را از نظر اخلاقی نفی و نقد می‌کند. اما در مقابل کشورهای اروپایی روسپیگری را امری اجتناب ناپذیر می‌دانند و در نهایت تلاش می‌کنند تا آن را مهار کنند و کاهش دهند. اما چه بسیار از روشنفکران غربی که با این کار مخالف هستند و به عنوان «دست‌ها از روسپی‌ من کوتاه» به قانون‌هایی که محدودکننده فاحشه‌گری است، اعتراض می‌کنند. زیرا باید به «آزادی، ادبیات و خلوت جسمی و سکسی انسان‌ها» عشق ورزید. و قوانین محدودکننده «هر سه مورد یادشده را در خطر می‌اندازند.» یعنی دستان تجارت تا آنجا پیش رفته‌اند که روشنفکران عرضه فرهنگ و ادب غرب را به دلالان محبت خود تبدیل کرده است.

من می‌خواهم خواننده را توجه بدهم که چه فاجعه‌ای در دنیای ما به نام آزادی در جریان است و انسانیت چگونه به مسلخ رفته است. مستوری حقیقت در کنار نامستوری فساد و فحشاء چنان انسان را گرفتار کرده که در بهترین حالت به دستگاه یا وسیله آزمایشگاهی تبدیل شده است که نیروهای محاسبه‌گر که معیار حقیقت را دلار و فرانک و یورو می‌دانند، چنان استیلایی بر حقیقت پیدا کرده‌اند که بشریت مدرن را به اشتباه انداخته و دچار سوءتعبیر کرده و به شیء‌ای قابل عرضه تقلیل داده است. در این حالت است که حداکثر کاری که باید کرد، قانونی‌کردن و نظارت بر روسپی‌گری است، زیرا آن «کهن‌ترین حرفه دنیاست» که با ممنوعیت از بین نمی‌رود. بلکه به «زیرزمین هدایت می‌شود و از مدار کنترل و نظارت دولت‌ها خارج می‌شود» این تازه یک‌روی سکه است، بسیاری از مدافعان حقوق زنان که معتقدند که باید «پرداخت پول به ازای سکس را غیرقانونی اعلام کرد.» بر این باورند که روابط نامشروع که به رضایت زنان انجام می‌شود، هیچ منع قانونی و اخلاقی ندارد.

آیا این خطری بزرگ برای بشریت نیست که به راحتی سخن از خودفروشی قانونی و اخلاقی می‌زند؟ توجه شود که فاحشه‌گری؛ در کل تاریخ بشر مگر در دوره جاهلیت عملی مجرمانه و ضداخلاقی بوده است. اما ظاهراً امروزه تقدیر بشر آن است که خود را در خطری بزرگ بیاندازند. زیرا فاحشه‌گری، تن‌فروشی نیست، بلکه خودفروشی است، آن هم خود انسانی! و تنها فاحشه‌ها نیستند که خودِ انسانیِ خود را در معرض فروش قرار داده‌اند، بلکه انسانیت در معرض فروش واقع شده است

اما واقعیت این است که انسان بجز ظاهرش که گوشت و پوست و خون است و بجز لایه زیرینش که احساسات و عواطف و باورها و دوستی‌ها و دشمنی‌هاست؛ حقیقتی دارد که بسیار عمیق‌تر از این ظاهر و لایه‌های زیرین آن است. این حقیقت عبارت از مقام انسانیت است که او را کرامتی بخشیده که بر همه موجودات عالم برتری داده و به عنوان خلیفه و جانشین خدا بر روی زمین؛ حاکم بلامنازع جهان آفرینش کرده است. اما دردمندانه باید گفت که بشر قدر خود را نمی‌داند و به دست خود؛ خود را اسیر بندهایی می‌کند که انسانیت او را به خطر می‌اندازند.

آیا این خطری بزرگ برای بشریت نیست که به راحتی سخن از خودفروشی قانونی و اخلاقی می‌زند؟ توجه شود که فاحشه‌گری؛ در کل تاریخ بشر مگر در دوره جاهلیت عملی مجرمانه و ضداخلاقی بوده است. اما ظاهراً امروزه تقدیر بشر آن است که خود را در خطری بزرگ بیاندازند. زیرا فاحشه‌گری، تن‌فروشی نیست، بلکه خودفروشی است، آن هم خود انسانی! و تنها فاحشه‌ها نیستند که خودِ انسانیِ خود را در معرض فروش قرار داده‌اند، بلکه انسانیت در معرض فروش واقع شده است. شگفت اینکه باید گفت: دیری است که به فروش رفته است و دیگر بشر نه تنها انسان نیست، بلکه شیء هم نیست، بلکه به منبع ثابت تأمین نیرو تبدیل شده است، که تجارتی پرسود را برای صاحبان قدرت و ثروت به ارمغان می‌آورد.

توجه کنید که هر دو طرف این سفاحت ـ یعنی روسپی و مشتری او ـ در این تجارت نقش منبع ثابت تأمین انرژی را دارند. و به دلیل است که می‌گوییم بشریت به مخاطره افتاده است، و در عین حال که متکبرانه خود را صاحب عالم می‌داند، در حقیقت در خدمت منافع عقل ابزاری خدایگان قدرت و ثروت و تزویر قرار گرفته است و این گردابی است که او را هر لحظه بیشتر در خود فرو می‌برد. و این چیزی است که بشریت را تهدید می‌کند. سخن ما درباره منش اخلاقی نیست. بلکه فاجعه بسیار عمیق‌تر از آن است، بشریت چنان در نفس حیوانی خود تکامل پیدا کرده که در جاده زندگی و بتدریج؛ هویت شخصی خود را از انسان به حیوان از حیوان به شیطان تبدیل کرده است. یعنی چنان در صراط و راه حیوانیت ثابت‌قدم شده است که حقیقت انسانی او به حقیقتی شیطانی مبدل شده است، یعنی تحولی در ذات او به وقوع پیوسته که گوهر او عوض شده و استعدادهای او در خدمت شیطان قرار گرفته است. در این صورت است که تمایل به شهوت و ناخرسندی از عقل در او نهادینه شده است. یعنی موجودی که مرکب از خیر و شر است، شر در او غلبه یافته و شهوتش غلیان کرده و ظهور و بروز یافته است. در این صورت است که شیطان معیار اندیشه و کردار او شده و در همه کارهایش شراکت یافته و گونه‌ای در وجودش نفوذ کرده که با چشم او می‌نگرد، و با زبان او سخن می‌گوید. در این فضاست که کوری و کر و گمراهی راه را بر انسانیت بسته است.

آری انسان به صورتی طبیعی هم به طبیعت گرایش دارد و هم به ملکوت؛ جمع بین این دو اعتدالی در او به وجود می‌آورد که دنیا و آخرتش را آباد می‌کند، اما گرایش یک‌سویه او را از تکامل باز می‌دارد، اگر این گرایش یک‌سویه به سمت طبیعت باشد، نه تنها راه تکامل را بر او سد می‌کند، بلکه هلاکت و نابودیش را به امری محتوم بدل می‌نماید. و این وضع امروز بشریت است که خبری که در بالا خواندیم، یک نمونه از ظهور این حقیقت تلخ است. یعنی چنان ابعاد حس و خیال انسان در جهت ارضای قوای شهوانی قدرت گرفته است که دیگر هیچ اثری از عقل دیده نمی‌شود. درست است که از عقلانیت بسیار سخن می‌رود، اما این عقلانیت هم خود نمودی از جهالت بشر مدرن است که هیچ ارتباطی با عقل ندارد. هدف تنها ارضاء قوای حسی و خیالی است و عقل هم در خدمت همین حس ارضاء است، در نتیجه لذت حاصله از آن هم حسی و خیالی است. و نمونه فوق نشان دهنده حال بشر جدید است که این لذت ظاهری پوششی برای الم و دردی حقیقی است که در پست‌ترین مدارج انحطاط و سقوط قرار دارد، و زیانی بادوام را بر او لازم‌ کرده است، و هرچه در این مسیر بیشتر گام بر می‌دارد، فاصله‌اش از انسانیت بیشتر می‌شود و وجودی شیطانیِ شدیدتری پیدا می‌کند.

گزارشاتی که رسانه‌های غربی منتشر می‌کنند، حکایت از گسترش این عمل غیرانسانی در جوامع غربی است، به گونه‌ای که یک شبکه تلویزیونی سوئد از «خرید و فروش سالانه 250 سکس در استکهلم» خبر می‌دهد

آری تسویلات نفس و تدلیسات شیطان مکار و نابکار، «بد» را «نیک» و «نیک» را «بد» جلوه داده است و «معروف» را «منکر» و «منکر» را «معروف» شمرده و «باطل» را ترویج داده و «حق» را مندرس کرده و «عمل صالح» را ازبین برده و «کردار ناصالح »را تزیین کرده و زیبا جلوگر ساخته است! آیا می‌شود مطیع نفس و تحت ولایت شیطان بود و توقع نجات‌بخشی داشت؟ باید راهی دیگر یافت و انسانیت را از بند شری که دچار آن شده نجات داد و این جز با نور حقیقت محمدی صلی الله علیه و آله و سلم امکان‌پذیر نیست و این در صورتی است که حاملان این پرچم، خود گرفتار نفسانیت نباشند و برق کورکننده ظاهر فریبنده تمدن غرب آن‌ها را نابینا نکند و فریب ندهد و صدای کرکننده تدلیسات رسانه‌ای و سینمایی غرب، گوششان را ناشنوا نکند و عقل آن را ندزدیده باشد. بنابراین پرسش اساسی این است که «ما کجای دنیای مدرن واقع شده‌ایم؟»