اعتباریات (1)
پای درس استاد *
١٥ | ١٤ | ١٣ | ١٢ | ١١ | ١٠ | ٩ | ٨ | ٧ | ٦ | ٥ | ٤ | ٣ | ٢ | ١ |
علامه طباطبایی در «نهایة الحکمة» در مباحث عقل و عاقل و معقول [1] میفرماید: ینقسم العلم الحصولی الی حقیقی و اعتباری، سپس [در قسمت «تنبیه» (ص258) میگویند برای اصطلاح اعتباری معانی دیگری هست که خارج از بحث ماست و آنگاه] برای [این معانی] اعتباری سه قسم برمیشمرند و در قسم ثالث اعتباری، که اعتباراتِ محل بحث ما بود (مثل ملکیت مورد بحث در بیع) میگویند: الثالث: المعنی التصوری او التصدیقی الذی لاتحقق له فیما وراء ظرف العمل... و به اینجا میرسند که: و من هنا یظهر أن لهذه المعانی الاعتباریة لا حد لها و لا برهان علیها ... و انی للمقدمات الاعتباریه ذلک و هی لاتتعدی حد الدعوی .
ادعای ما این است که نه تنها (تتعدی حد الدعوی) بلکه قابلیت برهان دارند [منتها برهانی به اقتضای خودش] و این مطلبِ ایشان ناشی از مباحثی است که به نحو کلاسیک مدون شده و با ارتکازات قطعی هر انسانی ناسازگار است. یکی از آن ارتکازات، که برای حل بحث فوق لازم است، این است که نفس الامر (واقعیت) اوسع از وجود (وجودِ در مقابلِ عدم) است و یکی دانستنِ واقعیت و وجود [= وجودِ مقابلی، یعنی وجود مقابل عدم] منجر به اشکال شده است.
یکی از مشکلات ذهن ما این است که دو شقیهایی درست میکند وهمه چیز را میخواهد با همان حل کند. دو شقیای که در موطن خودش صحیح است اما برای همهی مواطن نیست. مانند این میماند که کسی متوجه دو شقیِ زوج وفرد شده باشد و بعد بخواهد این را در مورد همه چیز اعمال کند و بپرسد سفیدی زوج است یا فرد؟ به او باید نشان داد سفیدی مربوط به موطن «کیف» است و «زوج و فرد» مربوط به موطن «کم»؛ لذا این سۆال پاسخ ندارد چون غلط است. تا زمانی که شخص متوجه مقوله «کیف» نشود مرتب از ما سۆال میکند که بالاخره سفیدی زوج است یا فرد؟!
در مسائل جبر و اختیار دو روایت زیبا در توحید صدوق است. در یک روایت حضرت میفرماید (لا جبر و لا تفویض) مخاطب توضیح بیشتر میخواهد حضرت میفرماید «لو اجبتک لکفرت» [2]. در روایت دیگر، حضرت ابتدا میفرماید خدا ارحم از آن است که فرد را مجبور کند و عقوبتش کند؛ و اعزّ از آن است که در ملکش کاری بدون اذن او انجام شود. مخاطب میپرسد: هل بین ذلک منزله؟ یعنی مخاطب میپرسد شق سومی هم در مقابل جبر و تفویض هست؟ حضرت میفرماید نعم اوسع مما بین السماء و الارض [3]. نمیفرماید فقط یک شق ثالثی هست؛ بلکه میفرماید عرصه بسیار گستردهای هست. یعنی خیلی وقت ها در ذهن بشر، قضایا به صورت منحصر به «این یا آن» جلوه میکند، در حالی که واقع خیلی اوسع است.
1- اوسعیت نفس الامر از وجود
مباحث علمی ارسطویی بر مبنای استحاله تناقض و دو ارزشی بودن است. آیا این منطق، متفکل همه واقعیات است؟ آیا واقعیت مساوق با وجود است (وجودی که در مقابل عدم است) یا واقعیت اوسع از وجود است؟
در این بحث دو گام باید برداشت:
گام اول اینکه مصادیق و عرصههایی را ارائه دهیم که به نحو آشکارا مخاطب دریابد که واقعیت اوسع از وجود است. به تعبیر دیگر، بحثهای کلاسیک، تعینی به مفهوم «وجود» داده، در حالی که واقعیت عرصههایی را شامل میشود که با این «وجود» قابل تبیین نیست.
گام دوم، تحلیل خودِ ما از چگونگی واقعیاتی است که اوسع از وجود میباشد. نکته مهم این که این تحلیلِ ما ممکن است مورد مناقشه باشد، اما اصل مدعا (گام اول) غیر از این تحلیل است و به تعبیر دیگر، با نقد این تحلیل، اصل مدعا رد نمیشود بلکه به عنوان یک واقعیتِ نیازمند تحلیل باقی میماند، اما فضای کلاسیک شکسته میشود و تلاشهای جدید را لازم میآورد.
در تلقی کلاسیک، وجود مقابل عدم است و استحاله نقیضین به این گونه خود را نشان میدهد که در مورد هر امری میتوان این سۆال را مطرح کرد که آیا آن امر، موجود است یا معدوم است؟ اگر چیزی موجود نبوده، واقعیت ندارد و معدوم است.
در یک بررسی استقرایی، عرصههایی را میتوان نشان داد که این سۆال در موردِ آن، به چالش میخورد و در واقع، تقید ما به مباحث کلاسیک، ما را به چالش میاندازد. مدعای اصلی این است که واقعیات ظروفی دارند که تنها یکی از این ظروف، وجودِ مقابلِ عدم است (و لذا سۆال فوق در مورد واقعیتهای این موطن قابل طرح است) اما مواطن و ظروفی هست که از این سنخ نیست و ما ارتکازاً این را در مییابیم. مثلاً ماهیت من حیث هی، لا موجودة ولا معدومة. موطنِ ماهیت، موطن وجود و عدمِ مقابلی نیست؛ در عین حال که طبیعت و باطن اشیاء، واقعاً واقعی است و نمیتوان واقعیتِ آن را انکار کرد و شاهد آن توصیف ماهیت است به امکانِ وجود یا عدم.
مثال مهم: اقلیدس برهانی آورده که اعدادِ اول بینهایتند. الآن تعدادی از اعدادِ اول کشف شده و برهانی قطعی داریم که عدد اولِ بعدی که هنوز کشف نشده، واقعاً هست (توجه شود فرق این، با بینهایت بودن سلسله اعداد طبیعی، در این است که در مورد اعداد طبیعی ممکن است کسی بگوید اعداد بعدی، فرضِ ذهن است، یعنی هر عددی که تصور کنیم، با اضافه کردن عدد یک میتوان عدد بعدی را پدید آورد، اما در بحث اعداد اول، عدد معین مورد نظراست. یعنی برهان اقلیدس میگوید عدد بعدی معیناً هست (ما فعلاً نمیدانیم و نمیشناسیمش)). وقتی میگوییم این عددِ اولِ بعدی هست، موطنش کجاست؟ در کجا هست؟ و برهان اقلیدس برفردِ موجودِ آن عددِ خاصِ اول نیست بلکه بر اصل نوع و طبیعی آن است، که فرمودهاند «کل عدد نوع برأسه»
مثال دیگر: طبایع که در موردشان میگوییم یمکن ان یوجد و یمکن ان لایوجد. در این مرتبه که قبل از یوجد ولا یوجد هستند؟ «موجود»ند یا خیر؟
آن عرصههایی که تاکنون استقرا کردهایم، یعنی عرصههایی که برای روشن شدن اوسعیت وجود از واقعیت میتوان مطرح کرد:
- امر به طبیعت تعلق میگیرد یا به فرد.
- وضع و استعمال در لفظ و معنی هر دو مربوط به طبیعی لفظ و طبیعی معنا است.
- تمام استلزامات (مطابَقشان).
- اعداد اول.
- هر جا فرمول ریاضی یا هندسی باشد.
- حُسن و قُبحِ افعال قبل از عمل.
- اتصاف ماهیت به امکان قبل از وجود.
- استحاله تناقض به عنوان امرِ نشدنی، نه نیافتنی [مطابَق آن، صِرف «نیافتن» نیست بلکه «ضرورتِ نیافتن» است]. «تناقض محال است» صادق است، پس این [گزاره] مطابَقی دارد، مطابَقش چیست؟ این مطابَق هر چه باشد، موجود است یا معدوم؟ اگر موجود است، ممکن الوجود است یا واجب الوجود؟
- رابطه دو وجود، یعنی وقتی دو موجود جوهری، نسبت مقولی با همدیگر دارند و قاعدهی اتحادِ طرفینِ نسبت، در آنها جاری نمیشود.
- نِسَب و معانی حرفی، مطلقاً
- حرکت و سیلان (صیرورت)، یعنی تشابک وجود و عدم به تعبیر صاحب اسفار.
- موطن معقولات ثانی فلسفی، یعنی تحیث یک وجود واحد به حیثیات متعدده.
- تمام سیستمهای صوری که رابطه بین عناصر پایه و اصول موضوعه را با قضایای مترتبه اثبات میکنیم. (رابطه در نگاه وسیع)
- وعاء فرضِ اجتماع نقیضین، که به معنای وجود هر دو نیست، چون یکی از آن دو عدم است.
١٥ | ١٤ | ١٣ | ١٢ | ١١ | ١٠ | ٩ | ٨ | ٧ | ٦ | ٥ | ٤ | ٣ | ٢ | ١ |
پانوشتها:
[1] نهایة الحکمة، مرحله 11، فصل 10؛ ص256
[2] [متن کامل روایت: التوحید (للصدوق) ؛ ص363: أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الرَّازِیُّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَیْنِ اللُّۆْلُۆِیِّ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ مِهْزَمٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَخْبِرْنِی عَمَّا اخْتَلَفَ فِیهِ مَنْ خَلَّفْتَ مِنْ مَوَالِینَا قَالَ قُلْتُ فِی الْجَبْرِ وَ التَّفْوِیضِ؟ قَالَ فَسَلْنِی. قُلْتُ أَجْبَرَ اللَّهُ الْعِبَادَ عَلَى الْمَعَاصِی؟ قَالَ: اللَّهُ أَقْهَرُ لَهُمْ مِنْ ذَلِکَ. قَالَ قُلْتُ فَفَوَّضَ إِلَیْهِمْ؟ قَالَ: اللَّهُ أَقْدَرُ عَلَیْهِمْ مِنْ ذَلِکَ. قَالَ قُلْتُ فَأَیُّ شَیْءٍ هَذَا؟ أَصْلَحَکَ اللَّهُ! قَالَ فَقَلَبَ یَدَهُ مَرَّتَیْنِ أَوْ ثَلَاثاً ثُمَّ قَالَ: لَوْ أَجَبْتُکَ فِیهِ لَکَفَرْتَ.]
[3] [التوحید (للصدوق) ؛ ص360. حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَکِّلِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ السَّعْدَآبَادِیُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ غَیْرِ وَاحِدٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ وَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالا إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَرْحَمُ بِخَلْقِهِ مِنْ أَنْ یُجْبِرَ خَلْقَهُ عَلَى الذُّنُوبِ ثُمَّ یُعَذِّبَهُمْ عَلَیْهَا وَ اللَّهُ أَعَزُّ مِنْ أَنْ یُرِیدَ أَمْراً فَلَا یَکُونَ قَالَ فَسُئِلَا ع هَلْ بَیْنَ الْجَبْرِ وَ الْقَدَرِ مَنْزِلَةٌ ثَالِثَةٌ قَالا نَعَمْ أَوْسَعُ مِمَّا بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ.]
منبع: وبلاگ اعتباریات (با قدری تصرف)
تنظیم: محسن تهرانی - بخش حوزه علمیه تبیان