عامل بدبختی «ولید بن مغیره»
ولید بن مغیره مخزومی قرشی، از بزرگان و اشراف و سران قریش در مکه، در زمان جاهلیت و از حکام عرب که معاصر با پیغمبر اسلام و از دشمنان و مخالفان سرسخت آن حضرت بود. آیات چندی از قرآن مجید درباره خصومت و دشمنی او با رسول خدا، نازل شده است. وی پیرترین و با نفوذترین شخص در قریش بود که عظمت و فرمانروایی داشت و به او "حکیم عرب" می گفتند.
هرگاه اختلافی در میان قبایل عرب پیش می آمد به او مراجعه می شد و چون شاعری، شعر می گفت اول باید شعر خود را به او عرضه می کرد تا مورد تأیید او واقع شود.
او همراه سایر بزرگان و بت پرستان مکه، چون "ابوجهل" و "عاص بن وائل" همیشه پیامبر خدا حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را مسخره و به دنبال از بین بردن حضرت بودند و اگرچه ممکن بود که از ته دل ایمانی به بتان و پرستش آنها نداشتند، اما چون بت پرستی منبع درآمد سرشار و سرپوشی برای غارتگری و چپاول و رباخواری آنها و از همه بالاتر، سرگرمی خوبی برای توده مردم بود تا آنها با خیالی راحت و آسوده نقشه های استثمار کننده خود را عملی کنند از این جهت، دائماً آذیت و آزار و تبلیغات وسیعی بر ضد پیغمبر اکرم داشتند.
ولید بن مغیره، عاقل و زیرک و باهوش بود و در آزار و اذیت پیغمبر بیشتر جنبه های طعن و احتجاج و رهبری مخالفان را داشت. (زندگانی حضرت محمد: سید هاشم رسول محلاتی )
پیامبر گرامی اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم در دوران غربت و بییاوری خویش در مکه، یک روز پس از طواف خانه خدا در گوشه مسجد الحرام مشغول خواندن آیاتی از سوره غافر بودند. در آن هنگام، ولید بن مغیره که در فصاحت و بلاغت معروف بود و به «ریحانه قریش» لقب داشت، از آن جا رد شد. جاذبه قرآن کریم او را گرفت. امّا لجاجت او مانع پذیرش کلام خدا شد؛ لذا از کنار حضرت، رد شد و به دیگر مشرکین پیوست و در مورد قرآن جملهای گفت که به تعبیر بزرگان اهل ادب، این جمله در نهایت فصاحت و بلاغت است.
او گفت: «إِنَّ لَهُ لَحَلَاوَةً وَ إِنَّ عَلَیْهِ لَطَلَاوَةً وَ إِنَّ أَعْلَاهُ لَمُثْمِرٌ وَ إِنَّ أَسْفَلَهُ لَمُغْدِقٌ وَ إِنَّهُ لَیَعْلُو وَ لَا یُعْلَى»،[1]؛ «گفتار او شیرینى خاصى دارد، و زیبایى و طراوت مخصوصى، شاخههایش پرمیوه، و ریشههایش قوى و نیرومند، سخنى است كه از هر سخن دیگر برتر مىرود و هیچ سخنى بر آن برترى نمىیابد.»
مشرکین قریش از تعبیر ولید بن مغیره نسبت به قرآن و اسلام آوردن وی سخت هراسان شدند، لذا با تحریک لجاجت و حماقت او، وی را از تمایل به پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم منصرف کردند و به او گفتند: گرچه این قرآن و پیغمبر حق است و کلام قرآن یک واقعیّت است، ولی چگونه میتوانیم مردم را از ایمان آوردن نسبت به وی باز داریم؟
عدهای گفتند: شایعه پراکنی میکنیم و میگوییم پیامبر دروغگوست. ولی بقیه گفتند: نه! چنین امری امکان پذیر نیست، زیرا او چهل سال با صداقت و امانتداری در میان مردم زندگی کرده، چگونه بگوییم دروغگوست؟ بعضی دیگر گفتند: میگوییم دیوانه است. ولی باز نظرات مخالف بود، زیرا چگونه به کسیکه همگان او را به عقل و درایت و زیرکی میشناسند، میتوان چنین نسبتی داد؟
بعد گفتند: میگوییم کاهن است و مرتّب شروع به فکر کردن و نظر دادن کردند. قرآن شریف در ادامه میفرماید: آن شخص(ولید بن مغیره) فکر کرد، مرتّب فکر کرد و ناگهان با خوشحالی سر بلند کرد و گفت: میتوانیم بگوییم قرآن سحر است؛ زیرا جاذبهاش همه را گرفته، بین خانوادهها تفرقه انداخته، یکی مسلمان شده و یکی نشده و خلاصه همه را سحر کرده است!
افراد حاضر در جلسه دسته جمعی قبول کردند و گفتند فکر خوبی است. قرآن کریم به زیبایی این واقعه را به تصویر کشیده است و میفرماید:
«إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ، فَقُتِلَ كَیْفَ قَدَّرَ، ثُمَّ قُتِلَ كَیْفَ قَدَّرَ، ثُمَّ نَظَرَ، ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ، ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ، فَقالَ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ یُۆْثَرُ، إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَ»،[المدثر 24،18]؛ «اوستكه فكر و اندیشه بدى كرد (كه رسول خدا را به سحر و ساحرى نسبت داد) و خدایش بكشد كه چقدر اندیشه غلطى كرد، باز هم خدایش بكشد كه چه فكر خطایى نمود، پس باز اندیشه كرد، و (به اظهار تنفّر از اسلام) رو ترش كرد و چهره درهم كشید، آنگاه روى گردانید و تكبر و نخوت آغاز كرد، و گفت: این (قرآن) به جز سحر و بیان سحرانگیزى كه (از ساحران گذشته) نقل مىشود هیچ نیست، این آیات گفتار بشرى بیش نیست.»
چرا در این جریان با اینکه آن شخص حلاوت و طراوت و معجره بودن قرآن را درک کرد، ولی در عین حال از پذیرش آن سر باز زد؟
آری! عنصر لجاجت که یکی از رذایل زشت و ناپسند اخلاقی است، باعث این امر شد. زیرا در حالت لجبازی چشمه درونی جان انسان خشک میشود و وجود انسان به برهوتی تبدیل میگردد که هیچ لالهای از دوست داشتن حقیقی و پذیرش حق، در آن نمیروید.
به تعبیر مولوی:
«نه ز جان یک چشمه جوشان میشود/نه بدان از سبز پوشان میشود
نه صدای بانگ مشتاقی در او/نه صفای جرعه آبی در او»
لذا در روایات و بیانات دینی به شدت از آن نکوهش شده است:
1- در حدیثی از رسول خدا صلّی الله علیه و آله میخوانیم: «إِیَّاكَ وَ اللَّجَاجَةَ فَإِنَّ أَوَّلَهَا جَهْلٌ وَ آخِرَهَا نَدَامَة»،[2]؛ «از لجاجت بپرهیزید كه آغازش جهل و پایانش پشیمانی است.»
2- امیرالمومنین علی علیه السلام در سفارشی به فرزند بزرگوارشان امام مجتبی علیه السلام میفرمایند: «إِیَّاكَ أَنْ تَجْمَحَ بِكَ مَطِیَّةُ اللَّجَاج»،[3]؛ «حذر کن از اینکه مركب لجاجت، سركشانه تو را بهسوى مهلكهها برد.»
3- و در بیان دیگری میفرمایند: «احْذَرِ اللَّجَاجَ تَنْجُ مِنْ كَبْوَتِه»،[4]؛ «از لجاجت حذر كن، تا از به زمین خوردن آن رهایى یابى.»
4- و حضرت در حدیث دیگری میفرمایند: «مَن لَجَّ وَ تَمادى فَهُوَ الرّاكِسُ الَّذى رانَ اللّه عَلى قَلبِهِ وَ صارَت دائرَةُ السَّوءِ عَلى رَأسِهِ»،[5]؛ «هر كس لجاجت كند و بر آن پافشارى نماید، او همان بخت برگشتهاى است كه خداوند بر دلش پرده [غفلت] زده و پیشامدهاى ناگوار بر فراز سرش قرار گرفته است.»
مرگ ولید بن مغیره
ولیدبن مغیره، در سال اول هجرت پیغمبر اسلام (622 میلادی) بر اثر زخمی که مدتی قبل به استخوان پایش رسیده بود در مکه مرد و هنگامی که به مرگ نزدیک می شد سخت بی تابی می کرد. ابوجهل به او گفت: ای عم، این همه اضطراب چرا؟ گفت من از مرگ نمی ترسم بلکه از آن می ترسم که پسر ابی کبشه (لقب ناسزایی که قریش به پیغمبر داده بودند) در میان مردم مکه ظاهر شود آنوقت ابوسفیان گفت: بیم نداشته باش که من نخواهم گذاشت. (بحارالانوار/211/17/133/19).
بنابراین یکی از رذائل اخلاقیکه منشأ سقوط و بدبختی در دنیا و آخرت میشود، لجاجت و زیربار سخن حق نرفتن است. زیرا شخص لجباز، زیر بار هدایت عقل خود و دیگران نمیرود و به سخن هیچکس توجّه نمیکند و صرفاً میخواهد حرف خود را به کرسی بنشاند. در حالی که انسان باید در مقابل حقّ، انعطاف پذیر باشد و متواضعانه آن را پذیرا باشد.
پینوشت ها:
[1]. تفسیر نمونه، ج25، ص: 22
[2]. تحف العقول،ص14
[3]. نهج البلاغه،نامه31
[4]. بحارالانوار،ج75،ص10
[5]. نهج البلاغه، نامه 58
فرآوری: محمدی
بحش قرآن تبیان
منابع:
سایت رهروان ولایت
سایت حوزه
سایت طهور دانش