تبیان، دستیار زندگی
کوره ی آهنگر به شدت داغ و سوازن بود. شعله های آتش زبانه می کشید و حرارت آن هر چیزی را ذوب می کرد.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پاداش مرد آهنگر

آهنگر

کوره ی آهنگر به شدت داغ و سوازن بود. شعله های آتش زبانه می کشید و حرارت آن هر چیزی را ذوب می کرد.

آهنگر تکه آهنی را برداشت تا در کوره ی داغ بگذارد. آهن ترسید و خودش را کنار کشید.

آهنگر اختیار را به خودش سپرد و گفت می توانم تو را گوشه ای از انبار رها کنم اما اگر قبول کنی در این آتش بارها و بارها بسوزی و سپس ضربه های چکش و پتک را تحمل کنی می توانم از تو یک خنجر تیز و با ارزش بسازم. خنجری که هر سردار سپاهی آرزوی داشتنش را داشته باشد.

آهن مدتی فکر کرد و یادش آمد همه ی آن سالهایی که گوشه ی انبار ،دور افتاده بود. یادش آمد همه ی سالهای عمرش را که در بی ارزشی و بی هدفی سپری کرده بود. با خودش گفت با اینکه من یک آهنم و باید با ارزش باشم اما چون هیچ رنجی در زندگی ام نکشیده ام و هیچ دردی را تحمل نکرده ام، همیشه مثل یک زباله ی بی ارزش رها شده هستم. من دیگر نمی خواهم اینطوری زندگی کنم می خواهم اگر آهنم یک آهن با ارزش باشم.

آهن قبول کرد تا بسوزد و درد ها را تحمل کند.

آهنگر یک بار دیگر همه ی مسیری که آهن باید از آن بگذرد را برای او تعریف کرد. گفت که باید بارها و بارها در آتش بسوزی و سرخ شوی . سپس زیر ضربات سخت پتک و چکش نرم نرم شوی تا به شکل لازم دربیایی.

هنوز هم می خواهی که این درد ها را تحمل کنی؟

آهن گفت اگرچه تحمل این دردها سخت است اما من هم آهنم و خداوند تحمل زیادی به من داده است می خواهم از قدرت و ظرفیتم استفاده کنم. نمی خواهم بدون استفاده از ظرفیتهایم مثل یک آهن زنگ زده زندگی ام را تمام کنم. پس نگران من نباش و هر کاری لازم است انجام بده تا من به یک شی ء با ارزش تبدیل شوم.

آهنگر کارش را شروع کرد. آهن در کوره سوخت و سرخ شد. گرمای آتش بارها و بارها قلبش را سوزاند. اما تحمل کرد و اعتراضی نکرد. سپس زیر ضربات پتک حسابی کوبیده شد. بازهم تحمل کرد.

دوباره در کوره رفت و سوخت. گاهی در دلش شک می کرد که آیا واقعا این همه سوختن لازم است؟

اما دوباره به یاد ارزشهای صبر می افتاد و تحمل می کرد. آهن صبر کرد و تحمل کرد تا بالاخره کارش تمام شد. وقتی کار تمام شد او یک خنجر تیز و دو لبه شده بود که قیمت فوق العاده ای داشت.

آهنگر آن خنجر را برای فروش به یک مغازه ی معمولی نفرستاد بلکه آن را به خدمت پادشاه فرستاد. پادشاه بعد از امتحان، آن خنجر را به عنوان خنجر مخصوصش قبول کرد و به آهنگر پاداش داد.

انسیه نوش آبادی

بخش کودک و نوجوان تبیان


مطالب مرتبط:

باغ گلابی

همسایه‌ی حسود

مگسی در خانه‌ی من

بهترین آشپز دنیا

دختری از جنس تفاوت

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.