تبیان، دستیار زندگی
در بخش دوازدهم مرغ هفتم غرور را مانع رسیدنش به سیمرغ می داند و هدهد او را راهنمایی می کند، مرغان دیگری هم پرسش دارند، به ادامه داستان می پردازیم و این پرسش ها را با یکدیگر مرور می کنیم:
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

باز کدام بهانه مانع است؟

(منطق الطیر/بخش سیزدهم)


در بخش دوازدهم، مرغ هفتم غرور را مانع رسیدنش به سیمرغ می داند و هدهد او را راهنمایی می کند، مرغان دیگری هم پرسش دارند، به ادامه داستان می پردازیم و این پرسش ها را با یکدیگر مرور می کنیم:

باز کدام بهانه مانع است؟

پرسش 8:

دیگری گفتش که من زر دوستم                               عشق زر، چون مغز شد در پوستم

تا مرا چون گل زری نبود به دست                             همچو گل خندان بنتوانم نشست

عشق دنیا و زر دنیا مرا                                          کرد پر دعوی و بی معنی مرا

مرغ بعدی مشکل خود را اینطور بازگو میکند: من زر دوست هستم و نمی‌توانم از آن چشم بپوشم، و عشق دنیا و زر دنیا همه چیز من شده است.

گفت ای از صورتی حیران شده                             از دلت صبح صفت پنهان شده

روز و شب تو روز کوری مانده                             بسته صورت چو موری مانده

مرد معنی باش و در صورت مپیچ                            چیست معنی؟اصل. صورت چیست؟هیچ

پاسخ هدهد: تو در صورت و ظاهر مانده‌ای، زری که تو را به خود مشغول کرده و باعث دوری تو از کردگارت شده، بت است و او را به خاک افکن و این زر هیچ‌گاه نمی‌تواند تو را یاری کند و عشق به آن تنها بار تو را سنگین‌تر می‌کند، هرچه داری ترک کن چرا که آنها حتی از تنها پلاسی باشد بند راه تو می‌شود.

سپس چند حکایت کوتاه برای تایید مطالب گفته شده می آورد.

آنچه که عطار در این گفتگو بر ان تاکید دارد ، عدم تعلق به دنیا و وابستگی های آن و ارزش خود را حفظ کردن است.

* مال و تعلقات دنیوی بند راه آدمی است و وابستگان به آن ظاهربین و صورتگرا هستند.

گر پلاسی خوابگاهت آمده ست                                آن پلاست، بند راهت آمده ست

* کسی که خواستار دنیاست همه چیز خود را در راه آن می دهد.

مرد دنیا جان و دل در خون نهد                         صد هزاران دام دیگرگون نهد

پرسش 9:

دیگری گفتش دلم پرآتش است                          زانکه زاد و بودِ من جایی خوش است

هست قصری زرنگار و دلگشا                          خلق را نظاره او جان فزای

عالمی شادی مرا حاصل ازو                             چوت توانم برگرفتن دل ازو؟

شاه مرغانم در آن قصر بلند                               چون کشم آخر در این وادی گزند؟

مرغ دیگر عنوان می کند که من به قصری که دارم دلخوشم، و در آن قصر شاه مرغان هستم، و شهریاری از آن من است. چطور می‌توانم از آنها دل بکنم؟

گفت ای دون همت نامرد تو                          سگ نه ای، گلخن چه خواهی کرد تو؟

گلخن است این جمله دنیای دون                      قصر تو چند است ازین گلخن کنون

قصر تو گر خلد جنت آمده ست                      با اجل، زندان محنت آمده ست

پاسخ هدهد: ای دون همت، این دنیا گلخن است، و قصر تو حتی اگر بهترین قصرها باشد باز برای تو زندان است؟ چرا که تو را درگیر خود می‌کند و راه رسیدن به بهشت اصلی را بر تو می‌بندد.

پس از این گفتگو عطار شش حکایت کوتاه و خواندی می آورد و آنچه که ضمن بیان این حکایات به خواننده منتقل می کند چنین است:

* اگر همه دنیا مال تو باشد، با چشم بر هم زدنی نیست و نابود می شود.

گر همه دنیا مسلم آیدت                            گم شود تا چشم بر هم آیدت

مرغ بعدی ترس از مرگ را دلیل می آورد و می گوید که راه دور و دراز است و من توشه ای ندارم . اینطور که من از مرگ هراس دارم در اولین منزل جان خود را از دست خواهم داد. پاسخ هدهد: ای ناتوان تا کی می خواهی به این شیوه زندگی کنی؟ چه مقدار از عمر تو باقیمانده؟ تو در نهایت برای مرگ به دنیا آمده ای و در نهایت می میری حتی اگر تمام جهان به فرمان تو باشد.

پرسش 10:

دیگری گفتش که ای مرغ بلند                   عشق دلبندی مرا کرده ست بند

عشق او آمد مرا در پیش کرد                     عقل من بربود و کار خویش کرد

شد خیال روی او رهزن مرا                       وآتشی زد در همه خرمن مرا

یک نفس بی او نمی یابم قرار                     کفرم آید صبر کردن زان نگار

مرغ بعدی خطاب به هدهد می‌گوید که عشق دلبندی مرا اسیر خود کرده است و لحظه‌ای بی‌او آرام و قرار ندارم و نمی‌توانم بدون او سر کنم، تو بگو که من چه کنم؟

گفت ای در بند صورت مانده                    پای تا سر در کدورت مانده

عشق صورت نیست عشق معرفت              هست شهوت بازی ای حیوان صفت

هر جمالی را که نقصانی بود                     مرد را از عشق تاوانی بود

پاسخ هدهد: تو در صورت مانده‌ای و عشق به چیزی که زوال می‌پذیرد درست نیست چرا که فناپذیر است و تو را به نابودی می‌کشاند.

و آنگاه حکایات کوتاه و خواندنی می آورد که درون مایه هر کدام از آنها با پرسش و پاسخ بین مرغ و هدهد همخوانی دارد و آنچه که عطار ضمن بیان این حکایات عنوان می کند این است:

* عشق به ظواهر و چیزهایی که نقصان دارند، غیر از رنج و ناراحتی چیزی ندارد.

دوستی کز مرگ نقصان آورد                            دوستی او غم جان آورد

* به چیزی جز حق نباید مشغول شد.

* عاشقان حقیقی راه او تشنه خون خود هستند.

پرسش 11:

دیگری گفتش که می ترسم ز مرگ                  وادی دور است و من بی زاد و برگ

این چنین کز مرگ می ترسد دلم                     جان برآید در نخستین منزلم

گر منم میر اجل با کار و بار                         چون اجل آید بمیرم زاروار

مرغ بعدی ترس از مرگ را دلیل می آورد و می گوید که راه دور و دراز است و من توشه ای ندارم . اینطور که من از مرگ هراس دارم در اولین منزل جان خود را از دست خواهم داد.

هدهدش گفت ای ضعیف ناتوان                          چند خواهد ماند مشتی استخوان

استخوانی چند در هم ساخته                              مغز او در استخوان بگداخته

تو نمی دانی که عمرت بیش و کم                        هست باقی از دو دم، تا کی ز دم؟

هم برای مردنت پرورده اند                               هم برای بردنت آورده اند

پاسخ هدهد: ای ناتوان تا کی می خواهی به این شیوه زندگی کنی؟

چه مقدار از عمر تو باقیمانده؟ تو در نهایت برای مرگ به دنیا آمده ای و در نهایت می میری حتی اگر تمام جهان به فرمان تو باشد.

آنچه که عطار در این بخش بر آن تاکید دارد:

* نهایت دنیا مرگ و نابودی است.

ما همه از بهر مردن زاده ایم                            جان نخواهد ماند و دل بنهاده ایم

* به هنگام مرگ هیچ با خود نخواهیم برد.

گر به صدر مملکت خواهی نشست                 هم نخواهی رفت جز بادی به دست

* قبل از رسیدن مرگ به دنبال حقیقت خود، زندگی و هستی باش.

خویش را گم کرده ای راز جوی                    پیش از ان کت جان برآید راز جوی

ادامه دارد.........

آسیه بیاتانی

بخش ادبیات تبیان


منابع:

منطق الطیر عطار، تصحیح شفیعی کدکنی

دیدار با سیمرغ، تقی پورنامداریان